نقد فیلم و نقد کتاب
کسی که عمری نقد فیلم نوشته، حالا وقتی سراغ نقد کتاب میرود، آن پیشینهی نقد فیلمش آیا حُسنی است برای کار «جدیدش» یا مزاحم کارش و عامل مخلی که باید مدام کنارش بزند؟ روبرت صافاریان که به عنوان منتقد فیلم شناخته میشود مینویسد «این پرسشی است که در این یکی دو سالی که بیشتر نقد کتاب نوشتهام تا نقد فیلم، با آن کلنجار رفتهام و البته از مدتی پیش کمابیش پاسخ آن برایم روشن شده است» در این یادداشت او سوال و پاسخش را با خوانندگان یادداشت در میان میگذارد.
کسی که عمری نقد فیلم نوشته، حالا وقتی سراغ نقد کتاب میرود، آن پیشینهی نقد فیلمش آیا حُسنی است برای کار «جدیدش» یا مزاحم کارش و عامل مخلی که باید مدام کنارش بزند؟ روبرت صافاریان که به عنوان منتقد فیلم شناخته میشود مینویسد «این پرسشی است که در این یکی دو سالی که بیشتر نقد کتاب نوشتهام تا نقد فیلم، با آن کلنجار رفتهام و البته از مدتی پیش کمابیش پاسخ آن برایم روشن شده است» در این یادداشت او سوال و پاسخش را با خوانندگان یادداشت در میان میگذارد.
کسی که عمری نقد فیلم نوشته، حالا وقتی سراغ نقد کتاب میرود، آن پیشینهی نقد فیلمش آیا حُسنی است برای کار «جدیدش» یا مزاحم کارش و عامل مخلی که باید مدام کنارش بزند؟ این پرسشی است که در این یکی دو سالی که بیشتر نقد کتاب نوشتهام تا نقد فیلم، با آن کلنجار رفتهام و البته از مدتی پیش کمابیش پاسخ آن برایم روشن شده است و این همان نکتهای که در این جا میخواهم با شما هم در میان بگذارم.
اول بگویم که در اینجا از نقد کتاب مقصودم نقد کتابهای ادبی است و به طور خاص نقد رمانها و مجموعههای داستان کوتاه. کتابهای سیاسی و علوم اجتماعی و مجموعه مقالهها داستان دیگری دارند که فعلاً کاری با آنها ندارم و اینجا به همان مقایسه نقدِ رمان و داستان کوتاه با نقد فیلم داستانی بسنده میکنیم.
از جزئیات که بگذریم، با یک شباهت مهم و یک تفاوت مهم سروکار داریم.
کسی که نقد فیلم مینویسد حتماً مرتب دربارهی شگردها و ساختار روایی فیلمنامه بحث میکند. شروع و پایان خوب، چگونگی گرهافکنی و گسترش موقعیت و گرهگشایی، شخصیتپردازی، خلق موقعیتها، نقش مکان، رفتار روایت فیلم با زمان و پسوپیشی آن و از این دست مسائل در نقد فیلم بسیار رایج است و این اتفاقی نیست. دلیل این امر واضح است. فیلمهای داستانی بلند یک زیربنای ادبی قوی دارند که همان فیلمنامه است و دست کم نیمی از نقد یک فیلم به نقد ساختار روایی یک فیلم اختصاص پیدا میکند.
اصلاً خود مطالعات سینمایی هم از مطالعات ادبی زاده شده است. بسیاری از منتقدان خوب ــ رابین وود به یادم میآید ــ در ابتدا معلم و استاد ادبیات بودهاند و از ادبیات به سینما رفتهاند. مطالعات روایت که دیگر یک رشتهی جدایی برای خودش شده، هم به کار نقد فیلم میآید و هم به کار نقد داستان. به عبارت دیگر، وقتی منتقد فیلم میخواهد دربارهی یک رمان بنویسد، مثل یک مبتدی نمینویسد، چرا که به ساختار روایی دهها و بلکه صدها فیلم اندیشیده، آنها را زیر ذرهبین گذاشته، دیالوگهای شخصیتهای فیلم را از نظر گذرانده و شگردهای به کار رفته در دیالوگنویسی را سنجیده، و همهی اینها در رمانها و داستانهای کوتاه هم هست.
اما تفاوت مهم؟
دیوید بوردول و کریستین تامسون فُرم فیلم را محصول دو سیستم میدانند: «سیستم فُرمال» (که در بحث فیلم داستانی منظورشان همان روایت است) و «سیستم سبکی» که در مورد اثر سینمایی عبارت است از استفادهی الگومند و معنیدار از تکنیکها (میزانسن، فیلمبرداری، تدوین، صدا و … ) (هنر سینما، ص ۱۵۶).
انتظار میرود که در نقد یک فیلم ما شاهد بحثهای منتقد دربارهی ضعف و قوت میزانسن فیلم، نوع استفاده از صدا، خوبوبد فیلمبرداری آن و ریتم فیلم باشیم. اینها عناصر سبکِ دیداری و شنیداری فیلم هستند که داستان مردهی روی کاغذ را به فیلم زندهای تبدیل میکنند که مخاطبش را درگیر میکند و روی صندلی سینما یا جلوی تلویزیون مینشاند. اما وقتی دربارهی یک رمان مینویسیم، اینها دیگر هیچیک وجود ندارد. چرا چیزهای اندکی هست.
مثلاً گاهی از مونتاژ در شرح برخی از صحنههای رمان صحبت میشود (نگاه کنید به مقالهی «آن صحنهی مونتاژی همسایهها» دربارهی استفاده از شگردهای مونتاژ آیزنشتینی در جایی از این رمان)، اما باید پذیرفت که این شباهتها اندک است. در رمان تصویر و صدا نداریم، به جایش زبان را داریم. سبک رمان به زبان آن است و این اتفاقاً آن بخشی از ماجراست که حتی منتقدانی که هرگز نقد فیلم ننوشتهاند به آن توجه جدی نمیکنند، چه برسد به منتقد فیلمی که سروکارش همواره با تصویر و صدا بوده و تازه شروع کرده است به نوشتن نقد آثار نوشتاری.
در کتابهای رمان و داستان کوتاه، منظور از سبک اساساً زبان یا نثر نویسنده است و نوع استفادهی هدف الگومند و معنیدار از آن در تاثیرگذاری بر خواننده. و این جایی است که منتقد فیلم باید حواسش را جمع کند و بیاموزد چگونه باید زبان اثر ادبی را زیر ذرهبین گذاشت و دربارهی خوب و بدش قضاوت کرد.
البته در اینجا هم منتقدِ فیلمِ سابق کاملاً بیتجربه نیست. نخست اینکه او دربارهی دیالوگهای فیلمها بحث کرده، یعنی در میزان انطباق لحن و زبان آدمها با شخصیتشان و اینکه زبانی که آدمها در سخن گفتن به کار میگیرند چگونه شخصیتشان را عیان میکند.
خب این در ادبیات داستانی هم هست، در اینجا هم شخصیتها سخن میگویند (توی گیومه) و همان بحثهای دیالوگنویسی مطرح است. اما در اینجا این بحثها به کل اثر گسترش پیدا میکند و منحصر به بخشهای توی گیومه نیست. به هر رو، بحث دربارهی ویژگیهای زبانِ گفتوگوهای توی فیلمها میتواند مقدمهای باشد بر بحث عمومیترِ زبانِ یک اثر ادبی.
دیگر اینکه منتقد فیلم به هر رو خودش هم نویسنده است، یعنی خودش هم برای تشریح دیدگاههایش دربارهی فیلمها از مدیوم زبان استفاده کرده است و خوب میداند که انتخاب این یا آن کلمه با ظریفترین تفاوت معنایی، چه تاثیر بزرگی میتواند در انتقال معنا داشته باشد. یعنی او با زبان کلنجار رفته و ماده خام زبان برایش چیز غریبی نیست.
اما این توجه به زبانِ داستان دقیقاً توجه به چیست؟ به پرسشهایی شبیه این: آیا زبان نویسنده ساده است یا پیچیده؟ جملاتش کوتاه هستند و واژگانش آشنا یا برعکس با جملات بلند و واژگان نامانوس و ترکیبهای مخصوص به خودش سروکار داریم؟
در هر دو حالت دلیل انتخاب این زبان چیست؟ آیا نویسنده از صفت زیاد استفاده میکند؟ آیا نویسنده کلیگویی میکند یا بیشتر به توصیف و شرح رویدادها و چشماندازها میپردازد؟ واژگان انتزاعی را بیشتر به کار میگیرد یا واژگان انضمامی (نام اشیاء، گیاهان، عناصر طبیعت، صداها و غیره) را؟
و دهها سوال از این دست. خواننده موقع خواندن داستان به این چیزها فکر نمیکند (همان طور که بینندهی فیلم به حرکات دوربین و بُرشها و میزانسنها توجهی ندارد)، اما منتقد باید در هر دو مورد توضیح دهد که فیلمساز یا نویسنده چگونه با استفاده از این شگردهای بصری یا زبانی توانستهاند تاثیر مورد نظر خود را خلق کنند. اینجا هم به نقاط مشترک منتقد فیلم و منتقد اثر ادبی میرسیم.
کار هر دو این است که اثر را واسازی کنند، دلورودهی فیلم یا رمان را بیرون بریزند و نشان دهند نویسنده و فیلمساز چه کار کردهاند و چقدر خوب کارشان را کردهاند.
دربارهی زبان کتابهای رمان و داستان ــ بخصوص اگر آنها ترجمه باشند ــ یک نکتهی مهم هم وجود دارد. پیش از اینکه برسیم به مرحلهی مناسب بودن زبان برای اهداف نویسنده، یک مرحله ابتداییتر هم وجود دارد و آن درست بودن زبان فارسی اثر است. چه بسیار اشتباهات دستوری آشکار و واژگان کاملاً بیمعنی و بیربط را خواننده به حساب اثر اصلی میگذارد. بیشتر اوقات چنین نیست. اثر اصلی اگر در سطح به کارگیری طبیعی زبان هم لنگ میزند، اصلاً چرا باید ترجمه شود؟
به هر رو انتظار میرود زبان مقصد، یعنی فارسی کتاب، باید در اصول عام آن درست باشد، فاقد اشتباهات آشکار یا جملات نیمهتمام و بیمعنا باشد. توجه به زبان در این سطح ابتدایی شبیه توجه منتقد فیلم به آمدن بوم صدا داخل کادر یا تکانهای مزاحم دوربین یا سیاه بودن مخل صحنهها در اندازهای است که آدمها و اشیاء خوب دیده نشوند.
و سرانجام باید گفت کتاب کتاب است. شیئی است که به دست میگیریم و نگاهش میکنیم و ورقش میزنیم. باید خوشدست و زیبا باشد، صحافیاش خوب باشد و با یک بار ورق زدن شیرازهاش از هم نپاشد. همهی اینها هم جزو نقد کتاب به طور کلی و از جمله نقد کتابهای داستان و رمان است. اینها هم چیزهایی هستند که در نقد فیلم طبیعتاً غایباند.
این نوشته جزئی از درگیریهای نویسنده بود با پرسش سادهی شباهتها و تفاوتهای نقد فیلم و نقد کتاب، اما میتوانید در عین حال آن را دعوتی نیز تلقی کنید از منتقدان فیلم که دربارهی کتابها هم بنویسند. نقد ادبی ما به اندازهی نقد سینمایی جاافتاده و نهادینه شده نیست و حضور منتقدان فیلم در عرصهی نقد کتابهای رمان و داستان میتواند به قوی شدن آن کمک کند.
#نقدنویسی