تصویر کارمند در پنج داستان معاصر ایرانی
گشتوگذار در ادبیات فارسی ایران برای پیدا کردن تصویر «کارمند» باید جستوجویی نسبتاً بیانتها باشد. برای کوتاه کردن مسیر و نیز رسیدن به قصههایی که خواندنشان بهخودیخود ارزش دارد، انتخابهای این نوشته از بین دو کتاب مرجع ادبیات داستانی انجام شدهاند؛ بازآفرینی واقعیت (مجموعه ۲۷ قصه از ۲۷ نویسنده معاصر ایران) و نیز جلد دوم همین کتاب با عنوان در جستوجوی واقعیت که هر دو را محمدعلی سپانلو (۱۳۹۴-۱۳۱۹) نوشته است. داستانهای کارمندی در این دو کتاب بین سالهای ۱۳۴۴ تا ۱۳۶۶ نوشته شدهاند. قصههایی بر خلاف موضوع مرکزی ظاهراً کسالتبارشان، خواندنی و بهیادماندنی که نویسندگانشان در آنها فضاهایی منحصربهفرد خلق کردهاند.
گشتوگذار در ادبیات فارسی ایران برای پیدا کردن تصویر «کارمند» باید جستوجویی نسبتاً بیانتها باشد. برای کوتاه کردن مسیر و نیز رسیدن به قصههایی که خواندنشان بهخودیخود ارزش دارد، انتخابهای این نوشته از بین دو کتاب مرجع ادبیات داستانی انجام شدهاند؛ بازآفرینی واقعیت (مجموعه ۲۷ قصه از ۲۷ نویسنده معاصر ایران) و نیز جلد دوم همین کتاب با عنوان در جستوجوی واقعیت که هر دو را محمدعلی سپانلو (۱۳۹۴-۱۳۱۹) نوشته است. داستانهای کارمندی در این دو کتاب بین سالهای ۱۳۴۴ تا ۱۳۶۶ نوشته شدهاند. قصههایی بر خلاف موضوع مرکزی ظاهراً کسالتبارشان، خواندنی و بهیادماندنی که نویسندگانشان در آنها فضاهایی منحصربهفرد خلق کردهاند.
گشتوگذار در ادبیات فارسی ایران برای پیدا کردن تصویر «کارمند» باید جستوجویی نسبتاً بیانتها باشد. تعداد بیشمار کتابهایی که سالانه منتشر میشوند بهعلاوهی آنچه به عنوان میراث ادبی از سالیان پیش برایمان باقی مانده کار را دشوار میکند. از طرف دیگر اغلب جستوجوهایی که قرار است در هنر و ادبیات بهدنبال نتیجهای باشند که الزاماً با کیفیتهای ادبی و هنریشان کاری نداریم ممکن است نتیجه را به این سمت ببرند که پیدا کردن «واقعیت» بهضرر ارزشهای هنری و ادبی تمام شود.
بهدنبال تصویر کارمند در داستانهای کوتاهیم مثلاً و بلانسبت خیلیها، هر نوشتهی بیارزشی را که در آن کارمندی نقش محوری دارد به خورد خوانندهی متن میدهیم. برای کوتاه کردن مسیر و نیز رسیدن به قصههایی که خواندنشان بهخودیخود ارزش دارد، انتخابهایم را از بین دو کتاب مرجع ادبیات داستانی انجام دادم؛ بازآفرینی واقعیت (مجموعه ۲۷ قصه از ۲۷ نویسنده معاصر ایران) و نیز جلد دوم همین کتاب با عنوان در جستوجوی واقعیت که هر دو را محمدعلی سپانلو (۱۳۹۴-۱۳۱۹) نوشته است.
سپانلو را پیش از هرچیزی به عنوان شاعر است که میشناسیم. «شاعر تهران» که دستی هم در ترجمه و نقد ادبی داشت. او دو کتاب حاضر را بهقصد بهدست دادن تصویری از مهمترین و بهترین داستانهای معاصر فارسی تألیف کرده که در مجموع در دو جلد آن ۵۷ قصه از ۵۷ نویسندهی معاصر ایران را گردآورده است.
پیش از شروع هر قصه، دو تا چند صفحه یادداشت از سپانلو را دربارهی آن میخوانیم، نوشتهای که به بهترین شکل داستان را معرفی، نقد و تحلیل میکند و جایگاه اثر را در بین آثار نویسنده برایمان شرح میدهد؛ این نوشتهها در عین حال بهخوبی تصویری از جایگاه خود نویسنده را در ادبیات فارسی پیش چشممان ترسیم میکنند. خلاصه آنکه اگر در پی شناخت هرچه بهتر داستاننویسی ادبیات فارسی معاصرید این دو کتاب را از دست ندهید.
اما به سراغ پنج قصهای برویم که میشود از خلالشان داستان کارمند جماعت را در حدود ۵۰ سال اخیر ایران دنبال کرد. قصههایی که معلوم نیست تحت تأثیر ادبیات کارمندی روسی و ایدههای چپ نوشته شدهاند یا بر اساس واقعیت. اگر بهتر بگردیم احتمالاً موارد مشابهشان را در میان آثار دیگر نویسندگان هم پیدا میکنیم. (بهطور مثال در هشتمین روز زمین شهریار مندنیپور هم ردی از این داستانهای در حالوهوای کارمندی هست.)
داستان اول با عنوان «یک روز» از م. ا. بهآذین (محمود اعتمادزاده) است که قصهی یک روز از زندگی کارمندی دونپایه را روایت میکند که موقع رفتن به سر کار با وجدان خودش هممسیر میشود. داستان شرحی است از رذالتها و بیاخلاقیهایی که کارمندجماعت در طی سالیان دراز به آنها آلوده شده و با انواع و اقسام توجیهات و کلاهشرعیها خودش را به انجام دادنشان راضی میکند.
مرد قصهی ما که سر صبح دارد مسیر خانه تا اداره را پیاده میرود و با خودش درمورد امکان گرفتن ترفیع و نشستن بهجای مدیر کل فکروخیال میکند، ناگهان با سلام آشنایی دیرینه که هم زیاده از حد میشناسدش و هم برایش غریبه است به خودش میآید. شرح گفتوگوهای این دو خود که در واقع حدیث نفس بلندبلند کارمند است برای خواننده، میشود قصهای جاندار و پر جزئیات که لحظه به لحظه از ریاکاریها، رازها و تملقهای کارمندانهی مرد پیش چشممان پرده برمیدارد.
مردی که معتقد است در سیستم کارمندی حسابی استخوانخُرد کرده و بلد است که کجا و چطور به بالادستیهایش ادای احترام کند، تمام دلخوشیاش این است که یک روز خودش در مقام مدیرکلی ظاهر شود و برای رسیدن به این موقعیت زیرآب مافوقش را هم زده است. او که از سئوالوجوابهای خودش با خودش حسابی کلافه شده و به تناقضگویی افتاده در طول داستان تمام تلاشش را میکند که خودش را پیش چشم ما بهعنوان مردی درستکار جلوه دهد که لایق پیشرفت و رسیدن به بهترینهاست.
زندگی حقیرانهاش اما در پیش چشم خودش هم اعتباری ندارد: «بیستوهفت سال! خودش یک عمر آدمی است! یک عمر به شرافت و درستکاری؟ به رضای خدا و خلق؟ – بله! این ادعای همیشگی من بود. ولی، نه! دیگر کار از تعارفها گذشته بود. چشمم وا شده، بدجوری وا شده بود! دیگر نمیتوانستم هرچیزی را مثل گذشته ببینم. دورویی، زبونی، حسد، انتظار معلق شدن دیگران و احیاناً کمک به زمین زدن این و آن… بله، این بود آنچه میدیدم. این بود عمر من.» (ص. ۱۳۱)
***
قصهی دوم را با نام «شب بارانی»، تقی مدرسی نوشته. در این داستان هم از قضا قصهی خود دو پارهی در جدال کارمندی را میخوانیم که نسبتشان باهم نسبت شب است و روز. یکی که هر روز با انضباطی مثالزدنی به اداره میرود و بعد از کار به خانه برمیگردد تا چای عصر را همراه با مادرش بنوشد و خرجی خانه را تأمین کند و پارهی دیگر که بعد از رسیدن به ۳۵ سالگی، فکروخیال پیری، تنهایی، از مردی افتادن و خوشی نکردن به سراغش آمده.
همقطاران آقای احمد انتظامی در ادارهی دخانیات هرشب به محلهی ارمنیها میروند و مست میکنند و در طول روز در اداره دربارهی تجربههایشان میگویند. از اینرو رؤیای آقای انتظامی هم روزهاست که یک مستی شبانه، خوشگذرانی و البته لبباز کردن به اعتراف است. حرفی یا حرفهایی توی دل کارمند دچار روزمرگی و رخوت مانده که بالاخره یک شب بعد از گرفتن حقوقش برای گفتنشان به محلهی ارمنیها میرود. قصهی مدرسی دربارهی آن شب بارانی بهخوبی با تصاویر وهمآلود یک مستی شبانه آمیخته شده بدون آنکه خواننده را گیج و دلزده کند.
***
حالوهوای کارمندی را در جلد اول داستانهایی که سپانلو گردهم آورده در داستان «مردی با کراوات سرخ» از هوشنگ گلشیری هم میبینم. کارمند این قصه اگرچه یک مأمور مخفی ساواک است اما از آنجایی که کلیت قصه به شکل یک گزارش کاری برای مافوق در ذهن راوی آن تنظیم شده، و نیز به این خاطر که کارمند قصهی ما مثل کارمند سایر ادارات دولتی که در کتاب میبینیم سرشار از روحیهی چاپلوسی و خوشخدمتی به «سیستم» است، خواندن این قصه در این فضا دور از مقصود نیست.
مردی با کراوات سرخ در واقع سوژهای است که مأمور داستان گلشیری قرار است از او سرنخی بهدست بیاورد و برای همین دنبالش میکند. مردی تنها، اهل مطالعه، سیگار و مشروب و احتمالاً انقلابیگری که احساسات مأمور ساواک قصه را شدیداً درگیر خودش میکند. تناقضهای درونی کارمند در این قصه هم در مستی ظهور میکنند و او را به سمت لو دادن هویت خودش برای کسی که قرار بوده شکارش کند، سوق میدهد.
«وقتی آدم ببیند و یا فکر کند که کسی او را نمیبیند؛ آن هم کسی مثل آقای س. م. که پس از یک هفته پیدایش شده بود حتماً هوس میکند کاری بکند که تا حالا نکرده است، کاری که غیر از سگدو زدن باشد و تازه آن کارت… من که خودم را نمیبخشم. اما درست مثل این بود که آدم کارتش را نشان خودش بدهد یا خودش را توی آینه ببیند و خیلی ساده موهایش را شانه بزند و یا نزند.» (ص. ۵۱۹)
دو داستان بعدی را از جلد دوم مجموعه انتخاب کردهام، اولی که عنوانش «میز» است. از جعفر مدرسصادقی. قصهای بهیادماندنی دربارهی کارمند مردهای که حالا دوستانش دارند برای شرکت در مراسم ختمش آماده میشوند.
ارسلان در ابتدا ناظر چاپ بوده و بعد از انقلاب و از رونقافتادن کار چاپ به اداره منتقل میشود. پشت میز هشتکشوی مجلل چوبگردوی اداره مینشیند که مال اولین رئیس اداره در زمان شاه بوده است. میزی که رؤسای اداره بعد از انقلابِ منسوب به مستضعفان از نشستن پشتش امتناع میکنند تا چند وقت بعد از مرگ ارسلان که بالاخره رئیس جدید، تصاحبش میکند.
ارسلان بعد از منتقل شدن به اداره و گرفتن عنوان پیشخدمتی در جوار جوان بیست سالهای که به خاطر تحصیلات بیشتر جایگاه قبلی او را تصاحب میکند در چرخهای از ناامیدی، اعتیاد و مقروض شدن به همکارانش میافتد.
مردی سابقاً خوشپوش که بهتدریج تمام زندگیاش را در این مسیر از دست میدهد. بعد از مرگش پسرش جمشید در تیغزدن دیگران و آویزان اینوآن شدن راه پدرش را پیش میگیرد، مدتی در اداره زیر بالوپر دوست و همکار سابق پدر مرحومش برای خودش ول میچرخد و کاسبی میکند تا اینکه بهخاطر بدهیهایش یک روز غیبش میزند.
خواندن شرح زندگی این پدر و پسر و جزئیات در زندگی کارمندانی که در طول روز اغلب مشغول وقتگذرانی و بطالتند، دلخوشیهایشان چای و قهوه و بیسکوییتهای دنگیست و چلوکبابی که برای ناهار با عذابوجدان میخورند (بهخاطر خرجی که روی دستشان میگذارد در عین اینکه خانوادههایشان در تنگدستی زندگی میکنند)؛ در تضاد با توصیفهای مدرسصادقی از میزی اشرافی که انگار تنها چیز غیررقتبار زندگی ملالآور یک کارمند است، خواننده را بهخوبی با فضای داستان درگیر میکند.
***
«بازنشسته»، قصهی آخر است از محمدمحمدعلی. داستانی دربارهی کارمندی که مسئول حسابرسی به حسابهای کشتارگاههای شهر است. یک روز از طرف مدیرکل برای سرکشی به حسابهای کشتارگاهی در زادگاهش در آذربایجان مأمور میشود و چون شدیداً هوس خوراک کبوتر کرده، چند کفترچاهی را که از سرما به محل اقامتش پناه آوردهاند، گرفته، سر میبرد، پرهایشان را میکند و با خودش به خانه میبرد؛ عملی خشونتبار و هوسبازانه که از کارمندی شهرنشین و دونپایه انتظارش را نداریم.
مرد قصهی محمدعلی، شدیداً سرکوبشده است. چه از طرف خانواده و زن و بچههایش بهخاطر پرخاشگریهایش نسبت به آنها در عین اینکه نمیتواند نیازهای اقتصادیشان را برآورده کند و چه از طرف رئیسش که بهخاطر سابقهی قبلی او به او بیاعتماد است. (او قبلاً تلاش کرده رئیس قبلیاش را که در کار جعل سند بوده لو بدهد و چون موفق نشده به عنوان شریک جرم در کار مدیرش شراکت میکند، تا اینکه هردو توبیخ میشوند). نمونهی ایدهآل یک کارمند آزمند که به قول نویسنده «تمام عمر به خواستههایش نرسیده است». (ص. ۴۴۲)
محمدعلی برای عمقدادن به قصهاش، این شخصیت نه چندان خوشایند را فقط از طریق توصیف منش مرسوم کارمندی (چاپلوس، در تلاش برای دلهدزدیهای کوچک، زیرآبزن و در فکر ارتقاء) پیش نمیبرد و در اواسط داستان از پیشینهی راوی کارمندش برایمان میگوید که بهخاطر فرار از شغل پدری (دامداری سنتی) به کار اداری رو میآورد و در نهایت دست تقدیر او را به قسمتی از این اداره منتقل میکند که او تمام عمر از آن فرار کرده است: «کشتارگاه».
از طرف دیگر ماجرای گرفتن، سر بریدن و پوست کندن کفترهای چاهی در داستان آنچنان تأثیرگذار است که خواننده محال است این قصه را از یاد ببرد.
اعتراف در آینه
داستانهای کارمندی در مجموعههای سپانلو بین سالهای ۱۳۴۴ تا ۱۳۶۶ نوشته شدهاند. قصههایی بر خلاف موضوع مرکزی ظاهراً کسالتبارشان، خواندنی و بهیادماندنی که نویسندگانشان در آنها فضاهایی منحصربهفرد خلق کردهاند. به جز زبان شستهرفتهی در هر قصه، نویسندهها از پس خلق پیرنگهای بدیع و توصیفهای دقیق در تکتک این داستانها بهخوبی برآمدهاند و این را مقایسه کنید با داستانهای شبیه بههم اصطلاحاً آپارتمانی در دهههای اخیر که مبنای خلق کردنشان بهجای گرهافنکی و خلق ماجراهایی پر فرازونشیب صرفاً توصیفهای دقیق و خلق شخصیت بوده است.
شخصیتها در این پنج داستان به رقم شباهتهایی که باهم دارند، هرکدام در ذهن خواننده با مشخصههای مخصوص بهخودشان بهیاد آورده میشوند.
ترسیم فضای کارمندی به جز کلیدواژههایی از جمله: ریاکاری، دونپایگی، تملقگویی و خوشخدمتی نسبت به بالادستیها و البته زیرآبزنی، مدیون لحظات «اعتراف» است. در این قصهها تمامی کارمندهایی که دارند قصهی خود یا همکارشان را برایمان تعریف میکنند، بهنوعی در حال اعترافکردناند. و یکی از عمیقترین لحظات این اعتراف، لحظهای است که شخصیت اصلی ماجرا خودش را در آینه میبیند. انعکاس تصویر چهرهی کارمند در آینه در این قصهها بیش از هرچیزی یادآور ترانهی مسخ / آینه از اردلان سرافراز با صدای فرهاد مهراد است.
میبینم صورتمو تو آینه
با لبی خسته میپرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی میخواد ؟
اون به من یا من به اون خیره شدم…
یک دیدگاه در “تصویر کارمند در پنج داستان معاصر ایرانی”
جالبه که ظاهرا بعد سال ۶۶ قصه ایرانی قابل ذکری با مضمون کارمندی نوشته نشده. با تغییر و تحولات زیادی که تا امروز رخ داده اگر کسی اجازه و جسارتش را داشته باشه میتونه داستان های شگفت انگیزی از حال و هوای متفاوت کارمندی در این دوران در بیاره.