کتاب درمانی چیست؟
افسردهای؟ این رمان را بخوان! با فرزندت مشکل داری؟ آن یکی را! استفاده از ادبیات برای مقاصد درمانی تقریباً به این نقطه رسیده است. اما برای کتابخوان قهاری که تمامعمر به خوددرمانی با کتاب مشغول بوده است، این شیوه زیادی سادهشده و ابتدایی به نظر میرسد. به هر رو اکنون کتاب درمانی (بیبلیوتراپی) حرفهای به اینجا رسیده است. مقالهای که ترجمهاش را میخوانید ارتباط این نوع کتاب درمانی و کتاب مشهور داروی رمان با «مدرسهی زندگی» آلن دوباتن را شرح میدهد.
(مترجم)
(مترجم)
افسردهای؟ این رمان را بخوان! با فرزندت مشکل داری؟ آن یکی را! استفاده از ادبیات برای مقاصد درمانی تقریباً به این نقطه رسیده است. اما برای کتابخوان قهاری که تمامعمر به خوددرمانی با کتاب مشغول بوده است، این شیوه زیادی سادهشده و ابتدایی به نظر میرسد. به هر رو اکنون کتاب درمانی (بیبلیوتراپی) حرفهای به اینجا رسیده است. مقالهای که ترجمهاش را میخوانید ارتباط این نوع کتاب درمانی و کتاب مشهور داروی رمان با «مدرسهی زندگی» آلن دوباتن را شرح میدهد.
چند سال پیش هدیهای دریافت کردم که عبارت بود از یک جلسهی مشاورهی کتاب درمانی از دور با یک کتابدرمان (بیبلیوتراپیست) مستقر در «مدرسهی زندگی» که کارش تشکیل دورههای ابتکاری است برای کمک به آدمهایی که در کلنجار با چالشهای عاطفی زندگی روزانهشان نیاز به کمک دارند.
اعتراف میکنم که اولش زیاد از این فکر که کسی برای برنامهی کتابخوانیام نسخه بپیچد زیاد خوشم نیامد. من عموماً مقلد عشق پرشور ویرجینیا وولف به مکاشفات تصادفی در کتابخوانی خود بودهام، و طبیعت اتفاقی و در عین حال معنادار آشناییام با هر کتاب (در اتوبوس بعد از به هم زدن با یک دوست، در هاستِلی در دمشق، در کتابخانهای نیمهتاریک، جایی که به جای درس خواندن تو کتابها میگشتم) برایم همان اندازه لذتبخش بوده است که خواندن خود کتابها.
از برخی دستورالعملهای برخی کتابخوانها همیشه دلخور بودهام: کسانی که میگویند تو باید این را بخوانی و کتابی را تو دستت میگذارند در حالی که چشمانشان از شادی برق میزند و هیچ حواسشان نیست که کتابها برای آدمهای مختلف معنیهای مختلفی دارند و حتی برای همان آدم در دورههای مختلف زندگیاش معنیهای مختلفی میتوانند داشته باشند. مثلاً خودم در بیستوچندسالگی عاشق داستانهای آپدایک راجع به خانوادهی مِیپل بودم، اما در سیوچندسالگی از آنها بدم میآید و حتی مطمئن نیستم دلیلش چه هست.
اما این دوره به هر حال هدیه بود و از پرسشنامهی اولیهای که کتابدرمان مشهور الا برتاد برایم فرستاد بدم نیامد. با وجود اینکه خواندن کتابهای داستانی همیشه جزئی از زندگی من بوده است، اما تا حالا کسی این چیزها را از من نپرسیده بود. من زمانهای طولانی خود را وقف کتاب خواندن میکنم؛ به برتاد گفتم که وقتی به سفر میروم بیشتر از لباس کتاب با خودم کتاب برمیدارم.
این راز کوچک را هم با او در میان گذاشتم که از خریدن و داشتن کتاب زیاد کیف نمیکنم و ترجیح میدهم کتابهای موردعلاقهام را از کتابخانه به امانت بگیرم (چون من نویسندهام این حرف تاثیر خوبی نمیتواند روی فروش کتابهایم داشته باشد).
در پاسخ به این سوال که «در حال حاضر ذهنت بیشتر درگیر چیه؟» خودم هم از اعترافی که میخواستم بکنم حیرت کردم: نگران این هستم که هیچ سرمایه معنوی ندارم که بتوانم در صورت فقدان اجتنابناپذیر عزیزی که دوستش دارم به آن تکیه کنم. مدهبی نیستم، خیلی هم دلم نمیخواهد باشم، اما دوست دارم راجع به اندیشههای آدمهای دیگری که به عنوان تاکتیک بقا به یک جور اعتقاد غریب و اولیه به یک «موجود والاتر» رسیدهاند، بیشتر بخوانم. صِرف پاسخ دادن به این سوال باعث شد احساس کنم سبکتر شدهام، حالم بهتر شده است.
چند نوبت ایمیل مبادله کردیم و برتاد از من دربارهی گذشتهی زندگی خانوادگیام و ترسم از سوگواری پرسید و وقتی بالاخره «نسخهاش را تجویز کرد» پر بود از جواهراتی که قبلاً هیچیک را نخوانده بودم. راهنما اثر آر. کی. نارایان جزو توصیههایش بود.
برتاد دربارهی این کتاب نوشته بود «داستانی دلنشین دربارهی مردی که زندگی حرفهای خود را به عنوان راهنما در یک ایستگاه راه آهن در مالگودی هندوستان شروع میکند، بعد شغلهای مختلفی میگیرد تا آخرش طی سرنوشتی غیرمترقبه راهنمای معنوی میشود.» او این کتاب را به این خاطر انتخاب کرده بود که امیدوار بود به من کمک میکند احساس «روشنی غریبی» بکنم.
کتاب دیگر انجیل به روایت مسیح اثر ژوزه ساراماگو بود: «ساراماگو در این جا موضع معنوی خود را آشکار نمیکند بلکه روایتی جذاب و زنده از داستانی عرضه میکند که همهمان به خوبی میدانیم.» هندرسون خدای باران نوشتهی سال بلو و سیدارتا نوشتهی هرمان هسه هم جزو کتابهای داستانی بودند که توصیه کرده بود. تعدادی کتاب غیرداستانی هم تجویز کرده بود.
این کتابها را طی دو سال خواندم، با زمانبندی خودم و در حالی که در میانشان «کشفیات» شخصیام را هم میخواندم. خوشبختانه لازم نشد تواناییام را در تحمل سوگ از دست دادن عزیزی که گفتم بیازمایم، اما برخی از روشنگریهایی که از میان این کتابها اندوختم به من کمک کردند راحتتر از میان مصیبت کاملاً متفاوتی عبور کنم؛ آن چند ماهی که درد فیزیکی شدیدی را تجربه کردم. این اندوختهها هنوز گنگاند، مثل همهی آموختههایمان از طریق خواندن داستان ــ اما قوتشان هم در همین است.
در این عصر سِکولار فکر میکنم خواندن ادبیات داستانی یکی از معدود راههای باقیمانده برای دستیابی به استعلاست، به آن وضعیت فرّاری که فاصلهی بین خود و جهان به حداقل میرسد. خواندن داستان به من کمک میکند احساس خود بودن را به کلی از دست بدهم، اما در عین حال کمکم میکند به یگانهترین وجه احساس کنم خودم هستم. آن طور که ویرجینیا وولف، این کتابخوان پرشور نوشت «کتاب ما را به دو پاره تقسیم میکند، چون وضعیت خواندن عبارت است از نفی کامل خود و در عین حال وعدهی درهمآمیزی دائم» با ذهن دیگری.
کتابدرمانی واژهی بسیار موسعی است برای کار بسیار قدیمی تشویق آدمها به خواندن این یا آن کتاب برای درمان. نخستین کاربرد این واژه احتمالاً برمیگردد به سال ۱۹۱۶ در ماهنامهی آتلانتیک در مقالهای با عنوان «کلینیک ادبی». نویسندهی این مقاله تعریف میکند که با یک «موسسهی بیبلیوپاتیک» آشنا شده که یکی از آشنایانش در زیرزمین کلیسایی دایر کرده و آنجا توصیههایی برای خواندن کتابها میکند با ارزش درمانی. نویسندهی مقاله بَگِر نامی توضیح میدهد که «کتابدرمانی علم جدیدی است.
یک کتاب میتواند محرک یا مخدر باشد، بیقرارکننده یا آرامشبخش. نکته این است که به هر رو تاثیری بر شما میگذارد و شما باید بدانید این تاثیر چیست. تاثیر یک کتاب ممکن است شبیه یک شربت آرامبخش باشد یا شبیه یک جور ضمادی که بر زخم میمالند.»
امروزه کتابدرمانی شکلهای مختلفی به خود میگیرد، از دورههای ادبیات برای زندانیها بگیر تا حلقههای کتابخوانی برای سالمندانی که از زوال مغزی رنج میبرند. گاهی صرفاً جلسات انفرادی یا گروهی است برای آدمهای «از کار افتادهای» که دوست دارند لذت کتابخوانی را تجربه کنند.
برتاد و دوست قدیمی و کتابدرمان همراهش سوزان اِلدِرکین بیشتر اوقات به کتابدرمانی «عاطفی» میپردازند و به قدرت ترمیمی داستانخوانی باور دارند. این دو بیش از بیست سال پیش در دوران دانشجویی در دانشگاه کمبریج با هم آشنا شدند و وقتی متوجه شدند که در قفسههای کتابهایشان چه اندازه کتابهای مشترک یافت میشود، به هم پیوستند.
یکی از این کتابها رمان اگر مسافری در یک شب زمستانی نوشتهی ایتالو کالوینو بود که خود دربارهی چیستی کتابخوانی است. با هم صمیمیتر که شدند شروع کردند به توصیه کتابهایی به یکدیگر برای درمان اختلالاتی مثل شکست عشقی یا عدماطمینان حرفهای.
آنها سالها به یکدیگر و به دوستان و خانواده کتاب توصیه میکردند و در سال ۲۰۰۷ وقتی فیلسوف آلن دو باتن که در کمبریج همکلاسشان بود به تاسیس «مدرسهی زندگی» فکر میکرد، به او توصیه کردند یک کلینیک کتابدرمانی هم راه بیندازد. برتاد میگوید «تا آن جا که میدانستیم تا آن وقت کسی به این شکل حرفهای و منظم این کار را نمیکرد.
کتابدرمانی، اگر هم چنین چیزی وجود داشت، بیشتر در بستر پزشکی عمومی با تاکید برای کتابهای خودآموز درمانی بود. اما کار ما بر اساس اثرات درمانی ادبیات داستانی بود به این دلیل که فکر میکردیم برای خوانندهشان امکان یک تجربهی متحولکننده را تامین میکنند.»
برتاد و الدرکین البته سابقهی کتابدرمانی را به یونان باستان برمیگردانند. میگویند یونانیان باستان بر سردر کتابخانهای در تب نوشته بودند «اینجا درمانگاه روح است.» وقتی زیگموند فروید در سدهی نوزدهم در جلسات روانکاوی خود شروع کرد به استفاده از ادبیات، کتابدرمانی هویت خود را پیدا کرد. بعد از جنگ جهانی اول به سربازانی که از جنگ برمیگشتند تجویز میشد برای التیام زخمهای روانیشان یک دوره کتاب بخوانند.
الدرکین میگوید: «در آمریکا کتابدارها آموزش میدیدند که به سربازانی که از جنگ جهانی اول برگشته بودند چه کتابهایی بدهند و داستانهای جالبی وجود دارد که در همان زمان در انگلستان چطور در بیمارستانها و کتابخانهها از رمانهای جین آستین برای مقاصد درمانی استفاده میشد.» اخیراً روانپزشکها، مددکاران اجتماعی، پرستارهای سالمندان و دیگر پزشکها از کتاب به عنوان وسیله درمان استفاده میکنند.
و امروز شبکهای از کتابدرمانهای حرفهای داریم که توسط برتاد و الدرکین انتخاب شده و آموزش دیدهاند و در چارچوب «مدرسهی زندگی» الن دوباتن در سراسر جهان از نیویورک تا ملبورن کار میکنند. برتاد میگوید بیشترین مراجعان آنها برای عبور از بحرانهای دورههای مختلف زندگی به آنها رو میآورند: یکنواختی ناشی از غرق شدن در یک شغل، احساس افسردگی در یک رابطه، یا رنج بردن در دوران عزاداری.
کتابدرمانها با بازنشستههایی هم روبهرو میشوند که هنوز تا بیست سال میتوانند کتاب بخوانند اما در گذشته فقط کتابهای جنایی خواندهاند و حالا دنبال چیز عمیقتری میگردند. خیلیها برای رودررو شدن با موقعیت پدری یا مادری کمک میخواهند. برتاد میگوید:
«در نیویورک مراجعی داشتم، مردی که اولین بچهاش داشت به دنیا میآمد، و نگران بود چطور میتواند مسئولیت موجود دیگری را به عهده بگیرد. خواندن کتاب دمای اتاق نوشتهی نیکلاس بیکر را به او پیشنهاد کردم که دربارهی مردی است که بچهاش را با بطری شیر میدهد و به موقعیت پدر بودن میاندیشد. و البته کشتن مرغ مقلد را چرا که قهرمان این رمان آتیکوس فینچ پدر نمونهی ادبیات داستانی است.»
برتاد و الدرکین مشترکاً کتابی هم نوشتهاند به نام «دارویِ رمان: از الف تا ی درمانهای ادبی» که در قالب یک فرهنگ لغات یا کتاب مرجع پزشکی کاربردی نوشته شده و در برابر هر مشکل (مثلاً شکست، احساسِ بیهودگی و ….) رمان یا رمانهایی برای درمان پیشنهاد میکند (مثلاً تاریخچهی آقای پالی نوشتهی اچ جی ولز).
کتاب ابتدا در سال ۲۰۱۳ در بریتانیا منتشر شد و اکنون در هیجده کشور منتشر میشود و نکتهی جالب توجه اینکه قرارداد انتشار طوری تنظیم شده است که به ناشر محلی اجازه میدهد تا ۲۵ درصد کتاب را از نظر طبقهبندی اختلالها و کتابهایی که توصیه میشود مطابق نیازهای مشخص محل تغییر دهد و آثار بیشتری از نویسندگان بومی پیشنهاد کند. اختلالهای جدیدی که این گونه اضافه میشوند از نظر فرهنگی بسیار بامعنا هستند.
در نسخهی هلندی کتاب این اختلال اضافه شده است: نظرت راجع به بچهی خودت زیادی مثبت است. در نسخهی هندی: ادرار در انظار عموم و عشق به عطر. در نسخهی آلمانی: نفرت از جهان و نفرت از مهمانی. برتاد و الدرکین حالا دارند روی یک کتاب متمرکز بر ادبیات کودکان هم کار میکنند با عنوان «یک قاشق چایخوری داستان».
برای همهی کتابخوانهای قهاری که عمری را به خوددرمانی با کتابهای بزرگ سپری کردهاند هیچ تعجبی ندارد که کتابها بتوانند برای سلامت روانی و روابط اجتماعی آدم با دیگران مفید باشند. اما اینکه چرا و چطور، امروز از برکت پژوهشهایی در زمینهی تاثیر خواندن بر مغز روشنتر شده است.
از زمان کشف «نورونهای آینهای» در اواسط سالهای ۱۹۹۰ ــ نورونهای مغزی که هم موقعی که خودمان کاری را میکنیم و هم موقعی که میبینیم کس دیگری آن کار را میکند به یک نحو واکنش نشان میدهند ــ تبیین همدلی از منظر علم اعصاب روشنتر شده است. یک پژوهش در این زمینه که در سال ۲۰۰۱ توسط نشریهی Annual Review of Psychology منتشر شده و مبتنی است بر اسکن fMRI مغز مشارکتکنندگان، نشان میدهد که وقتی آدمها دربارهی تجربهای میخوانند همان منطقههای نورولوژیک مغز تحریک میشوند که وقتی خودشان آن تجربه را از سر میگذرانند.
ما وقتی داستان میخوانیم و وقتی سعی میکنیم احساسات آدم دیگری را حدس بزنیم، همان شبکههای مغزیمان را به کار میگیریم. پژوهشهای دیگری که در سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۹ منتشر شدند چیز مشابهی را نشان میدهند ــ اینکه کسانی که داستان زیاد میخوانند در همدلی با دیگران بهترند.
یکی از مراجعان برتاد برایم شرح داد که چطور نشستهای گروهی و فردیاش با برتاد به او کمک کردهاند که بر پیآمدهای برخی مصیبتهای جدی غلبه کند، از جمله از دست دادن همسرش، پایان یک دوره نامزدی پنجساله، و یک سکتهی قلبی. او میگوید: «احساس میکردم زندگیام بیهدف است.
به عنوان یک زن احساس شکست میکردم.» در میان کتابهایی که برتاد در ابتدا تجویز کرد رمانی بود از جان ایروینگ به نام هتل نیوهمشایر. جان ایروینگ نویسندهی محبوب همسر او بود، اما به دلایل احساساتی هرگز به سراغ کتابهای او نرفته بود. این خانم وقتی اسم این کتاب را در میان کتابهای تجویز شده دیده بود حیرت کرده بود و تکان خورده بود.
و با وجود اینکه تا آن وقت از خواندن کتابهای همسرش خودداری کرده بود، خواندن این کتاب را تجربهی احساسی بسیار مفیدی یافت، هم به عنوان ادبیات و هم برای دور کردن شیاطین از خودش. او از راهنمایی برتاد برای خواندن رمان عطر جیترباگ تام رابینسون هم خیلی متشکر بود، رمانی دربارهی پیشداوری و تجربهورزی که برایش آموزش فوقالعادهای بود.
یکی از اختلالاتی که در کتاب «داروی رمان» فهرست شده این است: گیج شدن از تعداد بالای کتابهایی که در دنیا وجود دارد. و این اختلالی است که گمانم من هر از گاهی دچارش میشوم. الدرکین میگوید این یکی از شایعترین اختلالاتی است که خوانندههای مدرن به آن مبتلا میشوند و اینکه این همچنان یکی از محرکهای اصلی است برای او و برتاد که کار کتاب درمانی را ادامه دهند.
«ما احساس میکنیم که هرچند هر روز بیش از پیش کتاب منتشر میشود، آدمها همچنان از مجموعهی کوچکتری انتخاب میکنند. نگاه کنید به فهرست مطالعهی خیلی از بوککلابها و به همان کتابها برمیخورید، همانهایی که در مطبوعات مطرح شدهاند.
اگر واقعاً حساب کنید که در سال چند کتاب میخوانید ــ و اینکه با این حساب پیش از اینکه بمیرید کلاً چند کتاب میتوانید بخوانید ــ آن وقت احساس میکنید که باید در انتخابهایتان حسابی دقت بکنید تا از زمان مطالعهتان بیشترین بهره را ببرید.» و بهترین راه این کار چیست؟ مراجعه به کتابدرمان در اولین فرصت.
سریدوِن دووی نویسندهی این مقاله نویسندهی مجموعه داستان کوتاه فقط حیوانات و رمانهای قوموخویش خونی، در باغ پناهندهها و زندگی بعد از حقیقت است و همین طور خاطرات-زندگینامهی دربارهی جی ام کوتزی: نویسندهها دربارهی نویسندهها.
نشانی اصل مقاله:
?Can Reading Make You Happier
By Ceridwen Dovey