سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

آقای «چوخ بختیار»، یک کارمند خوشبخت

آقای «چوخ بختیار»، یک کارمند خوشبخت

 

مقاله‌ی کوتاه «آقای چوخ بختیار» را صمد بهرنگی سال ۱۳۴۳ نوشته است. اما بعد از گذشت بیش از نیم قرن، این مقاله تبدیل شده است به نمونه‌ای مثالی از نگاه روشنفکران نسل او به طور خاص به زندگی کارمندان و به طور عام به بورژوازی. آقای چوخ بختیار، که بهرنگی تاکید می‌کند در نزدیکی همه ما یکی مثل او دارد زندگی می‌کند، آدمی است در آرزوی خانه‌ای دوطبقه، یک ماشین سواری و ترفیع رتبه. آدمی است کمی مصلحت‌جو، خیلی عافیت‌طلب و مطلقا غیرسیاسی که معنای زندگی را در لذت‌های کوچک می‌بیند. جامعه ایرانی در دوره‌هایی چنین شخصیتی را تقبیح می‌کند و در دوره هایی از او اعاده حیثیت می‌کند. مقاله «آقای چوخ بختیار« نگاه غالب روشنفکری دهه چهل را به بهترین شکل نشان می‌دهد.

مقاله‌ی کوتاه «آقای چوخ بختیار» را صمد بهرنگی سال ۱۳۴۳ نوشته است. اما بعد از گذشت بیش از نیم قرن، این مقاله تبدیل شده است به نمونه‌ای مثالی از نگاه روشنفکران نسل او به طور خاص به زندگی کارمندان و به طور عام به بورژوازی. آقای چوخ بختیار، که بهرنگی تاکید می‌کند در نزدیکی همه ما یکی مثل او دارد زندگی می‌کند، آدمی است در آرزوی خانه‌ای دوطبقه، یک ماشین سواری و ترفیع رتبه. آدمی است کمی مصلحت‌جو، خیلی عافیت‌طلب و مطلقا غیرسیاسی که معنای زندگی را در لذت‌های کوچک می‌بیند. جامعه ایرانی در دوره‌هایی چنین شخصیتی را تقبیح می‌کند و در دوره هایی از او اعاده حیثیت می‌کند. مقاله «آقای چوخ بختیار« نگاه غالب روشنفکری دهه چهل را به بهترین شکل نشان می‌دهد.

 

 

«آقای چوخ بختیار» صمد بهرنگی، نمونه مثالی نگاه نسل او به کارمندان محتاط

صمد بهرنگی مقاله‌ی کوتاه «آقای چوخ بختیار» را به نام بابک بهرامی در تبریز و روزنامه قدیمی مهد آزادی، در مهرماه سال ۱۳۴۳ چاپ کرده است. در این مقاله او شخصیتی خیالی به نام آقای چوخ بختیار یعنی کسی که خیلی روزگار با او همراه است، را توصیف می‌کند. یک کارمند نمونه‌ای که در فکر زندگی راحت است و بالاتر رفتن در مناسبات اداره و افزایش حقوق. این مقاله را در زیر می‌خوانید:

 

 

 

«هر اتفاقی می‌خواهد بیفتد، هر بلایی می‌خواهد نازل شود، هر آدمی می‌خواهد سر کار بیاید، در هرصورت آقای چوخ بختیار عین خیالش نیست. به شرطی که زیانی به او نرسد، کاری به کارش نداشته باشند، چیزی ازش کم نشود. رییسی خوب است که غیبت او را نادیده بگیرد و تملق‌های او را به حساب خدمت صادقانه بگذارد. وزیری خوب است که برای او ترفیع و رتبه و پولی دربیاورد.

زندگی او مثل حوض آرامی است. به هیچ قیمتی حاضر نیست سنگی تو حوض انداخته شود و آبش چین و چروک بردارد. آدم سربه‌راه و پا به راهی است. راضی نمی‌شود حتی با موری اختلاف پیدا کند. صبح پا می‌شود و همراه زن و بچه‌اش صبحانه می‌خورد و بعد به اداره‌اش می‌رود.

حتی با بقال و قصاب سرگذر هم سلام و علیک گرمی می‌کند که لپه را گران حساب نکند و گوشت بی‌استخوان بهش بدهد. وی معتقد است در اداره نباید حرفی بالای حرف رییس گفت و دردسر ایجاد کرد.

کار اداری یعنی پول درآوردن برای گذراندن زندگی. پس چه خوب که بکوشد با کسی حرفش نشود و زندگی آرامش به هم نخورد. معتقد است که شرف و کله‌شقی آنقدرها هم ارزش ندارد که به خاطرش با رییس و وزیر درافتاد.

 

و برای اینکه او را آدم پست و بی‌خصیتی ندانند، به جای شرف و کله‌شقی، کلمه «زندگی» را می‌گذارد که حرف گنده‌ای زده باشد و هم خود را تبرئه کند. وی زن و بچه‌اش را خیلی دوست دارد. همیشه می‌ترسد که مبادا بلایی سر آن‎ها بیاید، یا بی‌سرپرست بمانند. دل‌مشغولیش این است که نکند با رییس اختلافی پیدا کند و از کار برکنار شود و آن‌ها از گرسنگی بمیرند.

آقای «چوخ بختیار» خیلی رنج می‌برد. اما نه مثل گالیله و صادق هدایت. وی رنج می‌برد که چرا فلان همکلاسش یک رتبه بالاتر از اوست یا چرا باجناقش خانه‌ی دوطبقه دارد و او یک طبقه. بزرگترین آرزویش داشن یک ماشین سواری است از وع فولکس واگن و انتقال به تهران، پایتخت.

برای اینکه به آرزویش برسد به خود حق می‌دهد که مجیز مافوقش را بگوید، و وقت زادن زنش به خانه‌اش برود و تحفه‌ای ببرد. پیش از ازدواج گاه گداری پیاله‌ای هم می‌زد. اما بعدها زنش این را قدغن کرد. از اداره یک راست به خانه‌اش می‌آید. عصرها گاه گاهی همراه زنش به سینما می‌رود‌. این دو دوست‌دار سرسخت فیلم‌های ایرانی هستند. می‌گویند فیلم ایرانی هرقدر هم که مزخرف باشد، آخرسر مال وطنمان است. چرا پول‌مان را به جیب خارجی‌ها بریزیم؟

 

زن می‌کوشد مثل هنرپیشه‌های فیلم‌های وطنی خود را بیاراید و لباس بپوشد. تو خانه با کفش پاشنه بلند راه می‌رود و شورت طبی به کار می‌برد. بچه‌اش را فارسی یاد داده است فقط، مثل اینکه هردو معتقدند که ترکی حرف زدن مال آدم‌های بیسواد و امل است.

گاهی از پزشک خانواده هم دم می‌زنند و آن پزشکی است که سر کوچه آن‌ها مطب دارد و در همسایگی آن‌ها خانه. همیشه‌ی خدا پیش او می‌روند که آقای دکتر سر بچه‌مان درد می‌کند، برایش آسپرین تجویز می‌کید یا ساریدن؟

یک تختخواب دونفره دارند. هیچ شبی از هم جدا نمی‌خوابند، با اینکه ده سال که زن و شوهرند فقط یک بچه دارند. دوا درمان می‌کنند که بچه‌شان نشود. پول‌شان را در بانک ملی ذخیره می‌کنند. می‌خواهند ماشین شخصی بخرند. آقای «چوخ بختیار» هم اکنون مشق رانندگی می‌کند. سرگرمیش همین است.

به ظاهر وقت کتاب خواندن پیدا نمی‌کند به علاوه می‌گوید توی کتاب‌ها افکار ضدونقیضی بیان می‌شود که به درد نمی‌خورد و ناراحتی فکری تولید می‌کند. اما گاه و بی‌گاه یکی از مجله‌های هفتگی را خریدن برای سرگرمی بد نیست. آموزنده هم هست.

 

زنش از قسمت مد لباس و آشپزیش استفاده می‌کند و خودش هم جدولش را حل می‌کند و بعضی گزارش‌های مربوط به زندگی هنرپیشگان سینما را می‌خواند و برای اینکه سوادش زیاد شود گاهی کتاب‌های ادبی و اجتماعی می‌خواند. مثلا کتاب‌های جواد فاض را که شنیده است «ادبی و اجتماعی» است. هردوشان هم شنونده‌ی پروپاقرص داستان‌های رادیویی هستند. جمعه‌هاشان اغلب پای رادیو می‌گذرد. هفته‌ای دو بلیت بخت‌آزمایی می‌خرند که برنده‌ی جایزه‌ی ممتاز شوند.

مذهب را بدون چون و چرا قبول دارد، حاضر ننیست حتی در جزئی‌ترین قسمت آن شک روا دارد. اما فقط روزهای نوزده تا بیست و یک رمضان روزه می‌گیرد و نماز می‌خواند. آقای «چوخ بختیار» را همه می‌شناسند و دیده‌اند. وی در همسایگی من و شما و همه زندگی بی‌دردسری را می‌گذراند و خود را آدم خوشبختی می‌داند.»

  این مقاله را ۶۵ نفر پسندیده اند

یک دیدگاه در “آقای «چوخ بختیار»، یک کارمند خوشبخت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *