زیستن در نمایشنامههای شكسپير
شب به خیر دزدمونا (روز به خیر ژولیت)
نویسنده: آن مری مک دانلد
مترجم: مهرناز شیرازی عدل
ناشر: نیلا
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۲
تعداد صفحات: ۱۳۲
شابک: ۹۷۸۶۰۰۱۲۲۲۰۱۶
زیستن در نمایشنامههای شكسپير
نگاهی به نمايشنامهی «شب به خير دزدمونا/روز به خير ژوليت» آنمری مکدانلد
آنمری مکدانلد را برخی بیشتر یک هنرپیشه میدانند، هنرپیشهای فارغالتحصیل بازیگری از مدرسهی تئاتر ملی کانادا اما در کارنامهی کاری او شورمندی و تکاپویی فراتر از هنرپیشگی به چشم میخورد؛ او نمایشنامههای زیادی را به صورت مشترک با دیگران قلمی کرده و یا بر اساس تجربهی خلاقهی کارگاهی خلقشان کرده است؛ در میان نمایشنامههای مستقلش اما به نظر میرسد مهمترین و باشکوهترینش «شب به خیر دزدمونا؛ روز به خیر ژوليت» باشد كه مهرناز شيرازی عدل آن را با ترجمهای خوشخوان و پاكيزه به فارسی برگردانده است.
اين نمايش در تئاتر نايتوود كانادا به روي صحنه رفته و كارگردان در توصيف شكوه و موفقيت آن در مقدمهای كه بر نمايشنامه نوشته، تصريح داشته است كه: «موفقيت اجرایي اول بيشتر مديون سرزندگیي و نشاط متن و بازيگران بود.» نمايشنامهای كه نشاطانگيز و شوخطبع و طناز و در عين حال سنگين، فلسفی و عالمانه و شكوهمند است. روايتی سحرانگيز از تقابل انتقادی و خلاقانهی يك پژوهشگر-مدرس جوان ادبيات نمايشی با نمايشنامههای محبوب و كهنسال شكسپير:
«به نظر میرسد داستان خيالبافی يك استاد بدلباس دانشگاه به اسم كانستنس باشد كه عاشق دو نمايشنامهی شكسپير میشود، داستانشان را تغيير میدهد، با دزدمونا و ژوليت ديدار میكند و در پايان میفهمد كه خودش نويسندهی داستان بوده است. البته معنیاش اين نيست كه كانستنس واقعا خانم شكسپير باشد؛ داستان واقعی در قلمرو ضمير ناخودآگاه او میگذرد.
كانستنس در دفترش مثل مادهی اوليه در ظرف كيمياگری میپزد؛ او به سياهی/حضيض وجودش رسيده است و اين مساله باعث میشود زندگیاش را گويی در خواب، مروری دوباره كند. دزدمونا و ژوليت كهنالگوهای ناخودآگاه خود او هستند، اتللو و تيبالت، هريك استحالهای از پرفسور نايتاند(كه كانستنس دوستش دارد) و راوی، ياگو و يوريك را هم میتوان آنيموس تحريكشدهی كانستنس دانست.
با اين حال، اگر مفاهيم كيمياگرانه و يونگي را كنار بگذاريم، باز هم داستان در مقام مروری دوباره بر تعدادی از بهترين شخصيتهای شكسپير، كاملا سرپاست.»
كانستنس استاد جوان متواضع و پريشانی مینماياند كه در تكاپوست تا تزش را مبنی بر آنكه بنيان روايتهای درام شكسپير بر يك كمدی گمشده استوار است، ثابت كند. او معتقد است كه «قهرمانان مرد و زن دو نمايشنامهی «اتللو» و «رومئو و ژوليت» كه دچار ضعف شخصيتاند به مرگی ناگزير دچار میشوند كه ظاهرا سرنوشت مقدرش كرده…
اما ويژگي «ناگزيری» كه بعدا به مرگها نسبت داده میشود، به هيچوجه قانعكننده نيست… آنها فرصت زيادی برای نجات خود دارند و همين آنها را بيشتر شبيه قربانيانی بیخبر جلوه میدهد كه در يك شوخی فاجعهبار دستشان انداختهاند.» او در همين راستاست كه از خود میپرسد:
«آيا اين تراژدی است؟ يا كمدیای است كه مجموعهی ابزارهای كميكش را در وضعيت خون و خونريزی به خدمت اهداف تراژيك گرفتهاند و در نتيجه به بيراهه رفته؟»
كانستنس با همين پرسشگريهای نقادانه و بعد از بیمهریای كه از پروفسور نايت- كه دوستش میدارد- میبيند، در عالمی از رويا و خيال و تفكر به دل روايتهای شكسپير راه پيدا میكند و در همنشينی و گفتگو و تعامل بعضا عاشقانهای كه با قهرمانان اين روايتها پيدا میكند، میكوشد به پاسخ پرسشهايش دست يابد؛ تكاپويي كه به نظر میرسد بيش از هرچيز برای استاد متفكر و جوان، زمينهای برای خودشناسی و انديشيدن دربارهی خويش است.
شکسپیر