الیف شافاک از زبان خودش
الیف شافاک نویسندهی رمانهای مشهوری چون ملت عشق و حرامزادهی استانبول از کودکی، دوران نوجوانی درنقاط مختلف اروپا، جوانی و میانسالی در ترکیه و آمریکا می گوید. اینکه چطور در این سالها زندگی درفرهنگهای گوناگون به داشتههای او افزوده و تاثیر بسزایی در نویسندگی او داشته است.
الیف شافاک نویسندهی رمانهای مشهوری چون ملت عشق و حرامزادهی استانبول از کودکی، دوران نوجوانی درنقاط مختلف اروپا، جوانی و میانسالی در ترکیه و آمریکا می گوید. اینکه چطور در این سالها زندگی درفرهنگهای گوناگون به داشتههای او افزوده و تاثیر بسزایی در نویسندگی او داشته است.
الیف شافاک از زبان خودش
کجا به دنیا آمدید و چه زمانی و چگونه به امریکا آمدید؟
من سال ۱۹۷۱ در استراسبورگ فرانسه به دنیا آمدم. دوران کودکی و جوانی را در شهرها و کشورهای مختلفی مثل مادرید اسپانیا ،امان اردن و کلن آلمان گذراندم. در دههی سوم زندگی به ایالات متحده امریکا آمدم؛ ابتدا به بوستون و سپس به میشیگان و آریزونا. من خودم را یک مهاجر به مفهوم امروزی نمیدانم. به گمانم همیشه مثل یک کوچنشین بودهام، کسی که مدام درحرکت است.
زندگی شما در حقیقت بین استانبول ترکیه و تاکسان آریزونا می گذرد. بزرگترین تفاوت بین این دوشهر را چه میدانید؟ وجه مشترک آن دو از نظر شما چیست؟
همیشه در مواجهه با این سوال دچار سردرگمی شدهام و فکر میکنم الان هم دچار همین احساس شدهام. من در فلوریدا بزرگ شدم و در یک مدرسهی شبانهروزی در آلاباما تحصیل کردم. شرایط زندگی و محیط آلاسکا خیلی خیلی به جایی که من در آن به مدرسهی شبانهروزی میرفتم شبیه است. درواقع کتاب بیشتر از آن که معمولا انتظار دارم، اتوبیوگرافیک است، اما در عین حال جنبهی تخیلی دارد، طوری که میتوانم اطمینان بدهم حقایق و مستنداتی نادیده گرفته شدهاند.
من زندگی خودم را در این دو شهر خلاصه کردهام و آنها نمیتوانند تفاوتها و تضادهای خیلی عمیقی داشته باشند. تاکسان در مقایسه با استانبول یک شهر آرام و منظم و دور از هیاهو است، اما این شهر بیابان افسونگری دارد که همیشه من را به زندگی در کنار آن و ملهم شدن از آن وا داشته است.
تاکسان و بیابانش آرام وپررمز راز هستند، دقیقا برخلاف استانبول که شهری پرجنب و جوش با بیش از ۱۰ میلیون جمعیت است. وقتی از این حجم هیاهو و شلوغی به تنگ میآیم، احساس میکنم به بازگشت به گذشته نیاز دارم. آنجا هم بعد از مدتی از آرامش و سکون خسته میشوم و میفهمم که وقت برگشتن به استانبول است. در واقع به نظرم به هر دو آنها احتیاج دارم.
رمان شما به خوانندگان نسبت به دو فرهنگ ترکی و ارمنی و همین طور نسبت به برخی دغدغه های جدی آنها درک و بینش جدیدی به دست میدهد.آیا شما تجربهی شخصی خاصی داشتید که منجر به این شد این دوفرهنگ و مردمانشان را به این شکل توصیف کنید؟
من فرزند یک مادر مجرد هستم؛ مادرم به تنهایی من را بزرگ کرد. ده یا یازده ساله بودم که مادرم دیپلمات شد. ما در مادرید اسپانیا بودیم که تروریستهای ارمنی دیپلماتهای ترک را میکشتند. از این جهت اولین آشنایی و شناخت من از ارمنیها بسیار منفی است. تروریسم به هر شکلی محکوم و غیرقابل قبول است. اما وقتی من دراین باره شروع به خواندن و تحقیق کردم و داستانهای واقعی از زندگی افراد را جمع آوری و مورد مطالعه قرار دادم، به اتفاقات وحشتناک و غیر قابل توجیه ۱۹۱۵ رسیدم. در واقع پیگیریهای من باعث شد تا نگرشی نو نسبت به گذشته پیدا کنم.
چه شد به این نتیجه رسیدید کتاب از ساختارهای مرسوم پیروی نکند؟
من قبل از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ حدود ۱۸ ماه روی این کتاب کار میکردم و کار خیلی خوب پیش نمیرفت. یکی از روزهای بعد ۱۱ سپتامبر، تنها در آپارتمانم در شیکاگو درحال تماشای اخبار اقتصادی بودم. در تلویزیون مردم همچنان میگفتند این یک لحظه تاریخی و حساس برای نسل امروز آمریکاست و ما جهان را به دو بخش قبل از ۱۱ سپتامبر و بعد از ۱۱ سپتامبرتقسیم می کنیم. من آن زمان به این فکر کردم تاریخ چگونه تقسیم و محاسبه می شود.
مسیحیان آن را به دورههای قبل و بعد از تولد مسیح، مسلمانان آن را به دورههای قبل و بعد از هجرت، تقسیم میکنند. ما به عقب سر و مهمترین اتفاقات تاریخ نظر میاندازیم و به واسطهی آن تاریخ و زمان را تقسیم می کنیم به آنچه که بودیم و آنچه که هستیم. من در واقع خواستم رویکرد و نگاهمان به نحوهی مواجهه با تاریخ را منعکس کنم. فکر کردم برای مردمان آلاسکا هم باید لحظهای وجود داشته باشد که زندگی آنان را برای همیشه دستخوش تغییر قرار داده است. میخواستم اهمیت آن لحظه مرکز ثقل ساختار رمان باشد.
خانواده های کازانچی و چخماقیان دررمان شما خیلی واقعی به نظر می آیند. کدامیک از شخصیت ها و روابط بینشان از خانواده خود شما الهام گرفته شده است؟
من بدون اینکه پدرم را ببینم بزرگ شدمو او هیچوقت در زندگی من حضور نداشت. از این نظر شباهتهایی وجود دارد. عنوانی که من در ابتدا برای رمان در نظر داشتم بابا و حرامزاده بود.
ما ترکها به پدر بابا می گوییم. قصدم این بود که غیبت پدر در خانواده را پررنگ کنم. من در کودکی در یک محیط کاملا زنانه بودم. مادربزرگ، خالهها و همسایه ها… آنها آدمهای معمولی و بعضاً نادانی بودند، اما بدون شک انسانهایی مصمم با روحی بزرگ بودند.
همهی اینها در رمان منعکس شده است. خانوادهی چخماقیان از دوستان ارمنی من در ترکیه و امریکا الهام گرفته شده است. آنها با من نهایت همکاری را داشتند و داستانهای زندگیشان را برای من بازگو کردند.
با وجود اینکه فرهنگ پاپ امریکایی و نشانه های آن در سراسر داستان مشهود هست، جانی کش را به عنوان موسیقی مورد علاقه آسیه انتخاب کردید. چرا؟
اول از همه اینکه من جانی کش را خیلی دوست دارم. موسیقی همیشه جزء مهمی از قصههای من است. این فقط مربوط به موسیقی پاپ و آلترناتیو که من خیلی به آنها علاقمند هستم نمیشود. قضیه از این قرار است که موقع نوشتن، ریتم موسیقی بسیار مهم است و به من کمک میکند. موسیقی در تمام رمانهای من نقش مهمی ایفا میکند. به نظر من هر داستانی موسیقی مخصوص به خود را دارد که وقتی خواننده شروع به خواندن آن می کند آن را هم ناخودآگاه می شنود.
شخصیت های زن داستان شما در نقش ها و موقعیت های مختلفی قرار می گیرند. مسلمانان، اعضای یک دولت سکولار، تبعیدشدگان خارجی، طردشدگان اجتماعی، امریکاییهایی در خانوادههای خارجی، خواهران، دختران، همسران و دوستان. به نظرتان رمان حرامزادهای در استانبول چه پیامی درباره نقش زنان در گذشته و حال دارد؟
زنان، هم زنان ارمنی و هم ترک، در این رمان نقش محوری دارند. به عقیده من ارتباط و نسبت زنان با گذشته کاملا متفاوت با مردان است. من متعلق به کشوری هستم که با گذشتهی خود قطع ارتباط کرده است. به نوعی یک فراموشی گسترده به همه سرایت کرده است.
اگر هنوز چیزی از تاریخ و گذشته کشور باقی مانده آن را مدیون زنان هستیم. زنان این میراث را نسل به نسل با دستورهای آشپزی، با شعرها و داستانها ولالاییهای کودکانه، به نسلهای بعدی منتقل کردند. اینها موارد عادی اما باارزشی هستند، گوهر زندگی های روزمرهی امروزی هستند.
وقتی من این رمان را می نوشتم دغدغهام مسایل مهم و کلان سیاسی نبود، بلکه برعکس مسائل ساده و ابتدایی زندگی روزمرهی زنان ارمنی و ترک برایم مهم بود. آنها نقاط مشترک بسیاری دارند.
شما به هر دوزبان ترکی و انگلیسی می نویسید. چه باعث شد که رمان حرامزادهای در استانبول را به زبان انگلیسی بنویسید؟ انتخاب هر کدام از این زبانها، رویه و رویکرد شما را متفاوت می کند؟ در واقع شما با انتخاب هرکدام از این زبانها مخاطب مشخصی پیدا می کنید و یا فرقی نمی کند صرفا لغات و کلمات متفاوت می شوند؟
هر زبانی قواعد و پیچوخمهای خودش را دارد. به عنوان یک نویسنده از کشف آنها لذت میبرم. این در واقع برای من یک چالش لذتبخش است و البته چالش زبانشناسانه نیست. در یک زبان، دیگر شما می بایست از نو دانش و سوادتان را پایه ریزی کنید و دوباره از نو آزمون و خطا کنید. با همهی سختیها و مشکلاتی که دارد، من از سیر وسیاحت میان زبانها لذت میبرم.
زبان به شکل غیرقابل وصفی من را مسحور می کند؛ درست مانند یهودی اهل تصوف یا یک صوفی مسلمان که عاشق الفاظ و کلمات است. من زبان را مثل یک شیء و ابزار خارجی بیرون از خودمان نمیدانم، بلکه مانند قارهای میدانم که میخواهم چمنزارها، صخرهها، کوهها و مناظرش را کشف کنم. هر زبانی یک محدودهی زیست جدیدی به شما عرضه می کند. شما وقتی از زبانی به زبان دیگری حرکت می کنید، شخص دیگری می شوید.
من زنان ترک بسیاری را میشناسم که در محیطهای چند زبانه بزرگ شدهاند. آنها حتی الفاظ زشت زبان ترکی را بلد نیستند چرا که دراین فرهنگ استفاده ازعبارات رکیک برای زنان مرسوم نیست، اما وقتِ انگلیسی حرف زدن، میبینم همان زنان فحشهای رکیک میدهند، جوری که به نظر میرسد فحش دادن به انگلیسی جایزاست اما به ترکی نیست. من به همه این موارد مثل یک سفر و اکتشاف زبان شناسانه مینگرم.
جهان ادبیات ترکی و امریکایی به چه شکل با کار شما مواجه میشوند؟ کدام ویژگی یک نویسنده ترک ویک نویسنده امریکایی برای شما بیش از همه جذاب است؟ کدام جنبه بیش از همه دشوار است؟
خیلی تفاوت است. من در ترکیه نویسنده مشهوری هستم. چهار سال پیش که به امریکا آمدم در ترکیه برای خودم کسی بودم، اما به یکباره شدم یک آدم معمولی. شما اگر نقاش باشید میتوانید وسایل کارتان را بردارید و از این کشور به آن کشور بروید. همین طوراگر نوازنده باشید می توانید سازتان را با خود بردارید و یا اگر پژوهشگر باشید می توانید مستندات و پژوهشهایتان را بردارید.
اما اگر رماننویس باشید و رمانهایتان هم به انگلیسی ترجمه نشده باشند (شرایط من در آن زمان)، یک روزه یک آدم بی نامونشان میشوید. در واقع چالشی بود که آن را دوست داشتم. من در ترکیه مشهور بودم، در کشوری که نویسندگان همواره در معرض قضاوت عموم هستند. یک حالت دوگانهای داشتم، هم می ترسیدم، هم برایم جذاب بود که یک فرد معمولی شدم و باید از نو به زبان انگلیسی آغاز کنم.
دوکشور از این نظر کاملا باهم متفاوت هستند. در ترکیه دنیای ادبیات کاملا سیاست زده است. نویسنده یک نقش عمومی و اجتماعی دارد. چارچوب کار بیشتر برمبنای توجه و تمرکز بر نویسنده است تا آثار آن نویسنده. در امریکا اما توجه بر اثر بیشتر است و من این رویکرد را بهتر میدانم.
عشق و علاقه شما به شهر استانبول در سراسر کتاب کاملا مشهود است. شما این توجه را به شهر تاکسان که خانه دیگرتان است نشان ندادید. شهرهای دیگر امریکا که شما در آن زندگی کردید چطور؟آیا آنها مانند استانبول در زندگی شما تاثیرگذار بودهاند؟
زمانی که در دانشگاهها و کتابفروشیهای بزرگ برای سخنرانی حضور پیدا می کردم، این شانس را داشتم که به شهرهای مختلف امریکا مسافرت کنم.
یک سال را در بوستون زندگی کردم، بعد از آن در ان اربر، میشیگان و در آخر در پی یک پیشنهاد به جنوب و دانشگاه آریزونا آمدم. من سفر به نقاط مختلف ایالات متحده و دیدن و آشنا شدن با جنبه های مختلف این سرزمین را چه به لحاظ انسانی و چه به لحاظ مناظر طبیعی، بسیار دوست میدارم. نیویورک برایم بسیار جذاب است و به دلایل مختلف شباهتهای بسیاری بین آن و استانبول می بینم. به نظرم نیویورک به استانبول شبیهتر است تا به آریزونا یا غرب میانه.
آقای باقداساریان شخصیت داستان شما ادعایی را مطرح می کند « همان طور که ترکها اشتباهاتشان را منکر میشوند، ارمنیها هم تمایل دارند خود را مظلوم و قربانی نشان دهند» امید دارید خوانندگان ترک و ارمنی رمان شما چه دیدگاه و چشم انداز جدیدی در ارتباط با گذشته و حال بدست بیاورند؟ بیش از هرچیز دوست دارید خوانندگان امریکایی رمان چه چیزی ازاین جوامع دریابند؟
فکر می کنم ما ترکها باید به فراموشی که به آن دچار هستیم غلبه کنیم و حسی از تداوم زمانی بسازیم. آینده نگری صرف باعث شده ما حرکت روبه جلو داشته باشیم، اما همزمان از بلوغ و پختگی دور شدیم. شما چه به لحاظ فردی و چه به لحاظ اجتماعی به بلوغ کامل نمیرسید مگر اینکه با گذشته خود یک ارتباط تحلیلی و منطقی برقرار کنید.
از آن طرف به نظرم ارمنی ها به عنوان یک قوم پراکنده در سراسر جهان خیلی به حافظهی تاریخی خود تکیه دارند و در گذشته سیر می کنند. وقتی با یک جوان ارمنی ۱۸ یا ۱۹ ساله صحبت میکنم احساس میکنم فردی با کوله باری از خاطرات و تجربیات را ملاقات کردهام. انگار با مادربزرگ آن جوان گفتگو می کنم. توجه زیاد به گذشته چشمانداز ما به آینده را تیره و تار میکند. در نهایت آرزو دارم روزی ما ترکها بتوانیم گذشته را به یاد بیاوریم و ارمنیها بتوانند آن را فراموش کنند.
چه کتابها و نویسندگانی تاثیر بسزایی در زندگی شما داشتهاند؟
خیلی زیاد هستند… من همیشه یک لیست منتخب و حساب شده برای مطالعه داشته ام. ادبیات روسیه بخصوص داستایوفسکی. نویسندگان اروپایی با آن نگاه تیره و هراسانگیزی که دارند مثل میشل تورنیه، هنری مولیش و البته ویرجینیا ولف. نویسندگان امریکایی با آثار چندبُعدی مثل جویس کارول اویتس، پل آستر ، تونی اندرسون.
در انتها به این لیست باید علایق صوفیگری خودم را نیز اضافه کنم. من کتابهای بسیاری درباره تصوف اسلامی و یهودی خواندهام. به عنوان یک تحصلیکردهی علوم سیاسی، کتابهای مربوط به فلسفهی سیاسی نیز بسیار در من تاثیرگذار بودهاند، بخصوص آثار اسپینوزا و دلوز.
از کار و فعالیت های امروزتان بگویید.
در حال حاضر به کار بچه داری مشغول هستم چون به تازگی صاحب یک دختر شدهام. همزمان بر روی طرحی در ارتباط با قتلهای ناموسی کار می کنم. قصد دارم پای محبوبترین رسانه را وسط بکشم و از تلویزیون برای پاسخگویی و مواجهه با این حجم از ابتذال و اینگونه قتلها استفاده کنم.
مترجم: مرتضی منشی
منبع:
سایت «بوکبراوز» Bookbrowse
ادبیات ترکیه
4 دیدگاه در “الیف شافاک از زبان خودش”
الف شفق عزیز
لطفا بگویید از این پس آقای صافاریان را چه بنامیم؟!
سایت وینش چه ارادت خاصی به الیف شافاک دارد !!!
البته بخشی با صحبت شما موافق هستم اینکه یک مطلب از فارسی به لاتین و سپس به فارسی برگردان می شود و در آن دخل و تصرف رخ می دهد امری بغضی وقت ها آسیب زا است مثال های فراوان در این میان می شود گفت برای ما مهندس ها اتفاقی که در تبدیل (خارزمی–> الخارزمی–>الگریتم) افتاده بسیار معروف است
اما نکته مهم دیگر گویش ها است که الزاما نیاز به پالایش ندارد مثلا تهران گویش تهرانی اش تهرون شده است یا مثلا در ترکیه به محمد می گویند محمت الزاما غلط نیست بلکه تنها یک میراث محلی را حفظ کرده است
الزاما فارسی ایرانی با فارسی تاجیکستان یا افغانستان لازم نیست یکسان باشد یا یکی از دیگری درست تر تلقی شود
البته این مطالب را جهت آشکار کردن ابعاد گفته ها عرض کردم نه دفاع از محتوا یا نوع ترجمه ها که هنوز نقد بسیار بر آنها وارد است
زمانی گزارشگران فوتبال و ورزش نامهای قنبرعلی اف، عصمت الله اف، نوبهار، پخته کار، شیرزاد، خاقان و … را کانبرلیف، ایسماتولایف، نوفباخور، پاختاکور، شرزود، اودیل، هاکان و … تلفظ کردند، گفتیم گزارشگرند! سواد کافی ندارند. فرهنگ دیگر کشورها را نمی شناسند!
زمانی حتا بانک مرکزی ایران، واحد پول تاجیکستان را سومونی نوشت به جای سامانی! ( برگرفته از نماد کلی تاجیکستان، امیر اسماعیل سامانی)، گفتیم اینها چه می دانند فرهنگ و تاریخ تاجیکستان چیست! چی می دانند سامانیان که بودند! کارشان ارز و دلار است و …
زمانی خبرنگاران سیاسی به بن علی( نخست وزیر ترکیه) گفتند بینالی! گفتیم اینها کارشان اخبار سیاسی است! سواد فرهنگی ندارد!
اما الان اهل ادبیات خودشان آمده اند الف شفق را ترجمه کرده اند به الیف شافاک؟!!!
آیا مترجم نباید به نام نویسند و فرهنگ کشور مبدا و … هم اشراف داشته باشد؟ زباندانی که کار کودکان نیز میتواند باشد! هنر ترجمه در واگردانی زبان نیست!
شاید هم خواسته اند نام نویسنده، رنگ بوی غربی داشته باشد برایفروش بیشتر؟ که اگر اینچنین باشد، تاسف آور تر از احتمال نخست است!
در هر دو حالت قهقرای ترجمه از این بیشتر نمی شود!