سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

مرز خطرناک

مرز خطرناک


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

داستان ارابه خورشید پیچیده نیست اما داستانی است که ویژگی‌اش امساک است، هم در فرم هم در نوشتار. اما این امساک بیشتر از این‌که برای بال و پر دادن به تخیل خواننده برای تکمیل بخش‌های نگفته داستان باشد، برای هدایتش به ماجرای دیگری است. ماجرای کشف نمادها و تمثیل‌ها. برای رسیدن به داستانی بزرگتر.

ارابه‌ی خورشید

نویسنده: فرشته نوبخت

ناشر: کراسه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۷۰

شابک: ۹۷۸۶۲۲۹۷۷۶۵۰۶

داستان ارابه خورشید پیچیده نیست اما داستانی است که ویژگی‌اش امساک است، هم در فرم هم در نوشتار. اما این امساک بیشتر از این‌که برای بال و پر دادن به تخیل خواننده برای تکمیل بخش‌های نگفته داستان باشد، برای هدایتش به ماجرای دیگری است. ماجرای کشف نمادها و تمثیل‌ها. برای رسیدن به داستانی بزرگتر.

ارابه‌ی خورشید

نویسنده: فرشته نوبخت

ناشر: کراسه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۷۰

شابک: ۹۷۸۶۲۲۹۷۷۶۵۰۶

 


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

داستان کتاب ارابه خورشید، داستان امساک است.

امساک در کلمات، امساک در دادن اطلاعات، امساک در نشان دادن همه‌داستان و با همه این‌ها نکته جالبش اینجاست که سرگذشت داستان است.

بگذارید ماجرا را ساده‌تر کنم؛ قصه ارابه‌ی خورشید همان‌طور که از طرح روی جلدش معلوم است (تست بارداری) درباره به دنیا آمدن یک بچه است. اول کتاب را که باز کنید و عنوان یادداشت‌های مامان را ببینید و چند صفحه‌ای جلو بروید، متوجه می‌شوید که مادری برای جنین داخل شکمش در حال نوشتن است (این هم داستان آشنای دیگری) و کمی بعد متوجه می‌شوید که این فرزند هنوز نیامده بی‌پدر شده است.

تا همین‌جا هم معلوم است که با داستان تازه‌ای روبه‌رو نیستیم. در بخش بعدی کتاب ارابه خورشید سرنوشت پدر و خاکسپاری‌اش را می‌فهمیم. و در بخش سوم یک خاطره از آشنایی پدر و مادر را می‌خوانیم، خاطره‌ای که سرشار است از قصه و افسانه. و در آخرین بخش است که متوجه می‌شویم خورشید (همان جنین آغاز داستان) در تلاش بوده داستان زندگی پدر و مادرش را بنویسد، مادری که او را هم زود از دست می‌دهد. (آخر قصه را لو دادم اما چاره‌ای نبود. خوب که فکر کنید همه قصه‌ها تکراری‌اند. این را آخرش می‌فهمیم!)

با این حساب چه چیزی ما را به خواندن و ادامه دادن این داستان می‌کشاند؟ امساک. و این امساک هوشمندانه در چندین شکل به کار گرفته شده. از حجم کم کتاب که بگذریم (70صفحه)، اول در دادن اطلاعات. همه این داستان به ظاهر ساده، حتی در همان بخش اول که قرار است معلوم شود زنی ناگهان فهمیده باردار شده و حتی اسامی‌ و نوع رابطه‌شان و نحوه آشنایی و کلاف آدم‌های دوروبرشان، به مرور و کم کمک برای خواننده روشن می‌شوند.

 

امساک دوم در نشان دادن کل داستان است. انگار برش‌های سینمایی برای نشان دادن قسمت‌هایی از داستان انتخاب شده. در بخش اول (یادداشت‌های مامان که قسمت اعظم کتاب را تشکیل می‌دهد) تاریخ یادداشت‌ها به این شکل است: روز اول، شب، روز سوم، روز چهارم، دانشکده، روز پنجم. و در بخش دوم (با عنوان دریا) چند قطعه است که اولی بی عنوان و عناوین بعدی روز دهم، ستون‌ها و چاله‌ها و روز بعد است.

کل کتاب را که می‌خوانید متوجه می‌شوید داستان کاملی را درک کرده‌اید بدون این‌که با ترتیب زمانی به قاعده‌ای خوانده باشید یا همه چیز آن را بدانید مثل این‌که چرا رابطه این دونفر به این شکل است یا پیشینه زندگی‌شان و حتی مرگ یونس که یک شکل ظاهری دارد و می‌تواند سرپوشی بر ماجرایی سیاسی باشد.

سومین امساک اما در خیال نقش می‌گیرد. از آن‌چه که متن خواسته به صورت ناتمامی در ذهن خواننده بجا بگذارد تا او به دنبال تکمیل آن باشد. می‌توانیم فکر کنیم آن‌چه نویسنده خواسته در خیال‌مان تکمیل کنیم قسمت‌های نگفته داستان است، مثل همان پرسش‌هایی که در یک پاراگراف بالاتر اشاره کردم اما به گمانم این نیست. اگر نگاهی به عناوین بخش‌ها بیندازیم و به ویژه به افسانه‌ها و قصه‌هایی که در بخش سوم کتاب به شکل موجز و حتی نیمه موجز مطرح می‌شوند، قاعدتاً باید به این نتیجه برسیم که نویسنده قصد داشته اشاراتی به نمادها و اسطوره‌ها داشته باشد.

نام سه بخش پایانی کتاب ارابه خورشید، «دریا»، «درخت دوقلو»و «خورشید» است. دریا نشانه‌ای از پویایی زندگی است و این نام روی بخشی قرار گرفته که در آن تکلیف مرگ یونس (پدر) مشخص  و خاکسپاری‌اش انجام می‌شود. دریا همچنین وضعیتی ناشناخته و مهیب هم دارد، درست نمی‌دانیم در اعماقش چه موجوداتی هستند و همین دریای آرامبخش و زیبا ممکن است ناگهان ما را دستخوش چه موج‌های غول‌آسا و کشنده‌ای کند.

 

بخش بعدی که کلش درباره خاطره‌ای از گذران یک روز ترمه و یونس (مادر و پدر) است عنوان درخت دوقلو را دارد. درخت منبع  زندگی است و جدا از تفسیرها و تعابیر متنوعی که در فرهنگ‌ها و اسطوره‌های مختلف از آن دارند، به شکلی پیوند دهنده زمین و آسمان، مرگ و زندگی، تولد دوباره و دووجهی بودن است؛ ریشه‌هایی در دل زمین و شاخه‌هایی رو به آسمان؛ خشک شدن در سرما و زمستان و سبزی و به بارنشستن در گرما و بهار.

و درخت دوقلو در این بخش که قصه سلطان مار و ماهک و مورچه‌ها مطرح می‌شود آیا نشانه‌ای از این نیست که در چرخه تولد و مرگ‌های فراوان هربار این قصه‌ها به شکل نویی زاده می‌شوند و زندگی را ادامه می‌دهند؟

آخرین بخش کتاب ارابه خورشید نام خورشید را دارد، که البته وقتی می‌فهمیم اسم آن جنین اول داستان خورشید شده که حالا دارد ماجرای ترمه و یونس را می‌نویسد، به نظر عنوان معقول و مناسبی می‌آید. اما خورشید در زمان نوشتن داستان با یک نفر دیگر در حال گفت‌وگوست و آن یک نفر دیگر خورشید را با موهای خرمایی تابداری می‌بیند که تا روی زمین رسیده است.

این می‌تواند اشاره‌ای باشد به شعاع‌های نور خورشید، این‌که این خورشید هم –جدا از هویت انسانی‌اش- نقشی نمادین در این داستان دارد. خورشید حیاتبخش است و شعاع نورش است که حقیقت را (البته آن بخشی را که رو به آن دارد) قابل دیدن می‌کند.

و در نهایت نام کتاب، ارابه خورشید. ارابه بی‌اختیار ما را یاد خدایان اسطوره‌ای می‌اندازد، یاد خدای خورشید که با ارابه‌اش در آسمان می‌تازد و شاهد و ناظر همه چیزهایی است که روی زمین اتفاق می‌افتد.

برای همین است که خورشید در انتها نام کتابی را که می‌نویسد «سرگذشت داستان» می‌گذارد و -به گمان من- قصد دارد به خواننده بگوید این امساک که در ذهنش نقش می‌بندد برای تکمیل کردن داستان یونس و ترمه نیست (مگر به عدد ابنای بشر چنین داستان‌هایی، کمی بالا و پایین، وجود ندارد؟) بلکه فکر کردن به سرگذشت داستان، و چه بسا به داستان است، داستان آفرینش.

 

توجه به داستان تودرتوی آفرینش (خورشید که زاده پدر و مادرش است خود داستان‌گوی آنها می‌شود) و این‌که انگار در اساس یک داستان بیشتر نیست (ترمه هم همه افسانه‌ها به نظرش آشنا می‌آیند، انگار جایی شنیده) و در نهایت تمثیلی؛ به قول یونس: «اساس واقعیت هر افسانه‌ای رو نمی‌شه انکار کرد. تا حالا فکر کردی ضحاک از کجا اومده؟ باورت می‌شه که فقط یه اسطوره‌ست که مردم ساخته باشن که از ظلمت حرف بزنن؟ اصلاً چرا باید چنین اسطوره‌ای ساخته بشه؟ حتماً زورگویی بوده که نمی‌گذاشته مردم به جایی جز قصه و زبونی جز تمثیل پناه ببرن.»

با همه این حرف‌ها من گمان می کنم نوبخت خوانندگان کتابش را در مرزی نگه می دارد، مرز شیفتگان به پیدا کردن جملات قصار (که یکی دو جمله باب طبعشان در متن می یابند نه بیشتر) و کنجکاوان به پیدا کردن تمثیل‌ها و نشانه‌ها. نگه داشتن خواننده در این مرز خطرناک است، خطرناک برای نویسنده، چون هربار در خلوتش از خودش می پرسد چقدر توانستم مرز را محو کنم و دو طرف را به میدان مورد نظر خودم بکشانم؟ شاید پاسخ این سوال را زمان بتواند بدهد.

 

  این مقاله را ۴۳ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *