سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

کُشتن سخت است؟

کُشتن سخت است؟

 

داستانی که یو نسبو برایمان تعریف می‌کند تنها یک رویداد نیست. گزارش خبری نمی‌خوانیم. او ما را وارد یک فرهنگ گم شده می‌کند تا به بهانه‌ی آن درباره‌ی مسائل مهم انسانی حرف بزند. در خفاش از مرگ، زندگی و جاودانگی صحبت می‌شود و شنیدن افسانه‌های قبایل بومی‌های استرالیا راه گذر نویسنده از داستانی جنایی به محتوایی فلسفی است. تمام تلاش نویسنده در این کتاب این است که به خواننده بفهماند کشتن چقدر سخت است. خفاش را اینطور باید بخوانیم.

داستانی که یو نسبو برایمان تعریف می‌کند تنها یک رویداد نیست. گزارش خبری نمی‌خوانیم. او ما را وارد یک فرهنگ گم شده می‌کند تا به بهانه‌ی آن درباره‌ی مسائل مهم انسانی حرف بزند. در خفاش از مرگ، زندگی و جاودانگی صحبت می‌شود و شنیدن افسانه‌های قبایل بومی‌های استرالیا راه گذر نویسنده از داستانی جنایی به محتوایی فلسفی است. تمام تلاش نویسنده در این کتاب این است که به خواننده بفهماند کشتن چقدر سخت است. خفاش را اینطور باید بخوانیم.

 

 

شش نکته درباره‌ی خفاش؛ اولین رمان موسیقدان جنایی‌نویس

«دختری نروژی، عصر یک روز تابستانی، در سیدنی استرالیا ناپدید می‌شود. جنازه‌اش را چند روز بعد، پرت شده از صخره‌های ساحلی، مثل فیله ماهی، تکه تکه، پیدا می‌کنند. این اتفاق چندان برای پلیس استرالیا عجیب نیست اما نروژی‌ها موضوع را جدی گرفته‌اند.

پس کاراگاهی را از اسلو به سیدنی می‌فرستند تا موضوع را پیگیری کند: هری هولی، آدمی درب و داغان، خسته و نیمه الکلی.» رمان خفاش، نوشته «یو نسبو» جنایی‌نویس مطرح نروژی اینطور آغاز می‌شود. هواپیما فرود می‌آید و «هری هولی»، قهرمان قصه‌های «یو نسبو» کارش را هم در سیدنی و هم در ذهن مخاطب آغاز می‌کند.

شخصیت هولی با خفاش متولد شد. «یو نسبو» این کتاب را ۱۹۹۷ منتشر کرد و بعد «هری هولی» آنقدر معروف شد که نویسنده را مجبور کرد باز هم بنویسد. خفاش همان سال جایزه بهترین کتاب جنایی نروژ و همچنین بهترین کتاب جنایی اسکاندیناوی را به دست آورد. این کتاب در ایران هم سال‌های ۹۷ و ۹۸ در دو انتشارات منتشر شد. اول نشر «موسسه‌ نگارش الکترونیک کتاب» و سال بعد در انشتارات «چترنگ» با ترجمه روانی از عباس کریمی عباسی.

نسبو تا سال ۲۰۱۷ بیش از ۲۰ جلد کتاب جنایی با محوریت «هری هولی» نوشته است. یک از یک موفق تر و همچنان بر اساس یک تِم تکراری: «کشتن.»

 

یو نسبو
یو نسبو

 

 

اول: چرا باید کتابی را بخوانیم که درباره کشتن است و در آن یک کارگاه عاصی در یک شهر غریب بین آدم‌هایی که خیلی‌هایشان هم به زور زبانش را می‌فهمند، دنبال یک جانی بگردد که دخترهای بلوند را شکار می‌کند؟ اگر نویسنده هر فرد دیگری به غیر از «یو نسبو» بود احتمالا جواب می‌داد چون جنایت ذهن را بیشتر درگیر می‌کند، رازآلود است و قصه را جذاب‌تر پیش می‌برد.

اما نسبو جواب دیگری هم برایمان دارد: «کشتن آدم‌ها سخت است.» فکرش را بکنید! یک آدم محترم نروژی (اصلا نروژی بودن خودش این روزها به احترام آدم‌ها می‌افزاید!) که از سر تصادف موسیقی‌دان هم هست و سال‌ها آهنگ ساخته، می‌خواهد خاطراتش را از موسیقی و کار در آن بنویسد. در عوض یک صبح بیدار می‌شود، قهوه‌اش را می‌خورد و شروع می‌کند درباره کشتن آدم‌ها داستان نوشتن.

این یعنی مدت‌ها به موضوع فکر کرده و به این نتیجه رسیده که کشتن آدم‌ها چقدر سخت است به ویژه «وقتی آنقدر نزدیک می‌شوید که می‌توانید او را ببینید، صدایش را بشنوید، بویش را حس کنید و او را لمس کنید.» خب، این نویسنده یک ذهن عوضی تمام عیار دارد و این دلیل اول برای مهم بودن خفاش است.

 

دوم: «هری هولی» قهرمان خفاش است. نه از آن قهرمان‌ها که هوش زیادی دارند، همه چیز را می‌فهمند و یا از همه برتر هستند. هری به استرالیا آمده تا قاتل دختر نروژی را پیدا کند. با خودش اما جز چمدان و کارت شناسایی اش، قصه‌هایی از اسلو دارد: از رفیق‌اش که در یک عملیات به خاطر اشتباه او کشته شد، معشوقه‌اش که ترک‌اش کرد و خواهرش که می‌خواست برایش مادری کند.

این‌ها در ذهن‌اش است و داستان شروع می‌شود. هری در فرودگاه با یک بومی گردن کلفت آشنا می‌شود. اسمش «اندرو» است، قبلا بوکسور بوده، موهای فرفری دارد و از افسران پلیس است. اندرو دروازه ورود ما به سیدنی است. شهری گرم و پر جنب و جوش، پر از مهاجران، سفید پوست‌های ثروتمند، بومی‌های فقیر، آدم‌های الکلی، کلوب‌های داغ شبانه و آفتاب داغ روزانه. همه این‌ها را اما باید از چشم هری ببینیم.

 

سوم: هری در همان روزهای اول عاشق یک بلوند سوئدی می‌شود که در کافه کار می‌کند. «بریجیتا» و «اندرو»، سوال‌های خواننده را از هولی می‌پرسند و به سوال‌هایی از ماجرای قتل جواب می‌دهند. نویسنده آدم تیزهوشی است. راهی پیدا کرده که داستان پر از جزییاتش مخاطب را گیج نکند. آرام آرام اطلاعات می‌دهد و انتظار دارد همه را به خاطر بسپاریم چون یک جا به کارمان می‌آید.

همان اوایل قصه «اندرو» می‌گوید: «توی نروژ به ما میگن سیاه‌های استرالیایی… ولی اجداد ما کمی قبل تر از دویست سال پیش در این سرزمین بودن. حدود چهل هزار سال قبل!» ماجرای سیاه سفید، بومی و بلوند تا آخر خفاش ادامه دارد و موضوع مهمی است. نسبو استرالیا را خوب می‌شناسد. هم استرالیا را، هم آدم‌هایی که جنایت می‌کنند را.

 

 

چهارم: دختر نروژی چرا کشته شده است؟ هری هزار سوال در سرش دارد. چرا دختر؟ چرا بلوند؟ چرا تعرض؟ و آخر قصه، قاتل چند نکته دیگر را هم به او یادآوری می‌کند: «من گه گاهی باید آدم‌ها را مجازات کنم. توهم من اینه که باید انتقام مردم رو بگیرم. با تجاوز به زن‌های بدون بچه…بعضی‌هاشون برای نجات پیدا کردن می‌گفتن سرپرست یه بچه‌ن. سی ثانیه مهلت می‌دادم ثابت کنن. از من بپرسی می‌گم مادری که عکس بچه‌ش پیشش نباشه مادر نیست.»

اینگر هالتر جوان و زیبا، بلوند و بدون بچه در یک شب گرم کشته می‌شود. پلیس بعدا می‌فهمد این اولین قتل نیست و با یک قاتل سریالی سرو کار دارد. هولی برای کشف راز قتل‌ها به اندرو احتیاج دارد چون آدم‌های شهر و آدم‌هایش را می‌شناسد. اندرو هری را به کافه و سیرک و کلوب می‌برد تا خواننده با آدم‌هایی آشنا شود که هر کدام قطعاتی از یک پازل بزرگ هستند.

به نویسنده خرده نمی‌گیرم که چرا بعضی قطعاتِ پازل‌اش که کلمه صرف‌شان کرده، در جایی از قصه کاربرد مشخصی ندارند. چون ما دقیقا با چنین نویسنده‌ ای طرف هستیم: «داستان کارآگاهی خوب به شما اجازه فریب دادن خواننده‌هایتان را می‌دهد. من عاشق این بازی هستم.»

 

خفاش یو نسبو

 

 

پنجم: خفاش خواننده را با استرالیایی متفاوت آشنا می‌کند. پر است از اسامی قبایل مختلف و رازها و افسانه‌هایشان. این موضوع که خفاش در این گوشه از جهان اتفاق می‌افتد دست نویسنده را باز گذاشته تا داستانی بنویسد که صرفا یک قصه‌ی سرگرم کننده نباشد. داستانی که نسبو برایمان تعریف می‌کند تنها یک رویداد نیست.

گزارش خبری نمی‌خوانیم. ما را وارد یک فرهنگ گم شده می‌کند تا به بهانه‌ی آن درباره مسائل مهم انسانی حرف بزند. از مرگ، زندگی و جاودانگی بارها در خفاش صحبت می‌شود. شنیدن افسانه‌های قبایل بومی‌های استرالیا راه گذر نویسنده از داستانی جنایی به محتوایی فلسفی است. در این کتاب حداقل سه افسانه‌ی محلی به وضوح و با جزییات تشریح می‌شود: افسانه‌ی خفاش که نماد مرگ بین بومی‌هاست، افسانه‌ی باب بور و افسانه‌ی مار سیاه.

نویسنده در میان این افسانه‌ها رازهایی برای شناخت بهتر قاتل برای خواننده پنهان است. رازهایی درباره عشق، زندگی و مرگ. این موضوع را جایی از قصه از زبان «اندرو» می‌شنویم: «عشق معمایی بزرگتر از مرگه.» این سرنح دوم نویسنده به ما است.

 

ششم: کتاب‌های جنایی در گذر سال‌ها، مختلف قضاوت می‌شوند. این کتاب‌ها به باز شدن مشت‌ها و کشف رازها وابسته‌اند. قاتل باید که در انتهای قصه شناخته شود. پلیس – که هر قدر زخم خورده‌تر باشد دوست داشتنی‌تر هم خواهد بود! – از راه‌های مختلف تلاش می‌کند که راز قتل را برملا کند.

تکنولوژی یکی از ابزارهای اوست. برای پلیس امروزی، دنبال کردن سیگنال تلفن همراه قاتل و زدن رد محل پنهان شدنش، قاعدتا کار سختی نیست. اما هری اواسط دهه ۹۰ میلادی زندگی می‌کند. این موضوعی است که خوانندگان جوان‌تر با آن دچار مشکل هستند. مسلم است که گرفتن یک قاتل امروز تفاوت‌های بسیاری با بیست سال قبل دارد.

پس حرص نخوریم از اینکه چقدر وضعیت لج دراری بوده که پلیس یک رد تلفن را هم نمی توانسته بزند. بیاییم در عوض از «قاتل» گذر کنیم و به «کشتن» برسیم. هری هولی تلاش می‌کند، دست و پا می‌زند و جان می‌کند تا بفهمد دختر بلوند نروژی را چه کسی کشته است. اما «یو نسبو» هدفی بزرگ‌تر در سر دارد.

اینکه بفهماند کشتن چقدر سخت است. خفاش را اینطور باید بخوانیم.

  این مقاله را ۲۰ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *