بدون کتابها، ما اینجایی که هستیم نبودیم
والریا لوئیزلی، نویسنده مکزیکی، چندی پیش برای کتاب «بایگانی کودکان گمشده» برنده جایزه ادبی دوبلین شد. او از اینکه چگونه خواندن و نوشتن به او در دوران پاندمی کمک کرده است میگوید. لوییزلی داستانش را از روباتی شروع میکند که به گفته متخصصین قادر به نوشتن داستان است. او اما معتقد است داستان نوشتن از آن فعالیتهایی است که فقط از انسانها میتواند سر بزند و اهالی سیلیکون ولی قادر به گرفتن آن از انحصار انسانها نخواهند بود. هرکس از چیزی میترسد، او از دنیای بدون داستان و کتاب میترسد.
(مترجم)
(مترجم)
والریا لوئیزلی، نویسنده مکزیکی، چندی پیش برای کتاب «بایگانی کودکان گمشده» برنده جایزه ادبی دوبلین شد. او از اینکه چگونه خواندن و نوشتن به او در دوران پاندمی کمک کرده است میگوید. لوییزلی داستانش را از روباتی شروع میکند که به گفته متخصصین قادر به نوشتن داستان است. او اما معتقد است داستان نوشتن از آن فعالیتهایی است که فقط از انسانها میتواند سر بزند و اهالی سیلیکون ولی قادر به گرفتن آن از انحصار انسانها نخواهند بود. هرکس از چیزی میترسد، او از دنیای بدون داستان و کتاب میترسد.
اخیراً مقالهای درباره یک برنامه کامپیوتری خواندم که داستان مینویسد. به این صورت که شما چند خط از آن را مینویسید، ژانر را مشخص میکنید و بقیهاش را برنامه مینویسد. کارش هم بد نیست. قواعد دستوری را کاملاً رعایت میکند، از استعاره و تشبیهات استفاده میکند و از سبک خاص یک نویسنده تقلید میکند.
به گفتهی نویسنده این مقاله که به نظر میرسد از وجود چنین سرگرمی شیطنتآمیزی از اعماق سیلیکونولی خیلی هیجانزده است، این «ابزار» بعضی مواقع برای نویسندگانی که نوشتن را دوست ندارند و از نظر او تقریباً همه نویسندگان را شامل میشود، «نجاتبخش» است. من میخواهم به چنین نویسندهای بگویم: تو در اشتباهی. و به این روبات که داستان مینویسد بگویم.. نه نمیخواهم به او چیزی بگویم، چرا که روبات، روبات است.
داستاننویسی یکی از لذتبخشترین فعالیتهای انسانی است. درست است که کار بسیار سختی است، اما وقتی یک میل شدید، محرک آن باشد، بسیار لذتبخش است. داستاننویسی چیزی شبیه به شهود جسمانی یا یک دانش مجسم است و حسی شبیه به وقتی است که ذهن ما از زمان حال رد میشود و مکان دیگری را تصور میکند.
و تجربه خیره شدن به آن مکان دیگر، بسیار دردناک، تکان دهنده و ژرف است. ولی به هرحال باید به آن نگاه کنیم و چیزی از آن بسازیم، چیزی با آن بسازیم. کلمه fiction از کلمه لاتین fingere آمده است، که به معنی «شکل و فرم دادن» است و در اصل «قالبزدن خاکرس» است. Fingere به معنای عمل ساختن یا بهتر بگوییم فرمدادن است. اختراع چیز جدیدی نیست، بلکه شکل دادن به چیزی است که از قبل وجود داشته است. داستاننویسی به ترکیبی از درونبینی، واپسنگری و آیندهنگری نیاز دارد. به عبارت دیگر نیازمند تجربه است.
«بایگانی کودکان گمشده» رمانی درباره تنهایی دوره کودکی و تخیل بیحد و مرز کودکان، شکنندگی پیوندهای خانوادگی، تنشهای بین تاریخ و ادبیات و تقاطعهای پیچیده شرایط سیاسی و زندگی شخصی است. اما بیش از هر چیز، این رمان در مورد روند ساخت قصهها و بههم آمیختن صداها و ایدهها در تلاش برای درک بهتر دنیای اطرافمان است. این کتاب رمانی درباره داستان است.
داستان با پدر و مادری شروع میشود که در حال قصه گفتن هستند و فرزندان در صندلی عقب ماشین خانوادگیشان نشستهاند که معنایی استعاری نیز دارد. اما بعد، داستان به سراغ روایت کودکان میرود تا آنها تبدیل به صداهایی شوند که داستان دنیای افتضاح ولی گاهی بهطور کورکنندهای جذاب را برای ما تعریف کنند، دنیایی که ما مدام در حال داستان ساختن از آن و شکل دادن و تغییر شکل دادن آن هستیم.
سال گذشته که سال انزوا و تردید و ترس بسیار بود، من و دخترم و خواهرزادهام برای احساس با هم بودن بیشتر و حس همنشینی فراتر از آشپزی و غذا خوردن و نظافت خانه، برای یکدیگر با صدای بلند داستان میخواندیم. ما به شیوه کسی که در اطراف شومینه دنبال همنشین میگردد، برای هم داستان میخوانیم: تنها و با هم. گاهی اوقات هم یک بازی میکنیم: جلوی قفسه کتابها مینشینیم و یکی از ما با چشمان بسته کتابی را انتخاب میکند و بعد با صدای بلند از روی آن میخوانیم، گاهی فقط چند خط و گاهی کل فصلها را.
ما آدری لرد، مارگارت دوراس، جیمز جویس و حتی یک مجموعه خونآشام خواندیم که هرگز به نام آن اعتراف نخواهم کرد. در هر صورت، بدون هیچ تردیدی میتوانم بگویم که بدون کتابها و بدون شریک شدن در تجارب انسانی نویسندگان دیگر، در این ماهها موفق نمیشدیم. اگر روحیهمان تازه شده است، اگر نیرویی برای ادامهدادن پیدا کردهایم، اگر احساس شوق به زندگی را حفظ کردهایم، به لطف جهانهایی است که کتابها به ما هدیه دادهاند. هر بار در همنشینهایمان در قفسههای کتاب آرامش را میجستیم.
اخیراً برای پروژهای که مشغول آن هستم با تعدادی از زنهای خانوادهام درباره اینکه از چه چیزی بیشتر از همه میترسند مصاحبه کردم. سوال این بود: از چه چیزی میترسی؟ مادرم گفت: «از ابهام و از دست رفتن شفافیت». دخترم گفت: «من از تنها ماندن میترسم». خواهرزاده کوچکترم گفت: «از انتظارات». خواهرزاده بزرگترم گفت: «از شکست در روابط و از دست دادن عشق میترسم». و بعد دخترم از من پرسید: «مامان تو از چی میترسی؟»
من از چه چیزی میترسم؟ من هم مثل خیلی از بزرگسالها از خیلی چیزها میترسم. از دست دادن، از ناتوانی در برآورده کردن نیاز کسانی که به من وابستهاند، از خشونت سیاسی، از تغییرات آبوهوایی و از سیلیکونولی. اما بهطور ویژه از ایستا ماندن روح و روانمان، نداشتن داستانی برای باور داشتن و نداشتن فضای مشترکی برای گوش دادن به یکدیگر و درک عمیق یکدیگر میترسم. به بیان دیگر، من از جهان بدون داستان میترسم. جهانی که در آن تخیلهای جمعیمان را با هم به اشتراک نمیگذاریم.
و من به آن متعهدم، که زندگیم را وقف هنر غیر قابل باور داستاننویسی کنم.
بدون کتابها، ما اینجایی که هستیم نبودیم
این یادداشت در 29 می سال 2021 در گاردین اینجا منتشر شده است. از والریا لوییزلی به فارسی هم کتابهایی منتشر شده است. پیشتر نویسندگان ما هم از کتاب او نوشتهاند. اینجا «اگر به خودم برگردم» او یکی از کتابهای خوب امسال معرفی شده است.