پدر سرگی
نویسنده: لئو تولستوی
مترجم: سروش حبیبی
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۹
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۸۱
شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۶۲۵۸۸۷
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
انتشارات آگاه 30book بزودی بزودی بزودی بزودیپدر سرگی
مغفولترین و گمنامترین رمان تولستوی پدر سرگی است. این داستان در سایه رمانهای دیگر او گم شده اما وقتی به آن به عنوان یک اثر مجزا نگاه میکنیم، میبینیم در میان داستانهای قرن نوزدهم و اوایل بیستم شاخص و منحصربهفرد است.
پدر سرگی داستان شاهزاده جوانی است که میخواهد با دختری ازدواج کند اما پیش از ازدواج متوجه میشود نامزدش معشوقه تزار روس بوده، بنابراین مراسم عروسی به هم میخورد و سرگی هم راه عبادت و رهبانیت مسیحی را پیش میگیرد. اما همین مسیر هم بیآزمون و بدون چالش نخواهد بود.
بعد از اینکه سرگی به صومعهای میرود در آنجا به واسطه نوع زندگی و تقدسی که پیدا میکند، مشهور میشود و آوازهاش به گوش مردم میرسد. مردم هم برای دیدن او مشتاق میشوند؛ در این بین، گرفتار وسوسه ارتباط با زنی میشود؛ اما در همین حین، با تبر انگشت خودش را میبرد تا به این وسیله مرتکب گناه نشود.
بعد از این واقعه، شهرت سرگی بیش از گذشته در تمام روسیه میپیچد، اما انگار هیچگاه سرگی را از وسوسه ارتباط با زنان، رهایی نیست! او باز هم درگیر وسوسه دیگری میشود و این بار تن میدهد. بعد از این اتفاق سرگی صومعهاش را ترک میکند و به خاطر الهامی که به او میشود راهی روستایی میشود که یکی از آشنایان قدیم او آنجا زندگی و کار میکند.
او آن زن را میبیند که چطور برای تامین مخارج خود و فرزندانش مشاغل طاقتفرسا انجام میدهد و در نهایت متوجه میشود این زن، راهبِ واقعی است؛ زیرا برای خداوند چنین کاری میکند؛ نه او که به ظاهر برای خدا عبادت میکند اما در باطن هیچ کار شایستهای انجام نمیدهد.
درنهایت، سرگی متحول میشود و تصمیم میگیرد زندگی خود را وقف کمک به افراد نیازمند بکند، به بچهها نوشتن بیاموزد و از بیماران پرستاری کند. داستان سرگی بیشباهت به داستان عرفای مشهور تاریخ ما نیست که برای رسیدن به قصد نهایی خود، راههای پرفراز و نشیبی را طی کردند تا درنهایت دانستند زندگی واقعی آنها در کجا انتظارشان را میکشد.
درباره نویسنده
لئو نیکلا پویچ تولستوی 28 اوت 1828 در خانوادهای اشرافی در جنوب مسکو زاده شد. پدر او کنت و مادرش شاهزاده بود. مادرش را در دوسالگی و پدرش را در نهسالگی از دست داد. پس از آن سرپرستیاش را عمهاش به عهده گرفت. بعدها رشته زبانهای شرقی را برای تحصیل انتخاب کرد اما بعد از سه سال به رشته حقوق تغییر گرایش داد تا وکالت کشاورزانی را که مسئولیت آنها به عهده او بود، قبول کند و زندگیشان را سر و سامان دهد. اما انگار این هم به انتها نمیرسد.
سال 1851 تولستوی در ارتش نامنویسی میکند و به ماموریت قفقاز میرود. کودکی نخستین اثر او محصول همین سالهاست. پس از این، تولستوی در ارتش تزار، نوشتن را به صورت حرفهای پی میگیرد. بودن در جنگ آنقدر در ذهن او تاثیر میگذارد که دستمایه اغلب داستانهای او میشود. وقتی به سپاه کریمه میپیوندد، مقام ستوانی دارد. بعد از اینکه یکی دو داستان دیگر در این دوران مینویسد، سفر طولانی خود را به فرانسه، انگلستان، آلمان، ایتالیا و سوییس آغاز میکند تا با شیوه زندگی و طرز فکر مردم این کشورها آشنا شود.
پس از بازگشت تولستوی به کشور، او در مقام یک مصلح اجتماعی و کنشگر قرار میگیرد: مدرسه میسازد و در پی امر آموزش و پرورش کودکان میافتد. تولستوی در سال 1862 با دختری هجدهساله به نام سوفیا ازدواج میکند و بعد از آن رمانهای جنگ و صلح و آنا کارنینا را مینویسد.
سوفیا در تدوین و پاکنویس این رمانها به همسرش کمک میکرده است و دستنویس کارهای او هماینک هم موجود هستند. این دو 13 فرزند داشتند که چهارتا از آنها میمیرند. زندگی این زن و شوهر فراز و نشیب زیادی داشت؛ سوفیا از برخی خوشگذرانیهای لئو پیش از ازدواجشان آگاه میشود؛ از طرفی بالا و پایینهای فلسفی همسر، گاهی طاقت سوفیا را طاق میکند. به هر روی، به زندگی خود بهسختی ادامه میدهند.
فعالیتهای اجتماعی لئو باز هم ادامه پیدا کرده و ابعاد وسیعتری هم پیدا میکند. او با دیدن فقر کشاورزان تصمیم میگیرد سازمانی برای آنها تاسیس کند. از طرف دیگر، از زندانیان سیاسی و دینی و سربازان فراری حمایت کرده و بهخصوص سعی میکند در زمینه ادیان، تحقیقات مفصلتری انجام دهد.
در سال 1901 انتشار رمان رستاخیز بهانهای به دست کلیسای ارتدوکس میدهد تا حکم ارتداد او را صادر کنند. پلیس تزار تمام حرکات او را تعقیب میکند تا مدرک جرمی علیه او پیدا کنند. در نهایت آنقدر فشار و سختگیری پلیس تزاری زیاد میشود و پیشنویس رمانهایش را ضبط میکنند تا عرصه به لئو تنگ شده و 7 نوامبر 1910 در ایستگاه راه آهن، وقتی همراه دخترش به سمت جنوب روسیه میرود، در میگذرد.
بخشی از کتاب
پدر سرگی شش سال بود که در این زاغه منزوی بود. چهل و نه سال داشت. زندگیاش همه محنت بود؛ اما نه به سبب روزهداشتن و دعاخواندن. اینها زحمتی نداشت.
مشقت اصلی مبارزه باطنی بود، مبارزه با خود، به طوری که هیچ انتظار نداشت که کار تا به این اندازه دشوار باشد. رنج او از دو منبع بود؛ یکی شک و دیگری شهوت و این دو دشمن همیشه با هم بر او میتاختند. او گمان میکرد که این دو باهم رابطهای ندارند و دو دشمن مجزایند؛ حال آنکه یکی بودند. همین که بر شک چیره میشد آتش شهوت نیز خاموش میگردید. اما او خیال میکرد که این دو بلا از دو شیطان جداست و جدا جدا با آنها میجنگید.
نویسنده معرفی: افسانه دهکامه