هوش هیجانی به روایت گلمن
هوش هیجانی را معمولاً با EQ که مخفف Emotional Quotient است میشناسند. اصطلاحی تجاری و نادقیق که به جای EI یا Emotional Intelligence به کار میرود. دانیل گلمن، مانند هراری از نویسندگان مروج علم در این کتاب به تفصیل و در عین حال برای مخاطبی عمومیتر از آنچه معمولاً با اصطلاحات علمی سر و کار دارد مفهوم «هوش هیجانی» را شرح داده است.
هوش هیجانی
نویسنده: دنیل گولمن
مترجم: غلامحسین خانقائی
ناشر: نسل نو اندیش
نوبت چاپ: ۶
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۴۴۸
هوش هیجانی را معمولاً با EQ که مخفف Emotional Quotient است میشناسند. اصطلاحی تجاری و نادقیق که به جای EI یا Emotional Intelligence به کار میرود. دانیل گلمن، مانند هراری از نویسندگان مروج علم در این کتاب به تفصیل و در عین حال برای مخاطبی عمومیتر از آنچه معمولاً با اصطلاحات علمی سر و کار دارد مفهوم «هوش هیجانی» را شرح داده است.
هوش هیجانی
نویسنده: دنیل گولمن
مترجم: غلامحسین خانقائی
ناشر: نسل نو اندیش
نوبت چاپ: ۶
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۴۴۸
همهی ما با اصطلاح IQ آشنایی داریم و در برهههای زمانی مختلف با آن روبهرو بودهایم. از تستهای مدرسه گرفته تا مصاحبه شغلی و حتی میان گفتگوهای دوستانه و گاهی به کنایه و شوخی. اما مفهوم هوش هیجانی یا Emotional Intelligence شاید کمی برایمان غریبتر باشد. هرچند اگر به موضوعات مهارتهای فردی علاقهمند باشید، حتما ترکیب «هوش هیجانی» را شنیدهاید. اما شاید کمتر کسی بتواند آنرا به راحتی شرح بدهد.
اولین استفاده از اصطلاح هوش هیجانی در مقالهای از مایکل بلدوچ (Michael Beldoch) در سال ۱۹۶۴ بود. پس از آن در سال ۱۹۸۹ پیتر سالووی (Peter Salovey) و جان مایر (John Mayer) مدلهایی برای توضیح هوش هیجانی ارائه دادند. اما شهرت آن را میتوان به کتاب پرفروش دانیل گلمن (Daniel Goleman) با نام Emotional Intelligence – Why it can matter more than IQ که در سال ۱۹۹۵ به چاپ رسید ارتباط داد.
کتاب که در ۱۶ فصل و ۴۴۷ صفحه ارائه شده شاید برای خوانندهی امروزی کمی سنگین و خسته کننده باشد. مخصوصاً در دورانی که خیلیها به دنبال وعدههای موفقیت و رشد در ۱۰ روز هستند. اما نکتهی خوب این است که هر فصل، خود به زیربخشهایی تقسیم میشود که حدوداً هر دو صفحه تمام میشوند. مدلی که به راحتی این امکان را به شما میدهد که در بازههای زمانی کوتاه بتوانید خواندن کتاب را پیش ببرید.
تجربهی خواندنم از هوش هیجانی را با تجربههای قبلی خواندنم از کتابهای مهارتهای فردی مقایسه میکنم تا بهتر به فضای کتاب نزدیک شوم. کتابهایی مثل از خوب به عالی، پدر پولدار، پدر بی پول و غیره که معمولاً در فصلهای اول از خواندنشان بسیار هیجانزده شده بودم از اینکه «چه چیزهای مفید و نابی» دارم یاد میگیرم و به تدریج از اواسطشان، مطالعهشان برایم به یک اجبار تبدیل میشد.
انتهای این داستان هم معمولاً سرشار از این شک و گمانها است که آیا واقعاً هیچ دانش کاربردی و به درد بخوری دستم را گرفت یا نه؟ باید اعتراف کنم که در طیف کتابهای کمک به افزایش مهارتهای فردی، هوش هیجانی جایگاه متفاوتی دارد به نحوی که شاید بتوان رده و دستهی دیگری برایش مطرح کرد.
هر فصل کتاب با مثالی واقعی شروع میشود. فداکاری پدر و مادری برای فرزند معلولشان، قتل دبیر فیزیک توسط دانش آموز برتر، فلج شدن بر اثر ترس در امتحان ریاضی و غیره. همهی اینها با این هدف نوشته شدهاند که مفاهیم انتزاعی و گاه پیچیدهی کتاب را برای خواننده ملموستر کنند. در جایی از کتاب گلمن میگوید:
«طبق الگوی (Paradigm) قدیمی، هدف و آرمان ما این بود که منطق و استدلال را از دست احساس و عاطفه و هیجان خلاص کنیم؛ ولی الگوی جدید از ما میخواهد میان سر و قلب خود هماهنگی به وجود آوریم. برای اینکه بتوانیم این کار را به بهترین وجه ممکن در زندگی خود انجام دهیم، نخست باید معنای کاربرد عقلانی و خردمندانهی احساسات و عواطف و هیجانها را به نحو دقیقتری مشخص کنیم.»
کتاب با اشاره به تحقیقات و آزمایشهای مختلف اثبات میکند که چطور بر خلاف باور عامه، داشتن IQ بالا نمیتواند صرفاً بیانگر آیندهی روشن و موفق باشد. در بسیاری موارد میبینیم که چطور ناتوانی افراد در شناسایی یا مدیریت احساسات خود و دیگران میتواند دردسرساز و یا حتی فاجعهبار باشد. در واقع هوش و ذکاوت مدرسهای و تحصیلی نقش اندکی در زندگی هیجانی و احساسی ما دارند.
با وجود این در حالیکه داشتن ضریب هوشی بالا هیچ تضمینی برای خوشبختی یا شادمانی در زندگی ارائه نمیکند، مدارس و فرهنگ ما بر توانایی تحصیلی تمرکز میکنند و هوش و خرد هیجانی را که مجموعهای از ویژگیها (Trait) است و به طور گسترده در زندگی ما تاثیر دارد نادیده میگیرند. در واقع ضریب هوشی و هوش هیجانی نه دو استعداد و شایستگی متضاد، بلکه دو استعداد جداگانهاند.
یکی از مفاهیم مهمی که در این کتاب مطرح میشود، اصطلاح «گروگانگیری آمیگدال» (بادامه) است. گلمن از این اصطلاح استفاده میکند تا نشان دهد با اینکه ما به عنوان انسان سیر تکاملی داشتهایم، ساختاری باستانی را در ذهن خود حفظ کردهایم که برای پاسخ سریع به تهدیدها طراحی شده است. با اینکه این طراحی زمانی برای محافظت ما بوده، اکنون ممکن است با عملکرد ما در دنیای مدرن که معمولاً بسیاری تهدیدها ذاتاً نامحسوس هستند تداخل داشته باشد.
«با وجود اینکه در گذشتههای دور، عصبانیت شدید و سیخ شدن موهای بدن موجب حرکتی سریع و حیاتی برای زنده ماندن ما میشد، امروزه چنین عصبانیتی در شرایطی که جنگافزارهای خودکار در دست بچههای سیزده ساله قرار دارد، اغلب موجب واکنشهای فاجعهبار و ویرانگری میشود.»
آمیگدال (بادامه) یا هستهی آمیگدال (nucleus amygdalæ) که از واژهی یونانی amygdalē به معنی «بادام» مشتق شدهاست، قسمتی از دستگاه کنارهای (لیمبیک) در مغز است. هستهی قاعدهای-جانبی بادامه (آمیگدال) علاوه بر نقش اصلی در درک احساسات و ایجاد پاسخ به آنها، در تعدیل درد نیز دخالت دارد. آمیگدال همچنین مسئول تظاهرات هیجانی چهره مانند خوشحالی و ترس است و نقش مهمی در اکتساب یادگیریهای هیجانی دارد. این ساختار مسئول پاسخ مبارزه-یا-گریز است که نسبت به تهدیدها اتخاذ میکنیم.
مدل بحث شده در این کتاب، هوش هیجانی را به ۵ حوزهی زیر تقسیم میکند:
- آگاهی از عواطف و هیجانات خود
- مدیریت هیجانات و عواطف
- انگیزه دادن به خود
- تشخیص هیجانها و عواطف دیگران
- اداره کردن روابط
دانیل گلمن که بیشتر تحصیلات خود را با استفاده از بورسیهی هاروارد در رشتهی روانشناسی در هند گذرانده، آشنایی زیادی با آموزههای فلسفه هندی دارد. گلمن در دستهای قرار میگیرد که در واقع در دنیای آکادمیک دستاوردی ندارند و شاید حتی همردیفان آکادمیکش به خیلی از نوشتههای او خرده بگیرند. او همانند یووال هراری یا نیل دگراس تایسون در دستهی Science Popularizer یا مروجان علم قرار میگیرد. در واقع این افراد سعی میکنند مفاهیم علمی و پیچیده را به زبانی عامهپسند بیان کنند که این امر گاهی باعث تحریف آن میشود.
هنگام برخورد با این کتابها که معمولا با برچسب «پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز» برجسته میشوند، خواننده باید آگاه باشد که نویسندهی کتاب در حوزهی کاری خود خیلی موفق نبوده و به دلایل مثبت (آموزش عمومی) یا منفی (کسب درآمد) وارد حوزهی نویسندگی شده است. بنابراین پیشنهاد من این است که کمی با دید شکاکانه به این کتابها نگاه کنیم و هرچیزی را که در آنها ذکر شده است «حقیقت مسلم» فرض نکنیم.
گلمن هم از این قضیه مستثنی نبوده و طی این سالها از طرف همکارانش انتقاداتی به نوشتههایش وارد شده. یکی از انتقادات این بوده که گلمن تقریباً همه چیز را زیر چتر «هوش هیجانی» آورده است، از انگیزه و پشتکار تا هیجانات و استرس. البته نویسنده خودش کمکم مدلش را بهبود داده و برخی موارد را حذف کرده است. در مجموع اما گلمن را میشود به عنوان یکی از شخصیتهای مثبت این حوزه شناخت. نویسندهای که با وجود تجاری شدن کارهایش، هنوز هم حرفی برای گفتن دارد.
کتاب را چند ناشر به فارسی برگرداندهاند اما به نظر میرسد در حال حاضر نسخهی در دسترستر، ترجمهای است که انتشارات نسل نو اندیش به بازار عرضه کرده. انتقاداتی هم البته به این نسخه وارد است: یکی حذف ۴۰۰ پانوشت در ترجمه که با توجه به اشارات متعدد به تحقیقات مختلف و وجود برخی کلمات تخصصی، مطالعه و درک مطالب را گاهی مشکل میکند.
مورد دیگر هم این است مترجم بعد از حذف این پانوشتهای ضروری، تصمیم گرفته که پانوشتهای خودش را (بدون ذکر این نکته) وارد کتاب کند. برای مثال در صفحهی ۱۶۱ در جایی که نوشته شده «درد دیگری، درد خود توست.» مترجم در پانوشت شعر «بنی آدم» از سعدی و بعد از آن شعر «درد بی دردی علاجش آتش است» مجذوب علیشاه را آورده است!
این نکات ترجمهای در کنار تیترهای خسته کننده و مبهم کتاب تا حدی باعث شده که مخاطب فارسی زبان علیرغم اهمیت موضوعی هوش هیجانی از کتاب گلمن غافل شود. جالب است بدانید همانطور که پیشتر هم گفتم، نام کامل کتاب هوش هیجانی: چرا میتواند مهمتر از IQ باشد است، عنوانی که اگر کامل ترجمه میشد، میتوانست بسیار جذابتر از عنوان کلی هوش هیجانی باشد.
نکتهی پایانی اینکه اصطلاح صحیح برای این موضوع Emotional Intelligence یا EI است. اصطلاح EQ که مخفف Emotional Quotient است تجاریتر و نادقیقتر است زیرا Quotient به منظور قابل اندازهگیری بودن چیزی استفاده میشود و هوش هیجانی موضوعی است که تا به حال هیچ متر و معیار دقیقی برای اندازه گرفتنش پیدا نشده است.
3 دیدگاه در “هوش هیجانی به روایت گلمن”
بسیار متشکر از پاسخ جامع شما
فکر کنم چندین روش اندازه گیری برای هوش هیجانی دیده ام که یکی از معروف ترین انها تست رول ان است و سالهاست در مصاحبه های استخدامی مورد استفاده است. از متن روان و تحلیل بلیغ مقاله لذت بردم
سلام دوست عزیز. فکر میکنم منظورتان تست بار-آن است. بله این تست بسیار پر کاربرد و محبوب است اما طبق تحقیق Mary Pat McEnrue و Kevin Groves در سال ۲۰۰۶ برای مقایسه تستهای هوش هیجانی، نتایج زیر در مورد این تست به دست آمده است:
-برخی پارامترهای معرفی شده عملا تاثیر ناچیزی دارند
-احساسات منفی و نحوه بروز آنها نادیده گرفته شدهاند
-بسیاری ابعاد آن مرتبط با ویژگیهای شخصیتی هستند و نه هیجانی (احساسی)
-تحقیقات بسیار کمی ارتباط مثبت آن را بر عملکرد کاری نشان میدهند
برای مطالعه بیشتر میتوانید به مقاله مذکور رجوع کنید:
https://onlinelibrary.wiley.com/doi/pdf/10.1002/hrdq.1159
موفق باشید