سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

گرسنه‌ی آزادی

گرسنه‌ی آزادی


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

رکسان گی، نویسنده کتاب «گرسنگی» آدم موفقی است. استاد دانشگاه است، به سخنرانی‌های زیادی دعوت می‌شود و… چنین آدمی اعتماد به نفس فراوانی باید داشته باشد. اما کتاب او دقیقاً در نقطه مقابل شرح سرخوردگی‌های او به عنوان یک آدم بسیار چاق در جامعه است. او می‌گوید برخوردی که انسان‌ها در جامعه با او به عنوان زنی چاق دارند، او را می‌دارد تا به سرنوشت سایر افرادی که در موضع ضعف هستند، علاقمند شود. و زن‌ها، با وجود اقلیت نبودن از نظر کمیت، قطعاً در موضع ضعف قرار دارند.

گرسنگی سرگذشت بدن (من)

نویسنده: رکسان گی

مترجم: نیوشا صدر

ناشر: چترنگ

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۷

تعداد صفحات: ۳۰۸

شابک: ۹۷۸۶۰۰۸۰۶۶۹۹۶

رکسان گی، نویسنده کتاب «گرسنگی» آدم موفقی است. استاد دانشگاه است، به سخنرانی‌های زیادی دعوت می‌شود و… چنین آدمی اعتماد به نفس فراوانی باید داشته باشد. اما کتاب او دقیقاً در نقطه مقابل شرح سرخوردگی‌های او به عنوان یک آدم بسیار چاق در جامعه است. او می‌گوید برخوردی که انسان‌ها در جامعه با او به عنوان زنی چاق دارند، او را می‌دارد تا به سرنوشت سایر افرادی که در موضع ضعف هستند، علاقمند شود. و زن‌ها، با وجود اقلیت نبودن از نظر کمیت، قطعاً در موضع ضعف قرار دارند.

گرسنگی سرگذشت بدن (من)

نویسنده: رکسان گی

مترجم: نیوشا صدر

ناشر: چترنگ

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۷

تعداد صفحات: ۳۰۸

شابک: ۹۷۸۶۰۰۸۰۶۶۹۹۶

 


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

گرسنه‌ی آزادی

 

 

«هرچه سنم بالاتر می‌رود بیشتر می‌فهمم که زندگی کلاً پی گرفتن آرزوهاست. ما می‌خواهیم و می‌خواهیم و وای تا چه حد می‌خواهیم. ما، گرسنه‌ایم.»

رکسان گی

 

 

«رکسان گی» آدم موفقی است. نویسنده، استاد دانشگاه، منتقد و بسیاری عناوین دیگر را یدک می‌کشد و این یعنی که شما وقتی قرار است او را ببینید، انتظار آدمی با اعتماد به نفس را دارید. این انتظار، اتفاقاً به حقیقت می‌پیوندد وقتی روی سن، برای یک سخنرانی حاضر می‌شود تا از «فمینیست بد» بودن خود بگوید. شما، با اینکه زنی ۱۹۲ سانتی‌متری می‌بینید با وزنی بیش از ۲۰۰ کیلوگرم، کاریزما، تسلط و راحتی او، سریعاً حواس‌تان را به خود معطوف می‌کند.

 

«گرسنگی» اما، خودزندگی نامه‌ای است از عدم عزت نفس و ضعف رکسان گی در مواجهه‌ی پر از سرخوردگی‌اش با تجربه‌ی دردناکی که در ابتدای نوجوانی از سر می‌گذرانَد. کتابی که علاوه بر رو کردن شخصی دست این چهره‌ی کاریزماتیک، به ضعف‌های درونی هر یک از ما به عنوان خواننده نیز چنگ می‌زند.

 

ماجرا از رکسان دوازده ساله آغاز می‌شود. زمانی که در کلبه‌ای جنگلی، توسط معشوقش به همراه چند پسر دیگر، مورد تجاوز گروهی قرار می‌گیرد. اتفاقی که ناگهان او را از دختری «قد بلند و ترکه‌ای»، به زنی ترس‌خورده تبدیل می‌کند، که تنها سلاحش برای دفاع از خود در مواجهه با مردان، بدن اوست.

 

 

او که نه می‌تواند در این ارتباط با خانواده‌اش که او را یک «کاتولیک خوب» تربیت کرده‌اند صحبت کند و نه آن‌قدر برای خود ارزش قائل است که از متجاوزان شکایت کند، نه تنها دوباره دوستی بیمارگونه‌اش را با معشوق-متجاوز ادامه می‌دهد که شروع به خوردن می‌کند تا بدن خود را هرچه بیشتر در نظر مردان نا‌جذاب کرده و به این ترتیب از آن دفاع کند. طی چند سال، او بیش از ۱۰۰ کیلوگرم وزن اضافه می‌کند، یک سیگاری تمام عیار می‌شود، خانواده و دانشگاه را رها می‌کند، به پست‌ترین شغل‌های ممکن روی می‌آورد و بیشتر و بیشتر در خود فرو می‌رود.

 

همان‌طور که رکسان گی می‌گوید، کتاب «گرسنگی»، شرح قهرمانی او نیست. شرح فائق آمدن به مشکلات و دوباره ترکه‌ای و دلپذیر شدن نیست. داستان اوست از منظر زنی که بیمارگونه چاق است و در جهانی که صنعت زیبایی آن را بلعیده، کوچک‌ترین جایگاهی ندارد. اما این کتاب، در عین حال غرغرهای مداوم یک بازنده را در خود جای نمی‌دهد.

 

رکسان گی که حالا یک روشنفکر فمینیست و منتقد اجتماعی است، سعی می‌کند از پس داستان دردناک خود، به تحلیل جهان اطرافش بپردازد. و به راستی هم تجربه‌ی جهان در بدن زنی که هیچ با معیارهای پذیرفته شده‌ی زن بودن توسط جهان همسو نیست، خود یک کلاس کامل جامعه‌شناسی است!

 

مواردی که گی در خلال کتاب به آن اشاره می‌کند را می‌توان به نوعی تحت یکی از این سه دسته، طبقه‌بندی کرد: طرد اخلاقی توسط جامعه، احساس بی‌ارزشی شخصی و طرد فیزیکی توسط جامعه.

 

 

رکسان گی گرسنگی
رکسان گی

 

 

او از رسانه متنفر است. رسانه‌ای که یا بازتاب دهنده‌ی احساس مردم نسبت به او به عنوان یک زن چاق است و یا مردم را وا می‌دارد تا به او به عنوان فردی بی‌مسئولیت بنگرند که گویی حق آنان را در زندگی محدود کرده است. این طرد و انزجار از خانواده‌ی او شروع می‌شود. خانواده‌ای که علی‌رغم عشق پایان‌ناپذیری که در دل به او دارند، به طور مداوم همچون ابزاری هشدار دهنده، به یادش می‌آورند که می‌بایست بالاخره کاری در مورد اضافه وزنش انجام دهد.

 

انواع رژیم‌های غذایی و برنامه‌هایی برای ورزش بیشتر و البته یادآوری این که احتمالاً چندان تلاشی نمی‌کند که هنوز هم چاق است! پس از آن، مردم کوچه و خیابان قرار می‌گیرند. مردمی که کنار آن‌ها قدم می‌زند، غذا می‌خورد و از وسایل نقلیه‌ی عمومی استفاده می‌کند. او در جایی می‌گوید که شما با این وزن، حق ندارید جلوی مردم غذا بخورید. چرا که پیش‌فرض ذهنی آن‌ها این است که اگر می‌خواهی لاغر شوی، چرا باز هم دست از سر آن پاکت چیپس برنمی‌داری؟!

 

 

این موضوع، حتی در استفاده از خدماتی چون خدمات درمانی هم تکرار می‌شود. گی می‌گوید که حتی در مراجعه به پزشک هم راحت نیست. صبر می‌کند تا بیماری‌اش به آخرین مرحله‌ی خود برسد تا به پزشک مراجعه کند. چرا که حتی اگر مشکلش یک سرما‌خوردگی ساده یا سوزش گلو باشد، پزشک در برگه‌ی معاینه‌ی او خواهد نوشت سوزش گلو و چاقی بیمارگونه!

 

مردم حتی انتظار ندارند که شخصی به موفقیت او، این‌قدر چاق و بدقواره باشد! گی از تجربه‌ی مواجهه‌ی هر روزه‌اش با افراد مختلف در مهمانی‌های خانوادگی، دانشجویان تازه واردش و مردمی که مشتاق شنیدن سخنرانی‌ او هستند می‌گوید.

 

«وقتی به کسانی معرفی می‌شوم که خانواده‌ام را می‌شناسند، همیشه چنین نگاهی در چهره‌شان هست که من با اغماض آن را غافلگیری می‌خوانم: «تو رکسانی؟ تو اونی هستی که یه عالمه چیزهای معرکه درباره‌ش شنیدم؟» آن‌ها می‌پرسند و بعد من ناچارم با پاسخم قلبشان را بفشارم: «بله منم. در حقیقت من هم بخشی از این خانواده‌ی قشنگم.»

 

 

همین موضوع، به او احساسی از بی‌ارزشی می‌دهد. حس اینکه مدام می‌بایست خود را خلاصه و خلاصه‌تر کند. یک فرد چاق هیچ‌گاه آن‌قدر راحت نیست که روی صندلی یک تاکسی بنشیند، از چهارچوب دری عبور کند یا از پله‌هایی شلوغ، بالا برود چون در ذهن او، همه با خود فکر می‌کنند که بیش از آن که باید جای دیگران را اشغال کرده است.

 

زن بودن، این مشکل را دو چندان می‌کند. چون علاوه بر مساله‌ی اشغال فضا، یک زن، می‌بایست زیبا و دلربا نیز باشد. این همان نقطه‌ای است که می‌تواند رکسان را از زن بودن خود منزجر کند یا از طرف دیگر این فکر را به سرش بیاندازد که با وجود تمایل فزاینده‌اش به مد، به اندازه‌ی کافی زن نیست که حق داشته باشد مثلا آرایش کند، لاک بزند یا لباسی آف شولدر بپوشد.

 

 

و سرانجام این حس طرد شدن و بی‌ارزشی، تنها جنبه‌ی ذهنی ندارد بلکه جامعه نمودهای علنی خود را روز به روز بیشتر به زنی چاق نشان می‌دهد.

 

او، از تجربه‌هایی می‌گوید که هر بار در استفاده از هواپیماهای اکونومیک در برخورد با مردم دارد که بی‌رودربایستی چاقی او را به یادش می‌آورند، صندلی کافه و رستوران‌هایی که کوچک‌تر از اندازه‌ی او هستند و نشستن بر روی آن‌ها تنش را کبود می‌کند و سن آمفی تئاترهایی که برای سخنرانی‌هایش مجبور است به روی آن‌ها برود اما نه پله‌ای برای او در نظر گرفته شده و نه ارتفاع آن‌ها به قدری است که بتواند پایش را بلند کند و بالا برود. فضای شهری، انسان‌های چاق را هرگز در نظر نگرفته است.  

 

همه‌ی این‌ها، چیزی است که این «فمینیست بد» خودخوانده را، به یک فمینیست تبدیل کند: اقلیت بودن. او می‌گوید برخوردی که انسان‌ها در جامعه با او به عنوان زنی چاق دارند، او را می‌دارد تا به سرنوشت سایر افرادی که در موضع ضعف هستند، علاقمند شود. و زن‌ها، با وجود اقلیت نبودن از نظر کمیت، قطعاً در موضع ضعف قرار دارند.

 

این کتاب، نه برای زنان یا افرادی که از اضافه وزن برخوردارند، که برای تمامی افرادی که از سرخوردگی در شخصیت‌شان رنج می‌برند، به نوعی در جامعه طرد می‌شوند، یا عزت نفس‌شان را خدشه‌دار می‌بینند، نویدی از آزادی است.

 

 

فمینیسم

  این مقاله را ۶۹ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *