سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

ملكوت «زمان» یا ملكوت «نیلوفر» را؟

ملكوت «زمان» یا ملكوت «نیلوفر» را؟

 

سال هزار و چهارصد بود که «ملکوت» را انتشارات «معین» چاپ کرد و چند ماه بعد هم انتشارات «نیلوفر.» هیچ‌کدام از این نسخه‌ها فروش زیادی نکردند چون مخاطب کتاب در ایران به نسخه بعد از انقلاب کتاب‌هایی که قبل از انقلاب چاپ شده‌اند چندان اعتمادی ندارد. اما مخاطب کدام نسخه از این کتاب را باید بخواند؟ با مقایسه‌ای بین نسخه «زمان» و نسخه «نیلوفر» نویسنده یادداشت معتقد است نسخه نیلوفر از تایپ کردن نسخه زمان به دست آمده و همه غلط‌های نسخه زمان را دارد به علاوه غلط‌های بسیار دیگر. در این یادداشت نسبتاً طولانی برای مدعای خود دلیل آورده است.

سال هزار و چهارصد بود که «ملکوت» را انتشارات «معین» چاپ کرد و چند ماه بعد هم انتشارات «نیلوفر.» هیچ‌کدام از این نسخه‌ها فروش زیادی نکردند چون مخاطب کتاب در ایران به نسخه بعد از انقلاب کتاب‌هایی که قبل از انقلاب چاپ شده‌اند چندان اعتمادی ندارد. اما مخاطب کدام نسخه از این کتاب را باید بخواند؟ با مقایسه‌ای بین نسخه «زمان» و نسخه «نیلوفر» نویسنده یادداشت معتقد است نسخه نیلوفر از تایپ کردن نسخه زمان به دست آمده و همه غلط‌های نسخه زمان را دارد به علاوه غلط‌های بسیار دیگر. در این یادداشت نسبتاً طولانی برای مدعای خود دلیل آورده است.

 

 

                                                           

               ولی درد من این است، نمی‌دانم آسمان را

                قبول کنم یا زمین را، ملکوت کدام‌یک را؟

                                                       ملکوت

 

آن زمان که گل‌ِشیری و گل‌ِسرخی را با هم اشتباه می‌گرفتم ملکوت را خواندم. سالِ هشتاد بود و داشتم برای کنکور آماده می‌شدم. دوستی داشتم که از داستان‌نویسی به شاعری مهاجرت کرده بود. در نوجوانی‌اش داستانی نوشته بود و داده بود به هوشنگ گلشیری که بخواند و گلشیری هم بهش گفته بود دور داستان نوشتن را خط بکشد. همو بود که بهم گفت اگر بوف کور را خوانده‌ام ملکوت را هم بخوانم و من هم خواندم. جمله‌ی اولش را می‌شود گذاشت توی تالار جمله‌اول‌های معروف تاریخ رمان، کنار جمله‌ی اول مسخ و آناکارنینا و لولیتا و چند تای دیگر که معمولاً مثال می‌زنند: «در ساعت یازده شب چهارشنبه‌ی آن هفته جن در آقای مودت حلول کرد.»

  آن زمان اگر می‌خواستی وارد باشگاه ادیبان بشوی احتمالاً اول عم‌جزء بوف‌ کور و ملکوت را می‌خواندی – که  اسمشان معمولاً هم‌آیند است و البته جز در مرگ‌اندیشی هیچ ربطی به هم ندارند – (و البته مرگ‌اندیشی هم مرگ‌اندیشی‌های قدیم) و بعد هم جامع مقدمات شازده احتجاب و شب هول را و تا حدی هم مندنی پور و ابوتراب. کارنامه‌ی ادبی گلستان هم حاشیه‌ای بود بر متنِ فروغ و فیلم‌هایش و مهاجرتش و خانه‌ی استنلی کوبریکش و مصاحبه‌ها و پول زیاد و اخلاق گندش. دماغ‌سربالاهای عالم ادبیات هم آیکون‌های خودشان را داشتند. شیخی‌ها و ازلی‌های عالم ادبیات در برابر اکثریت امامی و اثنی‌عشری: سینه‌چاکان شمیم بهار و قاسم هاشمی‌نژاد و چندتای دیگر که کتاب‌هایشان را هم‌چون متون مقدس می‌خواندیم.
بگذریم.

   سال هزار و چهارصد بود که «ملکوت» را انتشارات «معین» چاپ کرد و چند ماه بعد هم انتشارات «نیلوفر.» هیچ‌کدام از این نسخه‌ها فروش زیادی نکردند، یک دلیلش این‌که وقتی این کتاب‌ها به صورت رسمی چاپ می‌شوند شبهه‌ی سانسورشان همواره برای مخاطب هست. حتی اگر سانسوری در کار نباشد – که معمولاً هست – هرچه قسم و آیه بیاوری افاقه نمی‌کند و مخاطب گمان می‌کند در کتابی که پیش از انقلاب نوشته شده لزوماً چیزکی در باب اسافل اعضا و احیاناً مطالبی در باب نقد دین نوشته شده است که «اینا» عمراً بگذارند چاپ شود. (و اگر هم چاپ شود “از دستشان در رفته است.”)

در مورد کتاب ملکوت از آن‌جا که خودم متن «نیلوفر» را با «زمان» تطبیق دادم بگویم که در متن «اصلی» خبری از اسافل اعضا نیست و (اتفاقاً برعکس) و فقط دو كلمه‌اش حذف شده است که آن هم این ‌است: «پستان‌ها و گردنت…». در یک مورد هم «پستان‌ها و شکمش را» شده است «خودش را». دو جا هم پستان شده است سینه که یک بارش را تایپیست «سیه» تایپ کرده. دو تا پستان‌بند هم حذف شده‌اند؛ یک بار به جایش نوشته‌اند سینه‌بند و یک بار هم پیراهن. این از مبحث سانسور که بیشتر پستان‌زدایی شده است تا ممیزی یا سانسور یا هرچه.
از این هم بگذریم.

  از شر ایمانی که در کودکی و نوجوانی شکل می‌گیرد نمی‌شود به سادگی خلاص شد و البته فرض هم نیست که حتماً خلاص بشویم. من ملکوت را در نوجوانی و از روی نسخه‌ی کتاب هفته‌اش خوانده بودم و بخشی از تاثیر نیرومند‌ی که بر من گذاشته بود حاصل افسون کاغذهای زرد و سست و حروفچینی سربی‌ و تصویرسازی‌های مرتضی ممیز بود، و حالا دیدن این نسخه‌های افسون‌زدوده، کافی بود که آن تاثیر کمرنگ شود؛ به‌خصوص نسخه‌ی نیلوفر، با آن رنگِ صورتیِ یونی‌کورنی‌ پشت جلدش، که البته خسروانند و مملکت خودشان است.

 

ملکوت نسخه نیلوفر

 

من عادت دارم صفحه‌ی شناسنامه‌‌ی کتاب‌ها را هم می‌خوانم. صفحه‌ی شناسنامه‌ی کتاب دقیقاً این‌طوری است:

 

بهرام صادقی

ملکوت

چاپ اول: 1349  

چاپ دهم: 1400 (چاپِ اولِ انتشاراتِ نیلوفر)

 

   می‌خواهم توجهتان را به کسره‌ها‌ جلب کنم. کار کسره‌ها در این شبه‌ جمله این است که خواننده لامِ کلمه‌ی «اول» را به سکون نخواند و خدای نکرده تصور نکند انتشارات نیلوفر مدعی است كه اولین ناشرِ ملکوت بوده است. برای کسی که اندک آشنایی با مراحل تولید کتاب دارد این دقت نویدبخش آن است که در ادامه‌ی کار هم با متنی منقّح و پیراسته مواجه است و برای کسی که کمی بیشتر سرش توی «حسابِ کتاب» است، می‌تواند معنی دیگری هم داشته باشد: احتمالاَ متن تایپ شده‌ی کتاب را ریخته‌اند توی یک «فلش» و داده‌اند به یک ویراستار نابلد و ارزان‌قیمت و او هم بازی‌اش گرفته و هی دستش می‌رود روی شیفت‌دی و کسره تایپ می‌کند؛ اگرنه یک کسره زیر کلمه‌ی «اول» بس بود.

  درست است؛ یک ویراستار می‌تواند زیر و زِبر کلمات اعراب بگذارد و به کسی هم مربوط نیست. برای اثبات فرضیه‌ام به مدارک بیشتری نیاز داشتم و برای همین تصمیم گرفتم ملکوت نیلوفر را با ملکوت زمان مقابله کنم. در واقع کتاب را به رایگان نمونه‌خوانی کردم. (البته نمونه‌خوانی کار کم‌مزدی است و اگر هم قرار بود در ازای دستمزد انجامش بدهم اجرتش کفاف یک چیزبرگر را نمی‌داد.) نمونه‌خوانی را معمولاً قبل از چاپ کتاب انجام می‌دهند، علی ای حال من این کار را بعد از چاپ کردم. باشد که برسد به دست انتشارات نیلوفر و اگر صلاح دانستند در چاپ‌های بعدی اصلاح کنند.

  نسخه‌ی انتشارات نیلوفر تمام خطاهای حروفچینی و تایپی نسخه‌ی «زمان» را دارد و خطاهای دیگری هم به آن افزوده است. کتاب خطاهای آشکار کم ندارد، که می‌شود به دو گروه تقسیم‌شان کرد: خطاهای چاپی و خطاهای ویراستی.

   اولین خطای کتاب از همان سرعنوان، و از اولین کلمه‌اش، شروع می‌شود: شامل یک خطای تایپی و یک خطای ویراستی؛ در نسخه‌ی «زمان» آیه‌ای از قرآن بالای فصل اول درج شده است: فَبشرهم بعذاب الیم.

   در نسخه‌ی نیلوفر این آیه در صفحه‌ای مجزا چاپ شده است؛ بدین ترتیب تبدیل شده است به پیشانی‌نوشته‌ای برای كل رمان و نه فقط فصل اولش. کلمه‌ی «فبشر» هم اشتباه اعراب گذاری شده است، و حرف «ش» اش هم‌زمان هم اعراب سكون دارد و هم كسره. این دیگر آیه‌ی قرآن است و زیر و زبرهایش شوخی ندارد.

   خطاهای چاپیِ ملکوتِ نیلوفر را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد: خطاهای نمونه‌خوانی و خطاهای ویراستارانه. من چند نمونه از خطاهای کتاب را –  که بعضی‌شان را هم به سادگی نمی‌شود گفت در نمونه‌خوانی رخ داده‌اند یا ویراستاری یا محصول کار مشترک ویراستار و نمونه‌خوان هستند – این‌جا درج می‌کنم. به چند دلیل در این مقاله به شماره‌ی صفحه‌ها ارجاع نمی‌دهم. یکیش این‌که همه‌ی خطاها و اشتباهات را لیست نكرده‌ام. چاپ اول ملکوت نیلوفر را تقریباً از هر صفحه‌اش شروع به خواندن کنید چند تایی غلط دارد که با چشم غیر مسلح هم دیده می‌شوند و من فقط چندتایی‌شان را برای نمونه درج کرده‌ام.

 

توضیح آن‌که در هر ردیف دوتایی جملات اولی مال نسخه‌ی زمان است و دومی مال نیلوفر.

 

این م.ل دیوانه است؟

این م.ل دیوانه است؟

 

منشی جوان آشکارا لرزید

منش جوان آشکارا لرزید

 

در اینجا بیش از هر محل پوسیده و فرسوده…

در اینجا بیش از زهر محل پوسیده و فرسوده…

 

جن روی ورقه با خطی کج و معوج و عجیب چنین نوشته بود

جن روی ورقه با خطی کج و معوج و عجیب جنین نوشته بود

 

…. و پسر بچه زیبا با ریش حنا بسته جن بازی می کرد.

…. و پسر بچه زیبا با ریش حنابسته جن بازی می کرد. جن بازی می کرد.

 

خشمناک و پر سوءظن به من خیره می‌شد

خشمناک و پر سوعظن به من خیره می شد

 

و من مصب همه ماهیان مرده‌ای بودم كه از محیط های مسموم و تف زده بسویم  [به‌سویم] سرازیر می‌شدند…

و من مصب همه ماهیان مرده‌ای بودم كه از محیط های مسموم و تف زده بویم سرازیر می‌شدند…

 

در عوض«ئین» های دیگر به او کیف بدهد

در عوض «تئین» های دیگر به او کیف بدهد

 

اوه، چه صحنه زنده‌ای است! چقدر دراماتیک است!

اوه چه صحنه زنده‌ای است! چقدر رمانتیک است!

 

از آن مواردی است که پای علم هم لنگ مانده است: آخر این نظریه هنوز ناقص است.

از آن مواردی است که پای علم هم لنگ مانده است؟ آخر این نظریه هنوز ناقص است.

 

این بار آقای مودت به ماه نگاه کرد و بلند خندید

این بار آقای مودت به ما نگاه کرد و بلند خندید.

 

بسیاری از این خطاها در خاموش‌خوانی اصلاح می‌شوند، اما نه همه‌‌شان. مثلاً بعید است کسی بتواند حدس بزند كلمه‌ی «رمانتیک» به اشتباه تایپ شده است. بعضی‌ از این خطاها هم معنای جملات را دگرگون می‌کنند و در یک مورد حتی زاویه‌ی دید را از راوی دانای کل به اول شخص تغییر داده‌.

 

ملکوت نسخه زمان

 

  بد نیست كمی هم در مورد رسم‌الخط كتاب صحبت كنم. مناقشه سر رسم‌الخط تابع متغیرهای زیادی است: مثلاً دستور زبان، مُد زمانه و حتی امکانات فنی. مثلاً نیم‌فاصله امکانی است که تایپ کامپیوتری به خط فارسی داده است و در مواردی هم بسیار راه‌گشا بوده است. به‌نظر می‌رسد ملکوتِ انتشارات نیلوفر رسم‌الخط انتشارات زمان را مبنا قرار داده است؛ اما نه به این خاطر که اراده‌ای در کار بوده است تا چنین باشد، فقط به این خاطر که از روی نسخه‌ی زمان «تایپ» شده است. برای همین شکل‌های منسوخی مثل ترا (تو را) بخوبی (به خوبی) هم در آن دیده می‌شود. (این تركیب‌ها به صورت «تو را» و «به خوبی» هم در كتاب وجود دارند؛ ملكوت نیلوفر رسم‌الخط یک‌دستی ندارد)

 در واقع تمام کاری که ناشر باید انجام می‌داد این بود که نسخه‌ای از ملکوت زمان را می‌داد به یک تایپیست و بهش می‌گفت: عین این تایپ کن. اما تایپیستی که کتاب را تایپ کرده فرق تنوینِ فتحه و کوتیشن را نمی‌دانسته است. (به فرض، تقریباً را «تقریبا”» تایپ کرده است. در یک صفحه کلید استاندارد علامت تنوین فتحه معمولاً با فشار دادن هم‌زمان شیفت و کیو نوشته می‌شود.) ویراستار و نمونه‌خوان هم نمی‌دانسته‌اند. و مگر چنین چیزی ممكن است؟ بله، ممكن است؛ فقط در صورتی كه كتاب ویراستار نداشته باشد و فقط یک تایپیست داشته باشد که کَمَکی هم ویراستاری بداند. البته برای کتابی یک نویسنده‌ی پشت جلد اختصاصی دارد كمی عجیب است كه ویراستار نداشته باشد. (نوشته‌ی پشت جلد كتاب یکی از درخشان‌ترین نمونه‌های پشت‌جلدنویسی است و به ما می‌گوید بهرام صادقی در کجا متولد شد و چه آثاری منتشر کرد)

  خب از این افتضاحات که بگذریم مشکلات ویراستی نسخه‌ی نیلوفر در سطح دیگری هم اتفاق افتاده است: تایپیست ما هرجا که دلش خواسته «اینتر» را زده و پاراگراف ساخته و هروقت هم كه میلش كشیده دوتا پاراگراف را یکی کرده و پاراگراف واحدی به وجود آورده.

  باز هم بگذریم.

 

  حالا كمی هم از شلختگی خود رمان (منظور نسخه‌ی چاپ شده‌ی زمان است.) حرف بزنیم. تصور من این است كه بهرام صادقی چندان سر نوشتن و بازنویسی‌ ملكوت وقت نگذاشته است. نحو بسیاری از جمله‌ها ناقص است. جملات در میانه‌ی راه رها شده‌اند و ته‌شان با سه‌نقطه هم آورده شده است. می‌شود هم گفت این جزئی از ویژگی‌های سبكی نثر صادقی است، اما به اعتقاد من نتیجه‌ی شتاب‌زدگی در نوشتن است، هرچند خودِ این شتاب‌زده نوشتن سبک بسازد. (در نسخه‌ی زمان جمله‌ای به این صورت وجود دارد: «مثل برقی   زد و ناپدید شد.» جمله بی‌‍معناست. در نسخه‌ی زمان كلمه‌های «برقی» و «زد» با فاصله‌ای غیر معمول چاپ شده‌اند. نسخه‌ی نیلوفر این فاصله را ندارد. ویراستار نسخه‌ی معین متوجه شد كه جمله مشكل دارد و آن را به این شكل حل كرد كه بعد از كلمه‌ی «برقی» ویرگول قرار داد: «مثل برقی، زد و ناپدید شد.» به نظر من ذهن بهرام صادقی، شصت و چند سال پیش كه داشت این جمله را می‌نوشت، یاری نكرد كلمه‌ای پیدا كند كه بین «برقی» و «زد» بگذارد. شاید هم حروفچین نتوانست كلمه را بخواند، شاید هم ویراستار «زمان» یادش رفت كلمه‌ی «مثل» را حذف كند و نحو جمله را درست كند. هر كدام از این اتفاق‌ها ممكن است افتاده باشد و یک نفر در این شصت سال نگفت این جمله غلط است.)

  بگذریم.  

  ملکوت را اگر بخواهیم بدون اجنه و شیاطین و خدایانش بخوانیم دو تا خط روایی دارد و داستان سرراستش این می‌شود: آقای مودت، یک خرده مالک، به همراه سه نفر دیگر یعنی یک منشی و یک مرد چاق و یکی دیگر که نمی‌دانیم کیست، نشسته‌اند توی باغ به عرق‌خوری که حال آقای مودت بد می‌شود و به عبارتی جن درِش حلول می‌کند. سوار ماشینش می‌کنند و می‌آورند شهر پیش دکتر حاتم و دکتر حاتم هم همان اولش می‌زند توی خال: «خیلی خوب، آقایان، چیست؟ مست كرده است؟ تریاک خورده است؟» بعد هم معده‌ی مودت را شستشو می‌دهد و دوباره چهارتایی سوار جیپ‌شان می‌شوند و برمی‌گردند باغ به ادامه‌ی عرق‌خوری.

  این از این.

 

ملکوت نسخه معین

 

  خط روایی دیگر رمان هم مربوط به ساقی و دکتر حاتم و م.ل و شکو است. این خط روایی خیلی پیچیده و شلوغ‌پلوغ است و فشرده‌ترین شكلی كه می‌شود نوشتش، همان است كه بهرام صادقی در ملكوت نوشته است. م.ل قصه‌ی پیچیده‌ای دارد که خودش مبنای یک رمانس هزار صفحه‌ای با حال و هوای گوتیک است و کاری بهش نداریم. به هرویین هم معتاد است و به نظر من این‌طور است که آمده پانسیون دکتر حاتم که هرویین را ترک کند. شکو، خدمتكار م.ل هم با ساقی، زن جوان دکتر حاتم، سر و سری دارد. دکتر حاتم اول ساقی را می‌کشد و بعد هم یک آمپول مرگ‌آور به م.ل تزریق می‌کند و بعد هم می‌رود سرِباغ سراغ مودت و رفقایش و چیزهایی به آن‌ها می‌گوید و رمان با این جمله تمام می‌شود: «سپیده زد.» ملكوت با آیه‌ی 24 سوره‌ی انشقاق شروع می‌شود و با اشاره به آیه‌ی 16 همین سوره هم تمام می‌شود: «فلا اقسم بالشفق»: نه، نه سوگند به شفق. (معنی شفق سرخی بامداد یا شامگاه است.)

   حتی به آیه‌ی هفدهم همین سوره: «والقمر اذا اتسق: و سوگند به ماه چون بدر تمام شود»، در همان سطرهای آغازین رمان اشاره شده: «ماه بدر تمام بود و آن‌چنان به همه چیز رنگ و روی شاعرانه می‌داد…»

   مضمون اصلی سوره‌ی انشقاق معاد و رستاخیز است. در ملكوت یک جای دیگر هم مستقیماً آیه‌ای از قرآن درج شده است و این بار به عنوان بخشی از متن رمان: فما له من قوه و لا ناصر. آیه‌ی دهم سوره‌ی طارق است و اتفاقاً این آیه هم در ارتباط با روز رستاخیز است: پس انسان را (در آن روز در برابر عذاب) نه نیرویی است و نه یاوری. (این آیه در نسخه‌ی زمان و به تبع‌اش در نیلوفر اشتباه تایپی دارد. «له» را نوشته‌اند «اله»)

   در مورد ملکوت زیاد گفته‌اند. هم خوبش را گفته‌اند و هم بدش را. جعفر مدرس صادقی آخرین آدم مهمی است که حرف‌های جدید و مهمی درباره‌ی ملکوت گفته است. در کتاب «چشم‌هایش و ملکوت» تا توانسته بَدش را گفته است و خوب هم بدش را گفته است و نیازی هم به مکرر گفتن من نیست. کاری ندارد آدم از «نوولا»ی یک آدم بیست‌وچند ساله که شصت‌وچند سال پیش نوشته شده است گاف و سوتی در بیاورد. مثل این است که فلان انسان‌شناس بخواهد به ریش ابزارهای عصرنوسنگی قبابل بدوی مائوری بخندد؛ برای یک انسان‌شناس خوب نیست.

  شصت‌وچند سال پیش یک جوان بیست‌وچندساله‌ی شهرستانی فقط با خواندن چند متن ترجمه شده و شاید هم زبان اصلی – با انگلیسی و فرانسه‌ی شكسته‌بسته‌ای كه بلد بود – سعی كرد رمانی مدرن بنویسد و نوشت و اتفاقاً خوب هم نوشت. جوانی پرشور و مستعد و – حتی شاید نابغه – شیفته‌ی ادبیات كهن فارسی، متون مقدس، رمان‌های پلیسی و جنایی؛ مدرنیسم، قصه‌های پریان – شیفته‌ی همه‌ی شكل‌های روایت‌گری و قصه‌گویی باهم –  می‌نشیند به نوشتن یک قصه، و ملكوتی می‌نویسد كه «كتاب اول» خوبی بود، حتی در برابر كتاب‌اول‌های بزرگترهای فرنگ‌رفته و فرنگ‌دیده‌ و از فرنگ‌برگشته‌اش. تقصیر بهرام صادقی نیست كه جامعه‌ی منتقدین ما یا می‌پرستند یا می‌شكنند. اگر از ابتدا برخوردی واقع‌گرایانه‌ با ملكوت می‌شد، او بیست‌وچند سالی را كه پس از نوشتن ملكوت زنده ماند در افسردگی و اعتیاد دست‌وپا نمی‌زد.

   پیشنهاد من به شما به عنوان داستان‌نویسی كه هنوز به شاعری مهاجرت نكرده تا در آن‌جا هم شكست بخورد، این است كه ملكوت را بخوانید، حتی اگر هنوز بوف كور را نخوانده‌اید؛

      و نسخه‌ی زمان را بخوانید.  

      یا نسخه‌ی كتاب هفته را، (که تفاوت‌هایی با نسخه‌ی زمان دارد)

      یا نسخه‌ی انتشارات معین را.   

 

 

 

 

 

 

  این مقاله را ۱۵۵ نفر پسندیده اند

یک دیدگاه در “ملكوت «زمان» یا ملكوت «نیلوفر» را؟

  1. حسن می گوید:

    به عنوان یه مخاطب و دوستدار ملکوت از نقد و نگاه چند جانبه ی نویسنده مقاله لذت بردم و بسیار مفید میدونم خوندن این نوشته رو.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *