دورترک بهتر از اینها نیست
بیابان تاتارها از آن دست رمانهای در جستجوی معنای اگزیستانسیالیستی است که قهرمانانش همواره در مسیری بین ارادهی آزاد و پوچگرایی سرگردانند و دائما در تصورات امیدوارانه و ناامیدانهی خود تاب میخورند. بنابراین اگر به دنبال کتابی سرزنده هستید که شما را حسابی بربیانگیزد، به نظرم اصلا سراغ بیابان تاتارها نروید چون اساسا قرار نیست که ما از تماشای صحرای بیآب و علف تاتارها و زندگی در دژ باستیانی با آن دیوارهای دلگیر زردرنگ لذت ببریم. به عبارتی دیگر، این داستان کسالتبار است چون دینو بوتزاتی میخواهد چنین باشد.
بیابان تاتارها از آن دست رمانهای در جستجوی معنای اگزیستانسیالیستی است که قهرمانانش همواره در مسیری بین ارادهی آزاد و پوچگرایی سرگردانند و دائما در تصورات امیدوارانه و ناامیدانهی خود تاب میخورند. بنابراین اگر به دنبال کتابی سرزنده هستید که شما را حسابی بربیانگیزد، به نظرم اصلا سراغ بیابان تاتارها نروید چون اساسا قرار نیست که ما از تماشای صحرای بیآب و علف تاتارها و زندگی در دژ باستیانی با آن دیوارهای دلگیر زردرنگ لذت ببریم. به عبارتی دیگر، این داستان کسالتبار است چون دینو بوتزاتی میخواهد چنین باشد.
«این درختها، این مرغزارها، این خانهی سفید همانهایی نیستند که میجستیم؟ چند لحظهای خیال میکنیم چرا، و میخواهیم بایستیم. بعد میشنویم که دورترک بهتر از اینها هست و باز به راه میافتیم، بیتشویش! … اما به جایی میرسیم که به غریزه روی میگردانیم و میبینیم که دروازهای پشت سرمان بسته شده و راه بازگشت را بریده است.» (ص53)
بیابان تاتارها از آن دست رمانهای در جستجوی معنای اگزیستانسیالیستی است که قهرمانانش همواره در مسیری بین ارادهی آزاد و پوچگرایی سرگردانند و دائما در تصورات امیدوارانه و ناامیدانهی خود تاب میخورند. از این جهت این کتاب را -دستکم از نظر زمانی- میتوان متاثر از رمان قلعه(1926) نوشتهی فرانتس کافکا و پیشگامِ نمایشنامهی در انتظار گودو(1953) نوشتهی ساموئل بکت دانست.
چیزی که باید پیش از به دست گرفتن این رمان بدانید این است که داستان در فضایی ساکن و یکنواخت پیش میرود، بدون اینکه واقعا اتفاق بزرگی رخ دهد یا دیالوگهای پُروزنی ردوبدل گردد. بنابراین اگر به دنبال کتابی سرزنده هستید که شما را حسابی بربیانگیزد، به نظرم اصلا سراغ بیابان تاتارها نروید.
این را کسی به شما میگوید که بیش از ده سال این کتاب را در قفسهی کتابخانهاش نگاه داشت و در هر مراجعت از پس سطرهای کسالتبارش برنمیآمد. اما حالا که آن را خواندهام و شناختهام (پیش از این چیزی دربارهاش نمیدانستم) میتوانم بگویم ارزشش را داشت حتی اگر این ارزشمند بودن چیزی به سرزندگی آن اضافه نکند چون اساسا قرار نیست که ما از تماشای صحرای بیآب و علف تاتارها و زندگی در دژ باستیانی با آن دیوارهای دلگیر زردرنگ لذت ببریم.
به عبارتی دیگر، این داستان کسالتبار است چون دینو بوتزاتی میخواهد چنین باشد. این جسارت و هنر بوتزاتی است که داستانی بنویسد در حالوهوایی کسالتبار و شما را وادارد تا از یک سو در مفهوم بیهودگی زندگی و تباهی امید اندیشه کنید و از سویی دیگر شاید زندگی بیقدر و بیشکوه خود را دریابید. بههرحال این انتخاب شما است؛ انتخاب انسانی بااراده که ناگزیر در اسارت محدودیتهای جهان خویش است.

یک وجب مرز مرده
دینو بوتزاتی را به عنوان هنرمند سوررئالیست و سمبولیست میشناسند. او علاوه بر نوشتن رمانها و داستانهای فانتزی، نقاش زبردستی بود و نقاشیهای سوررئالیستیاش تداعیکنندهی همان فضای وهمآوری است که در داستانهایش دیده میشود. شهرت او در ایران بیشتر به واسطهی فیلمی است که والریو زورلینی فیلمساز ایتالیایی در سال 1976 از روی رمان بیابان تاتارها با همین عنوان ساخت و بخشهایی از آن نیز در ارگ بم ایران فیلمبرداری شد.
بیابان تاتارها مهمترین اثر دینو بوتزاتی در سال 1938 نوشته و در سال1940 منتشر شد. نام اولیهی این رمان «قلعه» بود. از آنجایی که اروپا در آن سالها در گیرودار جنگ بود و ناشران مایل نبودند با این عنوان به وضعیت حساس نظامی در اروپا اشاره کنند، بوتزاتی به ناچار نام آن را به بیابان تاتارها تغییر داد.
هرچند که بهنظر میرسد همنامی آن با داستان «قلعه»ی کافکا نیز میتوانست دلیلی برای تغییر نام آن باشد؛ خصوصا اینکه این دو کتاب چه از نظر فرم و چه از نظر محتوا شباهتهای بسیاری به هم دارند و حتی برخی بوتزاتی را کافکای ایتالیا مینامند. با این حال، بوزاتی طی مصاحبهای در سال 1962 اعلام کرد که از این مقایسه دل خوشی ندارد: «کافکا، کافکا است؛ من، من هستم.»
بیابان تاتارها داستان نوافسر جوان و ایدهآلگرایی به نام «جووانی دروگو» است که یک روز به پاسگاهی مرزی واقع در یک قلعهی کوهستانی قدیمی و بیاهمیت به نام قلعهی باستیانی اعزام میشود. دروگو با اینکه در ابتدا از فضای محقر قلعه سرخورده شده و در پی بازگشت به شهر است اما بهتدریج همچون بسیاری از ساکنان قلعه اسیر افسون آن میگردد؛ امید به اینکه روزی بالاخره از سوی تاتارها، همسایگان شمالی در آن سوی بیابان، جنگی دربگیرد و او بتواند افتخار درخوری به دست بیاورد.
او با این تمنا سی سال در قلعهی باستیانی به انتظار میماند درحالیکه از بسیاری از لذتهای زندگی دست شسته است. هرچند که در طول داستان او همواره نسبت به تصمیمی که گرفته است مردد میماند اما همیشه سودای نامجویی و افسون آرمانها بر ناامیدی او غلبه میکند. عاقبت درست زمانی که قلعه در شرف جنگی احتمالی است دروگو که پیر و سخت بیمار شده به شهر بازگردانده میشود و در مسافرخانهای جان میسپارد.
داستان در زمان و مکان نامشخص و غیرواقعی رخ میدهد. اگرچه برخی نشانهها همچون اسامی شخصیتها و برخی مکانها ما را به یاد ایتالیا میاندازد اما عملا چیزی به عنوان بیابان تاتارها در همسایگی آن وجود خارجی ندارد و زاییدهی تخیل بوتزاتی است؛ صحرای بیآب و علفی که سرسختانه در مقابل قهرمان جستوجوگر داستان قرار دارد و او را به جدالی نافرجام فرا میخواند. «برهوتی بود که میگفتند هرگز تنابندهای از آن نگذشته است. هرگز هیچ دشمنی از آنجا نیامده بود. این بیابان هرگز صحنهی نبردی نبوده است. هیچوقت آنجا هیچ اتفاقی نیفتاده بود.» (ص34)
غالبا در داستانهای بوتزاتی زمان و مکان روشن نیست چراکه این داستانها ماهیتی نمادین دارند و در فضایی فراواقع روایت میشوند. قلعه باستیانی نیز مکان اسرارآمیزی است که همچون جنگلها، کوهها، خانهها و دیگر بناهای داستانهای بوتزاتی اسرارآمیز و وهمآور است. «قلعه در نظرش یکی از آن جهانهای ناآشنایی میآمد که او تعلق خود را به آنها هرگز جدی نگرفته بود. نه به آن علت که این جهانهای ناآشنا را سزاوار بیزاری بداند، بلکه به آن سبب که آنها را از زندگی عادی خود بینهایت دور مییافت.» (ص24)
بوتزاتی از همان آغاز داستان با صدای راوی دانای کل، آیهی یاس میخواند و نومیدانه ما را برای اینکه قرار نیست هیچ رویداد ویژهای رخ دهد آماده میکند. «روزهای بسیاری خواهد گذشت تا دروگو به آنچه رفته است آگاه گردد. آن وقت مثل آن است که شیپور بیدارباش به صدا درآمده باشد.» (ص54)
اما همچنان که دروگو این ندا را نشنیده میگیرد، ما نیز گوش به آن نمیسپاریم و همچون او امیدواریم بالاخره آن واقعهی مورد انتظار رخ دهد. از این رو در میان سکون و ملال سطرهای کتاب به خواندن ادامه میدهیم.
دروگو نیز در حصار ترسآور قلعهی باستیانی ادامه میدهد، به این امید که آن رویداد عزیز به زندگی او معنایی ببخشد؛ آن فرصت نامجویی که سالها به خود وعده داده است. «فرصت نامجویی، ساعت اعجازی که زنگ آن برای هرکس دستکم یکبار به صدا میآید بایست از همین بیابان شمال بیاید. مردانی رشید به امید این احتمال موهوم که با گذشت زمان پیوسته ضعیفتر میشد، بهترین روزهای عمر خود را اینجا تباه میکردند.» (ص63)
دروگو سالها منتظر میماند. او در این سالها بارها فریب افسون آسمان درخشان و شب شکوهمند کوهستان را میخورد و هربار با دیدن هر جنبندهای در دوردست به خود نوید آمدن آن واقعهی یگانه را میدهد. روزها و شبها تکرار میشوند و او همواره شاهد آمدورفت سربازانی است که روزی همچون او گذارشان به این قلعهی اسرارآمیز افتاده بود.
اما دروگو «در دل احساس دیگری داشت. احساس بیپایهای بود از دوران جوانی در او مانده، که گذشت سالها بر آن تاثیری نداشته بود و آن حس مبهم، امید به تقدیر بود، امیدی عمیق به اینکه زندگی ارمغانهای خوش خود را هنوز برای او نیاورده است.» (ص224)
این انتظار تا انتهای رمان ادامه مییابد. قهرمان داستان هیچ کاری جز انتظار نمیکند، هیچ عمل دلاورانهای از او سر نمیزند، به جنگی فراخوانده نمیشود و در انتها هیچ غنیمتی را به دست نمیآورد. تنها شور نامجویی و مرگی باشکوه تا لحظهی مردن در او پایدار میماند. «دلدار باش دروگو! این آخرین فرصت توست. مثل یک سرباز جانباز به مصاف مرگ برو، تا زندگی کجمدارت، راستفرجام گردد.» (ص251)

از روزنامهنگاری تا خلق جهان فانتزی
بیابان تاتارها از نخستین و موفقترین نمونههای رئالیسم جادویی به شمار میرود. بوتزاتی در داستانهایش با ایجاد فضایی استعاری و نمادین به سراغ مسائل فلسفی و هستیشناسانه میرود. همین رویکرد او و دوریگزینی از دنیای سیاست باعث شد که در میان روشنفکران آن سالهای ایتالیا چندان مورد توجه نباشد. با این وجود آثار او در فرانسه بسیار محبوب بود و مورد تحسین قرار گرفت.
با وجود گرایش بوتزاتی به مسائل فلسفی، نثر او بسیار صریح و عاری از هرگونه ابهام است. این ویژگی در رمان بیابان تاتارها نیز دیده میشود. دلیل این امر اشتغال او به حرفهی روزنامهنگاری و انس با لحن گزارشگونه و خبری بود. چنین نثری به بوتزاتی این امکان را میداد تا داستانهای فانتزیاش، واقعی و باورپذیر جلوه کنند و او بتواند از این طریق رئالیسم جادوییاش را قوام ببخشد.
او در جایی گفته بود «به نظر من، #فانتزی باید تا حد امکان به روزنامهنگاری نزدیک باشد. منظورم مبتذل کردن نیست، اگرچه درواقع اندکی از آن دخیل است. بلکه منظورم این است که اثربخشی یک داستان خیالی منوط به بیان آن به سادهترین و کاربردیترین عبارت است.»
تاثیر حرفهی روزنامهنگاری بر بوتزاتی، محدود به نثر آن نماند. ایدهی اصلی رمان بیابان تاتارها نیز از کار کسالتبار در دفتر روزنامه به ذهن بوتزاتی رسید. او در مصاحبهای به چگونگی تاثیر این فضا بر خلق رمانش توضیح داده بود:
«ایدهی رمان از شیفت شب کسالتباری که آن وقتها در روزنامهی «کوریره دلا سرا» کار میکردم بیرون آمد. اغلب به ذهنم خطور میکرد که آن روال هرگز تمام نمیشود و تمام زندگیام را به طور بیمعنایی تباه میکند. فکر میکنم این احساس بین اکثر آدمها رایج است، خصوصا وقتی که خود را درون جدول زمانی یک شهر بزرگ میبینید. انتقال آن تجربه به یک دنیای نظامی خیالی، یک تصمیم تقریبا غیرارادی بود. مکانی بهتر از یک قلعهی نظامی در منتهای مرز به نظرم نمیرسید. میخواستم فرسایش ناشی از انتظار را ملموس نشان دهم.»
علاوه بر این، نمیتوان تاثیر فضای سیاسی ملتهب اروپای آن زمان را در خلق چنین رمانی نادیده گرفت. اروپایی که یک جنگ بزرگ را پشت سر گذاشته بود و با جنگی دیگر فاصلهای نداشت. در شرایطی که میلیونها انسان کشته شده بودند و میرفت که بار دیگر برای هدفی موهوم جان ببازند، جستجوی معنایی شگرف برای زندگیهای بربادرفته پوچ به نظر میرسید.
«در آن سکوت عمیق احساس میکردی که ساکنان آن، همه از یاد بردهاند که جایی در جهان، گلهای زیبا و زنان خندان و خانههای دلگشا و پذیرا وجود دارد. اینجا همهچیز از گذشت حکایت میکرد، اما گذشت در راه چه کسی و برای دستیابی به چه نعمت مرموزی؟» (ص25)
این تردیدی جهانشمول است که همواره بسیاری از انسانهای جستجوگر را به خود مشغول داشته است.
دورترک بهتر از اینها نیست