سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

گزارش به خاک‌ سپاری اخوان ثالث

گزارش به خاک‌ سپاری اخوان ثالث

 

«از بیرون حرم اخوان را به روی دست‌ها به داخل حرم می‌برند و طواف می‌دهند و بر او نماز می‌گزارند و دوباره اخوان را به آمبولانس سفید برمی‌گردانند و به طرف آرامگاه فردوسی در «توس» می‌روند. جای او را از پیش آماده کرده‌اند. ظهر روز دوازدهم شهریور است، فصل گل‌های کوکب، پایان تابستان و آغاز پاییز و زمستان. به دروازه «توس» می‌رسند و اخوان باز بر روی موج دست‌هاست تا دور دوست بگردد و در کنار او آرام و قرار بیابد.» این بخشی از گزارشی است که علی اصغر موسوی در مجله خاوران نوشته و خاک‌سپاری اخوان را گزارش کرده است. لحن اندوهناک گزارش بعد از بیش سی سال هنوز تاثیرگذار است.

«از بیرون حرم اخوان را به روی دست‌ها به داخل حرم می‌برند و طواف می‌دهند و بر او نماز می‌گزارند و دوباره اخوان را به آمبولانس سفید برمی‌گردانند و به طرف آرامگاه فردوسی در «توس» می‌روند. جای او را از پیش آماده کرده‌اند. ظهر روز دوازدهم شهریور است، فصل گل‌های کوکب، پایان تابستان و آغاز پاییز و زمستان. به دروازه «توس» می‌رسند و اخوان باز بر روی موج دست‌هاست تا دور دوست بگردد و در کنار او آرام و قرار بیابد.» این بخشی از گزارشی است که علی اصغر موسوی در مجله خاوران نوشته و خاک‌سپاری اخوان را گزارش کرده است. لحن اندوهناک گزارش بعد از بیش سی سال هنوز تاثیرگذار است.

 

 

      در مشهد خبر را صبح دوشنبه، پنجم شهریور از محمد قهرمان و محمد عظیمی -دوستان شاعر او- شنیدیم. در حالی که فکر می‌کردیم هنوز در خارج به سر می‌برد. از دعوت او به فرانسه، انگلیس، آلمان، دانمارک، سوئد و نروژ و دعوت او به آمریکا و ویزا ندادن سفارت آمریکا، خبر داشتیم و از چراغ‌هایی که با شعرهای «دوباره جهانم، آه!» و «ما، من، ما» افروخت تا خانه را در آخر عمر چراغان کرده باشد؛                                                                                                                                               

جهانا! همانا فسوسی و بازی

که بر کس نپایی و با کس نسازی

چرا عمر طاووس و درّاج کوتاه؟

چرا مار و کرکس زید در درازی؟

صد و اند ساله یکی مرد غرچه

چرا شصت و سه زیست آن مرد تازی؟

    

ساعت هفت‌و‌نیم شب همان روز، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مصاحبه‌ای با رادیو بی‌بی‌سی درباره او گفت: «اخوان، به نظر من از آن نوادری است که در تاریخ فرهنگ هر ملتی به ندرت در هر قرنی، یکی دو تا، پیدا می‌شوند که مظهر تجدد واقعی و حفظ سنت و جوانب درخشان سنت آن ملت است و از لحاظ تاثیری که اخوان بر فرهنگ شعری بعد از خودش داشته به نظر من بعد از نیما هیچ یک از شاعران معاصر، تاثیر خلاق به اندازه تاثیر او نداشته‌اند.

دیگرانی ممکن است داشته باشند ولی به قول خود او، تالی فاسد دارند و تاثیرات منفی. او بزرگ‌ترین کیمیاگر زبان فارسی بود. کسی که با کلمات فارسی، طلا درست می‌کرد و سکه می‌زد. سکه‌هایی که بدون تردید تا زبان فارسی هست، رواج دارد هیچ‌گاه از یاد و حافظه دوست‌داران شعر معاصر فارسی در سراسر جهان نمی‌رود. بیشترین ذخیره‌های شعری که در حافظه دوست‌داران شعر هست، ذخیره‌های شعر اخوان ثالث است و این بزرگ‌ترین دلیل و سند امتیاز او بر همه اقران اوست.

او همان موقعیتی را در بافت شعر معاصر دارد که به نظر من حافظ در ادبیات کلاسیک دارد. همان حضوری را که حافظ در حافظه و ذهن دوست‌داران ادبیات کلاسیک داشته، شعر اخوان همان‌گونه حضور را با در نظرگرفتن شرایط تاریخی و فرهنگی در ذهن و ضمیر اکثریت دوست‌‌داران شعر جدید فارسی دارد و این توفیق اندکی نیست.»

 

اخوان
خاکسپاری اخوان ثالث

 

 

    چند روز پس از این واقعه، جامعه کوچک ادبی مشهد، مضطرب بود و عزادار و منتظر. در انتظار اخوان تا در کنار فردوسی در توس مشهد قرار بگیرد.  اخوان در بهشت‌زهرا می‌ماند. فردا، دوازدهم شهریور، قرار است اخوان را از تهران به مشهد بیاورند. ساعت هشت صبح دوشنبه، دوازدهم شهریور، سه اتوبوس از سه نقطه شهر: منزل محمد قهرمان، منزل فرخ و میدان تقی‌آباد. و عده‌ای با وسایلی دیگر به فرودگاه مشهد می‌روند. به پیشواز و بدرقه اخوان.

     در فرودگاه محمدرضا شفیعی کدکنی و خانواده اخوان – همسر و فرزندانش- از تهران در مراسم حضور یافته‌اند و محمد قهرمان، احمد کمال پور، محمد عظیمی و… از مشهد. هواپیما ساعت نه‌ونیم به زمین می‌نشیند و جمعیت، آهسته راه می‌افتد به سمتی که آمبولانس سفید ایستاده است و درست با رسیدن جمعیت، خیلی ناگهانی و غیرقابل تصور و با شتاب، اخوان، روی دست‌ها به پرواز در می‌آید و اشک به هیچ‌کس امان نمی‌دهد. بر سر موج دست‌ها به آمبولانس می‌رسد و به سوی حرم راه می‌افتند. یاد حادثه به خاک‌سپاری فردوسی در ذهن، زنده می‌شود.

 

اخوان ثالث
آخرین دیدار با اخوان ثالث

 

 

از بیرون حرم اخوان را به روی دست‌ها به داخل حرم می‌برند و طواف می‌دهند و بر او نماز می‌گزارند و دوباره اخوان را به آمبولانس سفید برمی‌گردانند و به طرف آرامگاه فردوسی در «توس» می‌روند. جای او را از پیش آماده کرده‌اند. ظهر روز دوازدهم شهریور است، فصل گل‌های کوکب، پایان تابستان و آغاز پاییز و زمستان.

به دروازه «توس» می‌رسند و اخوان باز بر روی موج دست‌هاست تا دور دوست بگردد و در کنار او آرام و قرار بیابد. تابوت او را به زمین می‌گذارند و آن را می‌گشایند و جثه کوچک شده او را که در پارچه‌ای سفید پیچیده‌اند، برمی‌دارند و به پهلو بر خاک می‌گذارند، همان‌طور که به دنیا آمده بود. پارچه روی چهره‌اش را چند بار کنار می‌زنند، خود اوست. کسی در گوشش دعایی می‌خواند و تکانش می‌دهد و سرانجام چند سنگ سفید کمی بالاتر از «او» قرار می‌دهند و گل می‌ریزند و خاک و اشک.

 

صدایش در باغ می‌پیچید:

ما چون دو دریچه رو به روی هم،

آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده،

هر روز قرار روز آینده

عمر آینه بهشت، اما … آه

بیش از شب و روز تیره و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته است

زیرا یکی از دریچه ها بسته است

نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر! که هر چه کرد او کرد

 

 

  این مقاله را ۲۹ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *