ثبت تاریخ
واقعا تاریخ چیست؟ ما میتوانیم تا ابد در اینباره بحث کنیم، اما بیایید بر این معنا توافق کنیم که تاریخ «دانش گذشته»است. چرا دانستن گذشته مهم است؟ این دانش چگونه به ما کمک خواهدکرد؟ آیا حیوانات هم به تاریخ نیاز دارند؟ آیا اجداد ما در دوران پارینه سنگی درکی از تاریخ داشتند و درک آنها از تاریخ، در طول زمان چه تغییری کردهاست؟
ثبت تاریخ
نوشتهی دیوید کریستین
اگرچه بسیاری از گونهها گذر زمان را نشان میدهند، فقط گونهی ما(هومو ساپینس)، قادر است گزارشها یا خاطرات رویدادهای گذشته را به داستان یا «تاریخ» تبدیل کند و به دیگران انتقال دهد.
اصلا تاریخ چیست؟
همانطور که انسانها راههای دقیقتری برای ثبت زمان کشف کردهاند، آنها همچنین راههای دقیقتری برای ثبت تاریخ بوجود آوردهاند.
واقعا تاریخ چیست؟ ما میتوانیم تا ابد در اینباره بحث کنیم، اما بیایید بر این معنا توافق کنیم که تاریخ «دانش گذشته»است.
چرا دانستن گذشته مهم است؟ این دانش چگونه به ما کمک خواهدکرد؟ آیا حیوانات هم به تاریخ نیاز دارند؟ آیا اجداد ما در دوران پارینه سنگی درکی از تاریخ داشتند و درک آنها از تاریخ، در طول زمان چه تغییری کردهاست؟
حیوانات و گیاهان چگونه تاریخ را ثبت میکنند؟
همهی موجودات زنده خاطرات گذشته را با خود حمل میکنند. حیوانات باید بتوانند فصل ها را ردیابی کنند تا بدانند چه زمانی به خواب زمستانی بروند، چه زمانی شکار کنند و چه زمانی بچه دار شوند. بسیاری از جوندگان و پرندگان دانهها و سایر مواد غذایی را در مخفیگاههای بخصوصی ذخیره میکنند و باید بهخاطر داشتهباشند که آنها را کجا پنهان کردهاند تا در ماههای آتی بتوانند آنها را پیدا کنند. گرگ ها رد پای خود را در اطراف قلمرو خود باقی میگذارند و نوعی نشانه ثبت میکنند که به سایر گلههای گرگ میگوید:«این متعلق به گروه (ب ح پ) است. جلو نیا»!
به نظر میرسد حتی گیاهان نیز گذر زمان را ثبت میکنند. اگر درختی را قطع کنید، بهخصوص در منطقهای که تغییرات فصلی متنوعی دارد،«حلقه های سالانه» را خواهید دید. هر سال یک لایه جدید در زیر پوست درخت رشد میکند. اغلب قسمت روشن در اوایل سال و قسمت تیرهتر دیرتر شکل میگیرد، بنابراین هر حلقه نشاندهنده یکسال رشد است.
فصول بارانی معمولاً حلقههای ضخیمتری نسبت به فصول خشک بهوجود میآورند. بنابراین دندوکرونولوژیستها(دوران شناسها) – دانشمندانی که حلقههای درختان را مطالعه میکنند – اغلب میتوانند سال دقیق تشکیل هر لایه را تعیین کنند. آنها همچنین میتوانند شواهدی از رویدادهای آبوهوایی مانند خشکسالی یا آتشسوزی را مشاهده کنند.
اما «ردیابی گذشته» با داشتن «خاطره» از گذشته یکسان نیست. یک حلقهی سالانه ممکن است تاریخ یک آتشسوزی بزرگ را ثبت کند، اما اگر من از یک درخت بپرسم:«آتش سوزی بزرگ سال ۱۷۳۰ را به خاطر داری»؟درخت پاسخ نمیدهد. فقط انسانها میتوانند دانش خود را از گذشته انتقال دهند، زیرا فقط انسان ها دارای یک نظام ارتباطی قدرتمند برای انتقال آنچه میدانند و میآموزند؛ دارند.
اولین تاریخها
ما واقعاً نمی دانیم انسانها چه زمانی برای اولینبار شروع به انتقال دانش خود دربارهی گذشته کردند. اما فهم ما از یادگیری جمعی نشان میدهد که آنها احتمالاً از همان آغاز این کار را انجام میدادند. اگر فرض کنیم، همانند اکنون، اولین اعضای گونه ما قادر به یادگیری جمعی بودند، بنابراین باید در نظر بگیریم که آنها نهتنها میتوانستند، جای حوضچههای آب و شیرها را اطلاع بدهند، بلکه در مورد آتشسوزی سال گذشتهی جنگلها یا جنگی با مردمان آن سوی رودخانه و یا حتی رویدادهای زمینشناسی که قبلا رخ داده بود، قادر به انتقال اطلاعات بودهاند.
همه جوامع مدرنی که شکارچی و گردآورنده غذا بودند، داستانهایی دربارهی گذشته دارند، بسیاری از این داستانها بر نیاکان تمرکز دارند، اما همچنین دربارهی آفرینش آن چیزهایی است که ما را احاطه کردهاند. در واقع بیشتر مردم «داستانهای مبدا» را تعریف میکنند و داستانهای مبدا، تاریخ محسوب میشوند، زیرا آنها انگارههایی از آغاز جهان را بیان میکنند:
«در ابتدا زمین یک دشت برهنه بود. همه چیز تاریک بود. نه زندگی بود و نه مرگ. خورشید، ماه و ستارگان در زیر زمین خوابیدهبودند. اجداد ابدی نیز آنجا در خواب بودند. تا اینکه سرانجام از ابدیت خود بیدار شدند و به سطح زمین نفوذ کردند.»
این آغاز داستان مبدا بومیان استرالیا از زمانهای اخیر است. ما نمیدانیم راویان این داستان، معتقد بودند که این داستان به معنای واقعی کلمه درست است یا خیر، اما این فرصتی را فراهم میکرد تا در مورد اینکه جهان چگونه به این شکل درآمدهاست، فکر کنند.
این هم داستان خلقت انسان است؛ بعد از به روی زمین آمدن اجداد موجودات که«آنگامبیکولا» نامیده میشدند: «آنگامبیکولاها Ungambicula برای تکمیل انسانها که نیمهکامل بودند، با چاقوهای سنگی عظیم خود سر، بدن، پاها و بازوها را از رباط تراشیدند، صورت و دستها و پاها رادرست کردند تا اینکه بالاخره کار آفرینش انسان تمام شد».
بسیار وسوسهانگیز است که باور کنیم در مکانهای باستانی مانند غار بلومبوس Blombos در آفریقای جنوبی، جایی که مردم از بیش از ۷۰۰۰۰سال پیش در آن کار و زندگی میکردند و نقاشیهای رنگارنگ میکشیدند، داستانهایی در بارهی گذشته نیز تعریف میکردند و آنها را از نسلی به نسلی و از قبیلهای به قبیلهای دیگر منتقل کرده و احتمالاً بهنوعی آنها را به تصویر کشیده و ثبت هم میکردند.
تاریخ بر اساس حافظه
اما اگر مورخانی در غار بلومبوس وجود داشتند، آنها برای گفتن داستانهای گذشته عمدتاً بر حافظهی خود تکیه میکردند، زیرا منابع مکتوبی از آن دوران وجود ندارد. ما از مطالعات بر روی جوامع شکارچی-گردآورنده میدانیم، افرادی که نمیتوانستند اطلاعات را بنویسند به سنت شفاهی تکیه میکردند و راههای قدرتمندی برای بهخاطر سپردن بهوجود میآوردند. داستاننویسان باستان میتوانستند روزها داستانسرایی کنند و شاعران راههای زیادی برای بهخاطر سپردن اشعار حماسی طولانی داشتند و قادر بودند آنها را از بر بخوانند.
بهعنوان مثال، بهنظر می رسد که هومر شاعر یونانی بارها و بارها از عبارات مشابهی مانند «دریای تاریک شراب» و همچنین قافیه ها و ریتمهای منظم استفاده میکرده تا به او کمک کند، حماسههای خود را بهخاطر بسپارد. در یونان باستان، نموزین(Mnemosyne) یا الههی حافظه، مادر هر نه میوز (الهه های مختلف ادبیات، هنر و علم) در نظر گرفته میشد. کلمهی مدرن نمونیکس(mnemonics) بهمعنای «روش به خاطر سپردن چیزها» از نام او می آید. حتی در جوامع با سواد(سواد نوشتن)، حافظه موضوعی تحسین برانگیز باقی ماند.
فیلسوف رومی آگوستین هیپو Augustine of Hippo دوستی داشت که میتوانست، آثار ویرژیل شاعر را به ترتیب معکوس بخواند. در جهان اسلام حفظ کل قرآن رایج بود. مردم همچنان راههایی برای به خاطر سپردن پیدا میکردند. این کار مانند قدم زدن در یک ساختمان بزرگ خیالی بود که در آن اشیا را طوری قرار میدادند که هر کدام به آنها کمک میکرد چیز خاصی را بهخاطر بسپارند.
تاریخ براساس شواهد مکتوب
امروزه ما انتظار داریم که نگارش صحیح تاریخ نه بر اساس خاطرات مورخ، بلکه بر اساس شواهد و بیشتر بر اساس شواهد مکتوب باشد. اگر یک معلم تاریخ بگوید:«خب، من فکر میکنم جنگ جهانی اول حدود سال ۱۹۱۴ شروع شد، زیرا پدر مادربزرگم به او گفته بود»، باعث تردید شما میشود. تاریخ براساس منابع مکتوب ، بسیار دیر در تاریخ بشر ظاهر شد. اولین اشاره های مکتوب به کمی بیش از ۵۰۰۰سال پیش در مصر و سومر باستان برمیگردد.
قدیمیترین اسناد سومری با استفاده از نیهایی که با زاویه بریده میشدند، برای حک حروف میخی (خط میخی) بر روی خاک رس تهیه میشد و بعد این لوحهای گلی پخته میشدند. بسیاری از این لوح های گلی تا به امروز باقی ماندهاند و دانشمندان هنوز هم میتوانند آنها را بخوانند. اولین اسناد شبیه به صورتحسابها هستند، فهرست اموال؛ گاو و گوسفند و گندم؛ اما حتی این هم نوعی تاریخ است و از اهمیت برخوردار است. زیرا اطلاعات دقیقی در مورد اینکه چه کسی مالک چه چیزی بودهاست، میدهد.
در طی چند قرن، ما به وقایعنگاری پیچیده و استادانهای مانند گیلگمش؛ حماسه بزرگ سومریان(پادشاه اوروک) و همچنین به داستانهای مربوط به سیل، خدایان و خلقت دست یافتهایم که برخی از آنها به متون مقدس یهودی، کتاب مقدس مسیحیان و قرآن راه یافتهاند. هر جا نوشتهای ظاهر شده، در توصیف رویدادهای گذشته بودهاست و علیرغم این واقعیت که بیشتر مردم خواندن و نوشتن نمیدانستند، این گزارشها مبنایی برای تاریخ بودند. اسناد مکتوب، معتبرتر از داستانهای شفاهی تلقی میشدند، زیرا با سند مکتوب، تحریف تاریخ بسیار دشوارتر میشد.
اهمیت شواهد
وقتی جوامع به هم پیوستند و مردم شروع به مقایسه نسخههای مختلف گذشته کردند، بهطور فزایندهای نگران این پرسش کلیدی بودند: «کدام نسخه صحیحترین است»؟ بیایید به دیدگاه مدرن درباره منشأ انسان نگاه کنیم: «اجداد انساننمای ما طی چندین میلیون سال تکامل یافتهاند. اما در طول یک میلیون سال گذشته، گونههایی با مغز بسیار بزرگ پدید آمدهاند و گونهی خود ما هوموساپینس، احتمالا حدود ۲۰۰۰۰۰سال پیش تکامل یافتهاست.
ما این را میدانیم؛ زیرا بقایای فسیلی از افرادی داریم که شبیه به انسانهای امروزی بهنظر میرسد.» من این را نوشتم زیرا برای مورخان امروزی اینگونه معمول است؛ آنها به شواهد بسیار اهمیت میدهند. در مواردی که نسخه های رقیب وجود دارد، اگر میخواهید جدی گرفته شوید، باید شواهد خود را ارائه دهید.
این نگرانی فزاینده در مورد شواهد را میتوانیم در ۲۰۰۰سال پیش، در نوشتههای برخی از بزرگترین مورخان عصر کلاسیک؛ مانند «هرودوت» یونانی و«سیما کیان» از چین ببینیم. هر دو در دنیایی زندگی میکردند که مردمان ادعاهای متفاوتی دربارهی گذشته داشتند، بنابراین هر دو نیاز داشتند که گزارشهای خود از گذشته را تا حد امکان براساس شواهد بنا کنند. هرودوت (حدود ۴۸۴-۴۲۵ قبل از میلاد) به طور گسترده به شرق مدیترانه و همچنین به اولبیا در ساحل شمالی دریای سیاه سفر کرد.
او با برخی از چوپانان عشایری«سکایی» آشنا شد و در مورد آنها با وضوح بسیار نوشت. باستان شناسان مدرن نشان دادهاند که توصیفات تا حدی هولناک او از دفنهای سلطنتی سکاها بسیار دقیق بودهاست. او همچنین داستانهایی را با منشأ سکاها توصیف کرد و این کار را با شک و تردید یک انسانشناس مدرن انجام داد.
حدود سه قرن بعد، مورخ چینی «سیما کیان»(حدود ۱۴۵تا ۸۶ قبل از میلاد) توصیفهای مفصل از «شیونگنو»؛ چادرنشینهایی که در شمال چین، در مغولستان زندگی می کردند، ارائه کرد. مثلاً نوشته است: «آنها درجستوجوی آب و مراتع نقل مکان میکنند، شهرهای محصور و مسکن دائمی ندارند و کشاورزی نمیکنند». خود او اینها را مشاهده نکردهبود، بلکه گزارشهای خود را بر اساس نوشتهها و خاطرات بسیاری از مسافران چینی که از مغولستان بازدید کردهبودند، تنظیم کرد. از جمله«ژانگ کیان» (ماجراجوی جاده ابریشم)، که در سال ۱۳۹ قبل از میلاد توسط شیونگنو اسیر شد و ده سال در میان آنها زندگی کرد.
اما در واقع از دوران روشنگری، در قرن هجدهم بود که مفهوم تاریخ بر اساس شواهد به عنوان مهمترین شکل نگارش تاریخ برجستهتر شد. امروزه همه مورخان حرفهای میدانند که اولین وظیفه آنها تفسیر درست تاریخ است. این بهمعنای تأیید تمام جزئیات با شواهد محکم و ترجیحاً با اسناد مکتوب است. مورخ بزرگ آلمانی قرن نوزدهم؛ «لئوپولد فون رانکه»، هنر نوین نوشتن تاریخ از روی اسناد آرشیوی دقیق را آغاز کرد و امروزه تاریخ بر اساس اسناد مکتوب، شکل اصلی علم تاریخ است.
اما تاریخ مستند دارای محدودیتهای جدی است. اول اینکه، تاریخ مبتنی بر اسناد مکتوب اغلب فقط از زندگی ثروتمندان و قدرتمندان این جهان به ما میگوید. دلیل این امر این است که تا یکی دو قرن پیش، اکثر مردم نه میتوانستند بخوانند و نه بنویسند، بنابراین در اسناد دوران پیشین بهخوبی نشان دادهنشدهاند. گاهی باستانشناسی و مردمشناسی میتوانند به کمک ما بیایند؛ با استفاده از اشیای مادی- خانهها؛ لباسها؛ خردههای سفال یا اسکلتها- که توسط مردم عادی به جا مانده، یا با استفاده از مطالعات جوامع معاصر که سرنخهایی درباره نحوه زندگی مردم عادی در گذشته به ما میدهند.
منابع مکتوب محدودیت جدی دیگری نیز دارند. آنها فقط چند هزارسال قدمت دارند. هنگامی که«اچ جی ولز» سعی کرد، درست پس از جنگ جهانی اول تاریخچه ای از کل جهان بنویسد، گلایه میکرد که «گاهشناسی تنها پس از تأسیس دورههای المپیاد اول [۷۷۶ قبل از میلاد] و بنای روم [۷۵۳ پیش از میلاد] حاوی دقت کافی است و زمان دقیق هر رویدادی را نشان دهد».
تنها اواسط قرن بیستم بود که ما شروع به یافتن راههای دقیق برای تاریخگذاری رویدادهایی کردیم که قبل از وجود اسناد مکتوب رخ دادهاند. در دهه ۱۹۵۰ شیمیدان آمریکایی«ویلارد لیبی» نشان داد که چگونه می توان از تجزیه مواد رادیواکتیو مانند کربن ۱۴ برای تعیین سن اشیایی مانند استخوان یا مواد غذایی باقیمانده حاوی کربن استفاده کرد. کار لیبی بهعنوان سرآغاز انقلاب «گاهشماری» در قالب روشهای جدید تاریخگذاری وقایع، در گذشتههای دور و نهایتا تا بیگ بنگ، ظاهر شد.
این تاریخگذاریها، این فرصت را به ما داد تا تاریخ بزرگ را بنویسیم و آموزش دهیم.
آیا در مطالعهی گذشته بهتر شدهایم؟
امروزه ما نسبت به قبل، به سوابق بهتر و انواع بیشتری از شواهد دسترسی داریم. شگفتانگیز است که واقعاً میتوانیم در مورد منشأ زمین یا کیهان حرفی برای گفتن داشتهباشیم و شواهد زیادی از قرنهای گذشته داریم که مورخان هرگز نمیتوانند از همهی آنها استفاده کنند. بنابراین به یک معنا بهنظر میرسد که ما بهتر از اجدادمان تاریخ را مطالعه میکنیم.
اما آیا در روند ثبت تاریخ علاوه بر دستاوردها، چیزهایی هم بوده که از نظر دور مانده، یا از دست رفتهباشد؟ آیا ما آن حس زنده و شخصی ارتباط با گذشته را که در فرهنگهای شفاهی وجود داشت- زمانی که تاریخ همیشه بهعنوان یک داستان گفته میشد- از دست ندادهایم؟ نزدیک به ۲۵۰۰سال پیش، افلاطون در«فیدروس» این احساس از دست دادن را توصیف کردهبود. در این گفتوگو، سقراط شرح میدهد که چگونه خدای مصری«توت»(که ادعا می کرد نوشتن را اختراع کرده است)، مباهات میکرد که اختراع او حافظهی مردم را بهبود بخشیدهاست.
پادشاه«ثاموس» (همچنین خدای مصری) پاسخ داد که این یاوه است: «این اختراع باعث فراموشی ذهن کسانی خواهد شد که یاد میگیرند از آن استفاده کنند، زیرا آنها دیگر حافظهی خود را پرورش نمیدهند. اتکای آنها به نوشتههایی که توسط دیگران خلق شدهاند، آنها را از بهکارگیری حافظه درون خودشان منصرف میکند.
شما نه کیمیای حافظه که اکسیر یادآوری را اختراع کردید و شما به دانشآموزان خود بهجای حکمت واقعی، ظاهری از حکمت را ارائه می دهید؛ زیرا آنها بسیاری از چیزها را بدون یادگیری میخوانند و بنابراین درحالیکه بهنظر می رسد، خیلی میدانند، اما نسبت به بسیاری از چیزها ناآگاه هستند. از آنجایی که آنها عاقل نیستند، بلکه فقط عاقل به نظر می رسند.»(افلاطون در دوازده جلد، بخشهای 275a-275b)
آیا ممکن است هر دو استدلال ارزش بررسی داشته باشند؟ اینکه گفتار و حافظه مزایای متمایز و شاید غیرقابل جایگزینی نسبت به نوشتن دارند، اما نوشتن، هم حافظهی جمعی ما را گسترش داده و هم تیزتر کرده است؟
این متن ترجمهای است از آنچه که در اینجا منتشر شده است.