زندگی پرماجرای هانس کریستین اندرسن
هانس کریستین آندرسن نامی آشنا برای کودکان در سراسر جهان است. همهی ما با داستانهایش خاطره داریم و با شخصیتهایی که خلق کرده، همذات پنداری کردهایم. از جوجه اردک زشت تا پری دریایی کوچولو و بندانگشتی! اما زندگی خودش هم داستانی پرماجرا بود که بیرون از دنیای افسانهها میگذشت. این بار، به جای مرور افسانهها، به مرور زندگی خالق فراموش نشدنیترین داستانها میپردازیم.
هانس کریستین آندرسن نامی آشنا برای کودکان در سراسر جهان است. همهی ما با داستانهایش خاطره داریم و با شخصیتهایی که خلق کرده، همذات پنداری کردهایم. از جوجه اردک زشت تا پری دریایی کوچولو و بندانگشتی! اما زندگی خودش هم داستانی پرماجرا بود که بیرون از دنیای افسانهها میگذشت. این بار، به جای مرور افسانهها، به مرور زندگی خالق فراموش نشدنیترین داستانها میپردازیم.
هانس کریستین اندرسن در طول حیاتش، افسانههای زیادی را به ما هدیه داد. از لباس جدید امپراتور تا پری دریایی کوچولو، بندانگشتی، ملکهی برفی، دخترک کبریتفروش و جوجه اردک زشت! از سوی دیگر، داستانهای هانس کریستین آندرسن، الهامبخش شمار زیادی از شخصیتهای محبوب در دیزنی بودهاند! حتی زادروز او، به عنوان روز جهانی کتاب کودک نامگذاری شده است. برای بازخوانی اتفاقات مهم زندگی او، به بهانههای بیشتری نیاز داریم؟
سالهای کودکی
آندرسن در ادنسه، یکی از شهرهای کشور دانمارک به دنیا آمد؛ در سال 1805 میلادی. آنچنان که از شواهد برمیآید، اولین مواجههی او با ادبیات به سالهای کودکیش بازمیگردد. یعنی به دورانی که پدرش برای او داستانهای هزارویک شب را میخواند. پدر هانس کریستین اندرسن، همیشه ادعا میکرد یک نجیبزاده است و خون نجبا در رگش جاریست. با این وجود، هیچگاه نتوانست زندگی مرفهی را برای خانوادهاش فراهم کند. پس از مرگ پدر، هانس کریستین مجبور شد که برای تامین مخارج زندگی خانوادهاش، به کارگری روی بیاورد. او مدتی را به عنوان شاگرد در یک مغازهی خیاطی کار میکرد و مدتی هم یک بافندهی کوچک بود و دورهای هم در یک کارخانهی تولید سیگار کارگری میکرد!
وقتی آندرسن به سن 14 سالگی رسید، تصمیم گرفت به بازیگری روی بیاورد. البته، این تصمیم، فقط از روی علاقه گرفته نشد. او صدای سوپرانوی محشری داشت و توانست که با تکیه بر همین توانایی، در تئاتر سلطنتی دانمارک به موفقیتهایی بزرگ (در سن کم) دست یابد. اما احتمالاً بر این موضوع واقف هستید که چهارده سالگی سنی بحرانی برای پسران به شمار میآید! در این دوران بود که کیفیت صدایش دستخوش تغییر شد و به ناگاه رویاهایش در معرض طوفانی سخت قرار گرفتند.
خوشبختانه، یکی از همکاران بزرگسالش نیز زنگ خطر را شنید! به همین دلیل به آندرسن گفت که به نظرش او بیشتر از یک بازیگر، یک شاعر خوب است. همین مکالمهی کوتاه باعث شد که هانس کریستین در ساختار رویاهایش تغییراتی ایجاد کند. او متونی را که به صورت پراکنده نوشته بود جدیتر گرفت و روی ماجرای نوشتن تمرکز کرد. در همین دوران بود که ستاره متولد شد: ستارهای که نه فقط زندگی خودش، رویاهای نسلهای آینده را نیز تغییر داد.
یک کودکی پردردسر
تصور نکنید که رسیدن به موفقیت در بازیگری یا تمرکز بر روی نوشتن، مسیری ساده و آسان بوده است. اندرسن از دوران مدرسهی خود به عنوان تاریکترین و سیاهترین دوران تمام زندگیش یاد میکند. در برههای از زمان، هانس کریستین اندرسن مجبور شد در منزل یکی از معلمهایش اقامت کند. این معلم او را مورد سواستفاده و آزار قرار میداد؛ با این توجیه که: «این کار به بهبود شخصیتت کمک خواهد کرد!» اما این دوران هم گذشت. به واسطهی فعالیت در تئاتر سلطنتی، پادشاه دانمارک به این نوجوان پراستعداد علاقمند شد و هزینهی تحصیل او را برعهده گرفت. بد نیست بدانید شایعهی فرزند نامشروع پادشاه بودن هانس کریستین آندرسن هنوز هم در دانمارک سر زبانهاست!
موفقیتهای حرفهای اندرسن به سرعت کسب نشدند. یکی از نخستین تجربههای او در نویسندگی، داستان کوتاهی است به نام پیادهروی از کانال هولمن به سمت شرق آمگر! (البته در فارسی این داستان را با نام گزارش یک پیادهروی میشناسیم) این داستان توانست توجه منتقدان و ناشران را به خود جلب کند. اما حتی در آن روزگار هم (مثل امروز)، انتشار داستان و کتاب کاری سخت به شمار میآمد.
اندرسن به واسطهی مهر پادشاه توانست در سال 1833، یک کمکهزینهی پادشاهی دریافت کند. این کمک هزینه، با مجوزی همراه بود که به او اجازه میداد در سراسر اروپا سفر نماید. این دوره، به نویسندهی جوان چیزهای زیادی آموخت. دقیقاً پس از بازگشت از سفر دور اروپا بود که آندرسن نوشتن آثار محبوب و پرفروشش را آغاز کرد.
افسانههای هانس کریستین آندرسن
آندرسن همیشه جذب افسانهها میشد. اولین تلاشهای او برای نوشتن نیز به نوعی با افسانهها گره خورده است. در حقیقت، او سعی میکرد داستانهایی را که در کودکی شنیده بود، به زبان امروزی برگرداند و گاهی به آن شاخ و برگی هم میافزود! البته، بعدها کار بازنویسی افسانههای قدیمی را با نوشتن افسانههایی جدید عوض کرد. در سال 1837، آندرسن اولین جلد از افسانههایش را منتشر کرد.
این اولین مجموعه، داستانهای آشنایی همچون پری دریایی کوچولو و لباس جدید امپراتور را شامل میشد. البته نباید تعجب کنید اگر بشنوید که این داستانها در آن دوران با اقبال عمومی مواجه نشدند. و باز البته، یکی از داستانهای این مجموعه با نام «فقط یک ویولونیست»، از این قاعده مستثنی است؛ چرا که مورد ستایش فیلسوف معروف دانمارکی، سورن کییرکگور قرار گرفت!
حدود یک سال بعد، آندرسن یک مجموعه افسانهی جدید منتشر کرد. در نهایت، تا سال 1845، تمام داستانهای محبوب دوران کودکیمان به انتشار رسیدند. از جوجه اردک زشت گرفته تا بلبل و ملکهی برفی! اما باید چند سال میگذشت که دیزنی با جادوی افسانههای آندرسن آشنا شود، آنها را بازخوانی کند، بازنویسی نماید و به جهان هدیه دهد. پری دریایی کوچولو توانست به تنهایی (در دههی 1990) دیزنی را احیا کند و دورانی را پایهگذاری نماید که به دوران رنسانس دیزنی معروف شده است. ملکهی برفی هم تاثیری معجزهآسا بر این غول رسانهای گذاشت. حالا دیگر فروزن (که برداشتی آزاد از افسانهی ملکهی برفی است) به یک پدیدهی فرهنگی تبدیل شده است.
دوستی با دیکنز
هانس کریستین اندرسن، یکی از طرفداران بزرگ چارلز دیکنز بود. آنها نخستین بار در سال 1847 و در یک گردهمایی روشنفکرانه همدیگر را ملاقات کردند. ملاقاتی که وجدی بیپایان را در وجود اندرسن ایجاد کرد و به دوستی آنها انجامید؛ چرا که دیکنز هم زبان به تایید و تحسین کارهای او گشود. رفته رفته، این دوستی صمیمانهتر شد. کار به جایی رسید که دیکنز از آندرسن دعوت کرد به خانهی خانوادگیاش در انگلستان برود؛ برای دیداری دوستانه و البته کوتاه.
اما این اقامت کوتاه بنا به اشتیاق خود اندرسن کمی طول کشید – آنقدر کم، که خانوادهی دیکنز ناچار شدند به صورت مودبانه اما رسمی، از او بخواهند که به سفر خود پایان دهد و به خانه بازگردد! (که یعنی او را بیرون کردند!). پس از آن، دیکنز رفته رفته مکاتبات خود با آندرسن را کاهش داد و در نهایت، قطع کرد.
سالهای آخر
در یکی از صبحهای سال 1872 میلادی، هانس کریستین اندرسن از تخت خود بر زمین افتاد. اتفاقی که شاید در نگاه اول، بیاهمیت به نظر برسد. این سقوط ناگهانی، آسیبهای سختی به او وارد کرد. طوری مجروح شد که دیگر تا آخر عمرش نتوانست به سلامت پیش از لحظهی سقوطش برگردد. کمی بعد، علائم سرطان نیز در او هویدا شد. در آن زمان، او نویسندهای بینالمللی شده بود و در کشورهای زیادی مورد ستایش قرار میگرفت.
شهرتش به حدی بود که دولت دانمارک از او به عنوان گنجینهای ملی یاد کرد. و این بالاترین ارتفاعی است که یک نویسنده میتواند به آن دست یابد. بالاترین نقطهای که یک نویسندهی زنده دوست دارد از فراز آن به جهان بنگرد؛ و مناسبترین مکان برای خداحافظی!
زندگی پرماجرای هانس کریستین اندرسن