یک قوطی خالی از غول
کافی است یک نوجوان با کتابی روبهرو شود که در همان صفحات آغازش، راوی داستان که هم سن و سال خودش است در توصیف خودش بگوید: «من یک کم روانیام!»؛ شک نکنید که نوجوان خواننده کتاب را به زمین نخواهد گذاشت و داستان را با رغبت دنبال خواهد کرد. این نکتهای است که مهدی رجبی در گام اول به خوبی از آن استفاده کرده، یعنی با شناخت درست از حالات و علائق دوران نوجوانی، کمند داستان را به پایشان میاندازد!
کافی است یک نوجوان با کتابی روبهرو شود که در همان صفحات آغازش، راوی داستان که هم سن و سال خودش است در توصیف خودش بگوید: «من یک کم روانیام!»؛ شک نکنید که نوجوان خواننده کتاب را به زمین نخواهد گذاشت و داستان را با رغبت دنبال خواهد کرد. این نکتهای است که مهدی رجبی در گام اول به خوبی از آن استفاده کرده، یعنی با شناخت درست از حالات و علائق دوران نوجوانی، کمند داستان را به پایشان میاندازد!
یک قوطی خالی از غول
کتاب کنسرو غول بار اول در سال ۱۳۹۲ منتشر شد اما از آن زمان تاکنون به چاپهای بعدی هم رسیده و جوایز و عناوین زیادی مثل نشان نقرهای لاک پشت پرنده، برگزیدهی جشنوارهی کتابهای برتر و رمان شایستهی تقدیر شورای کتاب کودک را به دست آورده و حتی در فهرست کتابهای خواندنی کتابخانهی مونیخ (کلاغ سفید) هم قرار گرفته است. همهی اینها نشان میدهد که در بازار کم تحرک رمان نوجوان به قلم نویسندههای ایرانی، با کتاب قابل توجهی روبهرو بودهایم که ارزش پرداخت و بررسی دارد.
کنسرو غول داستان پیچیدهای ندارد اما همهی مؤلفههایی که میتواند یک داستان را برای یک نوجوان جذاب کند داراست، مثل هیجان، متفاوت بودن، بههم ریختن قواعد و هنجارها، #ترس و قهرمانپروری. کافی است یک نوجوان با کتابی روبهرو شود که در همان صفحات آغازش، راوی داستان که هم سن و سال خودش است در توصیف خودش بگوید: «من یک کم روانیام!»؛ شک نکنید که نوجوان خواننده کتاب را به زمین نخواهد گذاشت و داستان را با رغبت دنبال خواهد کرد.
این نکتهای است که مهدی رجبی در گام اول به خوبی از آن استفاده کرده، یعنی با شناخت درست از حالات و علائق دوران نوجوانی، کمند داستان را به پایشان میاندازد!
قهرمان کتاب، توکا پسر نوجوانی است که در چشم همه موجودی بیعرضه، دست و پا چلفتی، انگل اجتماع و کتکخور است، پدرش در یک تصادف ماشین مرده و مادرش با چاقی فزاینده و افسردگی وحشتناک دست به گریبان است.
توکا خوابهای وحشتناکی میبیند که باعث شب ادراری در تختش میشود و پناهگاهش اتاقک چوبی در زیرزمین است که سقفش را پر از دکمه کرده است. با وجود این، در ذهن او دنیای دیگری در جریان است؛ او روی همهی آدمها اسم میگذارد، از جلاد بگیر تا بروکلی، توکا آدمها را براساس بویی که میدهند دستهبندی میکند، واژهها را برعکس تلفظ میکند و از همه مهمتر اینکه میخواهد جنایتکار شود!
مجموع اینها کافی است تا به این نتیجه برسیم که با یک نوجوان مسألهدار روبهرو هستیم یا اگر بخواهیم به شیوهی روانشناسانهی امروز حرف بزنیم با یک کیس بههم ریختهی روانی؛ از همان نمونههایی که ما را وادار میکند بدو بدو دستش را بگیریم و پیش یک مشاور یا رواندرمانگر ببریمش. اما کتاب روش دیگری برای تغییر و دگرگونی این شخصیت انتخاب میکند، روشی کاملا مبتنی بر ادبیات. (گرچه مادر قهرمان مرتب به روانشناس مراجعه میکند، همانجایی که توکا یاد میگیرد در زندگی باید خیلی اوقات دروغهای روانشناسی گفت!)
تغییر و تحول توکا از دو مسیر اتفاق میافتد، اول با پیدا کردن کنسرو غول و دوم کتاب خاطرات ک.ک، جنایتکار مشهور. غولی که از داخل قوطی کنسرو بیرون میآید برخلاف تصور ما هیچ کار فوقالعادهای انجام نمیدهد، حتی دستورهای توکا یعنی صاحبش را اجرا نمیکند، غول به ظاهر نفهمی است که فقط روزهای زوج سروکلهاش پیدا میشود و عاشق رنگ زرد، سروته شدن از سقف و اعداد است.
این ویژگیها یک جورهایی ما را متوجه میکند که غول میتواند بخشی از شخصیت ناخودآگاه توکا باشد، یعنی آن قسمتی از ویژگی و علائق و استعدادهای توکا که خودش نمیشناسد و چون غول مثل دکتر روانشناس دائم در حال گوله کردن موهای روی دستش است، یکطورهایی این ظن ما را قویتر میکند که حضور غول ربطی به بیرون آمدن و کشف قابلیتهای درونی توکا دارد.
در حقیقت غول با آن شمارشها و علاقهی مسخرهاش به اعداد و ضرب و تقسیم کردن آنها باعث میشود که توکا به استعداد و علاقهاش به ریاضی پی ببرد. یکی از نقاط قوت کتاب این است که در گیرودار همین داستانسرایی و غولبازی، بخشی از جذابیتهای ریاضی و معروفترین نمونههایش را آموزش میدهد و ریاضی را مثل یک قصهی جذاب تعریف میکند، همان کاری که سیستم آموزشی ما متاسفانه فاقد آن است. اینجاست که آن شاگرد انگل اجتماع دیروز ناگهان به عنوان یک نابغهی ریاضی شناخته میشود که حالا همه دوست دارند سهمی از موفقیت او ببرند.
اما کتاب خاطرات یک جنایتکار این میان چه میکند؟ این کتاب کهنه که بسیاری از صفحاتش سفید است و رویش نوشته خواندنش برای افراد زیر پانزده سال ممنوع، کاملا یک همانندسازی با آرزوهای جنایتکارانهی توکا است.
با خواندن، کتاب توکا فرصت میکند تا همان زندگیای که آرزویش را دارد همراه قهرمان جنایتکار داستان تجربه کند؛ یعنی درست مثل کار درمانی که ادبیات برای ما انجام میدهد، و در پایان هر کتاب انگار یکبار زندگیای را تجربه کردهایم بدون اینکه درگیر تبعات آن در زندگی واقعی شویم. خاطرات جنایتکاری که اول مثل یک الگو در ذهن توکا جا میگیرد اما کمکم متوجه بخشهای سخت و درگیرکنندهی ماجرا میشود، بخشهایی که مثل صفحات سفید کتاب نمیشود به آسانی دربارهشان حرف زد.
درست در نقطهی اوج همین دو ماجرا یعنی غول کنسروی و خاطرات جنایتکار است که قرار گرفتن توکا در یک حادثهی واقعی برایش معلوم میکند که جنایتکار بودن آنقدر هم معرکه و هیجانانگیز نیست و برخلاف آنکه فکر میکند بیرحم و خشن است، دل نازک و مهربانی دارد. گرچه شاید این بخش پایانی به نسبت حجم دویستوخردهای کتاب، صفحات خیلی کمتری را به خود اختصاص داده است اما نقاط قوت و شیرینی داستان به آن میزان هست که بتوان از این مسأله چشم پوشید.
و آخرین نکته اینکه خوشبختانه در چاپهای بعدی کتاب طرح روی جلد آن تغییر کرده است، روی جلد اولین چاپ کتاب طرحی نبود که یک نوجوان رغبت کند آن را در دست بگیرد و با خودش اینور و آنور ببرد، بخصوص اگر دوست داشته باشد جنایتکار شود!