باید امید را باور داشت، نقدی بر خانه ادریسیها
در شماره نوروز 72 مجله آدینه که آن روزها اگر نگوییم بهترین، یکی از بهترین نشریات روشنفکرانه کشور به شمار میرفت نقدی یکصفحهای بر رمان آن زمان تازه منتشرشده «خانه ادریسیها» چاپ شده است. اقبال معتضدی در این نقد به رمان بزرگ غزاله علیزاده پرداخته است. در بخشی از متن میخوانیم: «رمان از نظر سبک به شیوه رمانهای بزرگ قرن نوزدهمی نوشته شده است. اما موضوع رمان انقلاب است، آن هم انقلاب به شیوه قرن بیستمی. از روسیه بزرگ تا آمریکای لاتین، از خاور دور تا اروپای مرکزی و افریقا و خاورمیانه. نویسنده خود بخشی از این تجربه جهانی را زندگی کرده، از این رو حوادث کتاب بیشتر حقیقتنماست تا تخیلی، رئالیسم بر فانتزی تفوق دارد»
در شماره نوروز 72 مجله آدینه که آن روزها اگر نگوییم بهترین، یکی از بهترین نشریات روشنفکرانه کشور به شمار میرفت نقدی یکصفحهای بر رمان آن زمان تازه منتشرشده «خانه ادریسیها» چاپ شده است. اقبال معتضدی در این نقد به رمان بزرگ غزاله علیزاده پرداخته است. در بخشی از متن میخوانیم: «رمان از نظر سبک به شیوه رمانهای بزرگ قرن نوزدهمی نوشته شده است. اما موضوع رمان انقلاب است، آن هم انقلاب به شیوه قرن بیستمی. از روسیه بزرگ تا آمریکای لاتین، از خاور دور تا اروپای مرکزی و افریقا و خاورمیانه. نویسنده خود بخشی از این تجربه جهانی را زندگی کرده، از این رو حوادث کتاب بیشتر حقیقتنماست تا تخیلی، رئالیسم بر فانتزی تفوق دارد»
«خانه ادریسیها» مانند سرزمین سبزیست میان مه و باران که میتوان ساعتها و روزها از بلندای کوههایی به رنگ بنفشههای بهاری به آن نگاه کرد. در زمینه این منظره بدیع که بوی عنبر و صدها رایحه شناخته و گیجکننده مشام را مینوازد، مضحکهای انسانی در جریان است.
مردم کوچه و بازار به مقام قهرمانی و بالندگی میرسند، تار و پود اشرافیتی روبه زوال درهم میپیچد، گلهای وحشی از سرشاخههای پرتیغ میرویند و از پس خشم و نفرتی هستیسوز، عشق بار دیگر زاده میشود. عشقی که گاه ملهم از دم مسیحایی و شور افلاطونی است (وهاب، رکسانا و رحیلا)، گاه ملهم از غرابت بازیهای تقدیر (قباد، خانم ادریسی) و گاه ملهم از رهاییست. رهایی از رنج و بیعدالتی و تبعیض.
در این مورد آخری میتوان از همه قهرمانهایی که اصالت و صداقت انسانی خود را در مقابل توطئههای جناحهای خودکامه آتشخانه مرکزی حفظ میکنند، یاد کرد. از شوکت گرفته تا رشید، قدیر، کودکان، یونس، کاوه، یاور، لقا و دیگران. آرمان باختهها (مثل حدادیان) در طول این داستان بلند، همچنان که در زندگی حقیقی، تعدادشان اندک است. گو این که تبعات خیانتشان همواره کار بشریت و تاریخ را به فاجعه میکشاند. باید از بینش شفقتآمیز نویسنده راضی بود که در ترسیم این همه شخصیتهای گوناگون از مسیر عدالت و بیطرفی خارج نشده است.
ترسیم تضادهای طبقاتی با این همه وضوح در یک خانه انقلابزده بدون پیچشها و گرهافکنیهای داستانی جانبدارانه کار چندان آسانی نیست. از این جهت میتوان گفت که رویدادهای داستان جهان شمولاند، نه به این دلیل پیش پاافتاده که نویسنده محل جغرافیایی فرضی یا فرامرزی برای داستان خود انتخاب کرده، یا به این دلیل که فرهنگی شبه روسی یا شبه مسیحی بر حوادث داستان سایه انداخته است، بلکه به این سبب که رویایی ساخته شده که میتوانیم به هنگام سختی در پناهش لبخند بزنیم و از ورای این طنز کارآمد به جهان آشوبزده پیرامون خود نگاه کنیم.
رمان از نظر سبک به شیوه رمانهای بزرگ قرن نوزدهمی نوشته شده است. اما موضوع رمان انقلاب است، آن هم انقلاب به شیوه قرن بیستمی. حوادث داستان نمونهای است مثالی از آن چه که در گوشه و کنار جهان ما گذشته است، از روسیه بزرگ تا آمریکای لاتین، از خاور دور تا اروپای مرکزی و افریقا و خاورمیانه.
نویسنده خود بخشی از این تجربه جهانی را زندگی کرده، از این رو حوادث کتاب بیشتر حقیقتنماست تا تخیلی، رئالیسم بر فانتزی تفوق دارد، با این حال در سرتاسر اثر جانب ادبیات و زیباییشناسی داستان از طریق معماری پر تزئینات سبک روکوکو، نثر موزون، وسعت واژگان، گفتگوهای جاندار، فراوانی اصطلاحات کوچه و بازار (به ضرورت مایه داستان)، بوی عطرها و بخورها، گلها و گیاهان، جنس لباسها و زنگ صداها حفظ شده است.
سمفونی خشونت و طنز تا آخر ادامه مییابد. فریادهای گوشخراش تیر تفنگ، نزاع و جنجال انقلابیون، سکوت و سکون اشرافیت، سازهای ناهمگون این سمفونی بزرگ هستند. در میان ترکیب غریب سازهایی چنین پرتنش مجالی هست تا صدای بال کبوتران، غژغژ درها و خرخر گربهای در سکوت بیانتهای شب را نیز بشنویم.
در زیباییشناسی ادبی رمان بزرگ به طور کلی جز در حول محور زندگی نیست. خیانت، عشق و انقلاب دستمایههایی بیش نیستند. باید امید را باور داشت تا بتوان از کوره راه رنجها و حرمانها گذشت، شعلههای آتش در سیاهی شب بر فراز قلهها میدرخشد، تودههای محروم و رنجور چشم به راه بازگشت قهرمانهای حقیقی هستند. آتشخانه مرکزی به نظریهپردازان علمزده خود متوسل میشود.
باید تخم امید را کاشت. احکام شبهعلمی معلم تاریخ در راستای این هدف صادر میشوند. باید روزنهها را بست، زیرا ممکن است (به نظر حاکمیت) دریچهای به توهم باشند. آدم توهمزده هم که تکلیفش معلوم است، زبانشناسی بولگاکف در «مرشد و مارگریتا» را به یاد بیاورید.
اگر به قضاوت «خانه ادریسیها» بنشینیم، در ابواب داستانیاش از نظر موضوع، محتوا، زبانشناسی قصه، زیباییشناسی ادبی و خصوصاً عنایت و استنادش به پیشینه ادبیات برتر جهان دقت کنیم، میبینیم اثری است که از هزارتوهای دشوار آفرینش به سلامت بیرون جسته است. ادبیات داستانی ما پس از جهشهای کیفی هم خود را بر توسعه کمی قرار داد. طی چند نسل گذشته شاهد تلاش سترگ و پرارج نویسندگان توانایی در این عرصه بودهایم.
به نظر میرسد که داستاننویسهای ما بعد از انقلاب بار دیگر به سمت جهشهای کیفی روی آوردهاند. چند اثر کوچک خوب از نویسندگان نسل جوان ظرف دهسال گذشته گواه این مدعاست. و باید امید داشت که خانه ادریسیها نقش موثری در داستاننویسی نوین ما بازی کند.