سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

پنج کتاب در رابطه با مواجهه نویسنده با بیماری

پنج کتاب در رابطه با مواجهه نویسنده با بیماری

 

«خبر ندارید که یک تومور کوچک از سال‌ها پیش سرخوشانه در بدن‌تان پرسه زده و همین روزهاست که خدمت‌تان برسد. در روزهای سرخوشی و سربه‌سر گذاشتن با شوخی و خنده گرفتار شده‌ای.» این‌ها را حمیدرضا صدر نوشته. در کتابش «از قیطریه تا اورنج کانتی» که پس از مرگش به چاپ رسید. او تنها کسی نیست که درباره سرطانش کتاب نوشت. راضیه مهدی‌زاده در این یادداشت به گوشه‌هایی از دنیا (ایتالیا، آمریکا، فرانسه و ایران) سرزده‌ تا کتاب‌هایی را که درباره‌ی بیماری و گاه در دوره‌ی بیماری نوشته شده نگاه بیندازد. این کتاب‌ها یا توسط خود نویسنده و درباره مواجهه‌اش با سرطان نوشته شده یا توسط فرزندان نویسندگان، درحالِ تماشای رنجِ آن عزیزترین دیگری.

«خبر ندارید که یک تومور کوچک از سال‌ها پیش سرخوشانه در بدن‌تان پرسه زده و همین روزهاست که خدمت‌تان برسد. در روزهای سرخوشی و سربه‌سر گذاشتن با شوخی و خنده گرفتار شده‌ای.» این‌ها را حمیدرضا صدر نوشته. در کتابش «از قیطریه تا اورنج کانتی» که پس از مرگش به چاپ رسید. او تنها کسی نیست که درباره سرطانش کتاب نوشت. راضیه مهدی‌زاده در این یادداشت به گوشه‌هایی از دنیا (ایتالیا، آمریکا، فرانسه و ایران) سرزده‌ تا کتاب‌هایی را که درباره‌ی بیماری و گاه در دوره‌ی بیماری نوشته شده نگاه بیندازد. این کتاب‌ها یا توسط خود نویسنده و درباره مواجهه‌اش با سرطان نوشته شده یا توسط فرزندان نویسندگان، درحالِ تماشای رنجِ آن عزیزترین دیگری.

 

 

خواهرم فقط یک جمله نوشت؛ به فینگلیش در فیسبوک نوشت که مامان بیماری سرطان دارد. خیره به حروف انگلیسی که معنایی فارسی داشتند نگاه کردم. مسنجر آبی فیسبوک باز بود و خلوت. به غیر از من و خواهرم هیچ‌کس در فیسبوک و سراسر دنیا بیدار نبود. من این سوی دنیا تنها بودم و خواهرم در طلوع سرد زمستان تهران، زیر پتو کز کرده بود و این جمله را برایم نوشته بود.

این سوی دنیا، جایی که من بودم تنها صدای شب بود و صدای همسایه روبه‌رویی که مثل همیشه داشت با تلفن حرف می‌زد. این بار حرف زدنش با زبان اسپانیایی که من حتی یک کلمه از آن را هم متوجه نمی‌شدم التیام‌بخش بود؛ مثل این بود که با آن زبان آهنگین داشت من را دلداری می‌داد و می‌گفت نگران نباش، مادرت زود خوب می‌شود.

مثل این بود که می‌گفت سرطان سینه در سرتاسر جهان، امر شایعی‌ست و از هر هشت زن در دنیا یک نفرشان به این بیماری مبتلا می‌شود. درنهایت، پیشگویی همسایه مکزیکی مان درست بود و مامان بعد از گذراندن مراحل شیمی‌درمانی و پرتودرمانی و… سلامت خود را به دست آورد اما این اتفاق باعث شد سمت‌وسوی مطالعاتی من برای همیشه با مسئله‌ی سرطان و درمانش گره بخورد.

در این نوشته‌ی کوتاه به گوشه‌هایی از دنیا (ایتالیا، آمریکا، فرانسه و ایران) سرزده‌ام تا کتاب‌هایی را که درباره‌ی بیماری و گاه در دوره‌ی بیماری نوشته شده است نگاهی بیندازم. این کتاب‌ها یا توسط خود نویسنده و درباره مواجهه‌اش با سرطان نوشته شده یا توسط فرزندان نویسندگان، درحالِ تماشای رنجِ آن عزیزترین دیگری.

 

مرگی بسیار آرام

 

 

اولین کتاب در رابطه با مواجهه با بیماری: مرگی بسیار- آرام سیمون دوبوار

بیشتر ما سیمون دوبوار را با کتاب جنس دوم، نظریات فمینیستی و سبک زندگی خاص و دوستی دیرپایش با سارتر نویسنده و فیلسوف فرانسوی می‌شناسیم. اما این کتاب، شرح خاطرات او به عنوان دختری است که باید مادرش را در شرایط ابتلا به سرطان به تماشا بنشیند.

سیمون دوبوار که با خواهرش دست به یکی کرده بود تا مادرش متوجه بیماری‌اش نشود و به او گفته بودند صرفاً باید ورم صفاقی‌اش را عمل کند و اسم این بیماری تحت هیچ شرایطی سرطان نیست؛ «بدین ترتیب، مادام بواری پیر که از نحوه ادامه‌ی زندگی خود کاملاً بی‌خبر بود آرامش خیال داشت و برای ادامه‌ی زندگی‌اش خیال‌پردازی می‌کرد، بدون آگاهی از جسم در حال پوسیدنش.»

[اگر می‌خواهید درباره «مرگی بسیار آرام» بیشتر بخوانید، بر روی نام مقاله کلیک کنید.]

 

داستان اضطراب من

 

 

دومین کتاب در رابطه با مواجهه با بیماری: داستان اضطراب من- داریا بینیاردی

داستان اضطراب من، تلفیقی از رنج، بیماری، بررسی ژن‌ها و وراثت، ورود به دنیای تازه و عشق و… است. داستان سرطان سینه‌ی زنی میانسال که زیبا و موفق و ثروتمند بوده است. زنی که بسیار ورزش می‌کرده و سالم می‌خورده و هرگز سیگار نمی‌کشیده و… .

تمام اتفاقات پر فراز و نشیب این کتاب در دهکده‌ای سرسبز و کوهستانی در ایتالیا اتفاق می‌افتد. نویسنده از روند شیمی‌درمانی چنین می‌نویسد: « امروز ششمین روز پس از تزریق است. اولین بار است که موفق به خواندن می‌شوم. سرم و دندان‌هایم و چشم‌هایم درد می‌کنند. آن‌چه بهم تزریق کرده‌اند همه‌ی احساساتم را محو کرده به جز احساسات منفی‌ام را.

فردا دومین دوره‌ی شیمی درمانی‌ام است. شاید فقط دو سه روز خوب داشته باشم. حس می‌کنم انگار هنوز شروع نشده به آن حال بازگشته‌ام: بی انرژی و ناامید.هیچ چیز قهرمانانه‌ای در شیمی‌درمانی نیست. فقط تهوع و فلاکت و شکنندگی و سم.»

نکته‌ی جالب این کتاب که برای من خواندنی‌اش کرد، بیمار/ نویسنده، صرفاً به شرح رنج و اضطراب و مراحل مختلف درمان و سرطان نمی‌پردازد. روابط خانوادگی و روابط شورانگیزی که در این مسیر دچارش می‌شود نیز سرشار از تازگی و خواندنی است.

 

سانتاگ در جدال با مرگ

 

 

سومین کتاب در رابطه با مواجهه با بیماری: جدال با مرگ دیوید ریف

این کتاب توسط پسر سوزان سانتاگ نویسنده و نظریه‌پرداز ادبی، نوشته شده است. یکی از کتاب‌های معروف سوزان سانتاگ به نام «بیماری به مثابه استعاره» زمانی نوشته شده که او برای دومین بار، درگیر سرطان شده بود. سانتاگ دوبار جان سالم به در می‌برد (اولین بار از سرطان سینه و دومین بار از سرطان رحم) و سومین بار زمانی است که ذره ذره جانش می‌رود. زمانی که پسرش شرح احوالات او را در کتاب «جدال با مرگ» می‌نویسد.

سانتاگ در کتاب بیماری به مثابه استعاره می‌نویسد: «یک سفر از قلمرو سلامتی به قلمرو بیماری داشته‌ام و حالا توانسته‌ام تابعیت این سرزمین را نیز کسب کنم؛ یک قلمرو تازه و یک کشور جدید.» پیام محوری کتاب این است که سرطان چیزی نیست جز یک بیماری صرف. به باور او، سرطان نه یک فلاکت است و نه یک کیفر و صدالبته نه مایه شرمساری؛ این بیماری در صورت درمان مناسب در بیشتر موارد علاج‌پذیر است.

بیماری‌ها، استعاره نیستند؛ اما افراد همواره تمایل دارند که درباره بیماری‌های خاصی به شکل استعاری فکر کنند. «به عنوان مثال اگر سرطان وجود داشته باشد بیخود است آن را هیولایی بنامیم که باید با آن جنگید و آن را شکست داد. می توان از آن به عنوان اکولوژی درونی بدن نام برد که باید در حالت تعادل نگه داشته شود.»

 

اما از کتاب مادر فاصله بگیریم و به کتاب پسر (دیوید ریف) بپردازیم: او در این کتاب «در جدال با مرگ» درباره‌ی آخرین سال زندگی مادرش نوشته است. پسر تصمیم می‌گیرد در این سال هیچ یادداشت، روزمره نگاری و یادداشتی از وضعیت بیماری مادرش برندارد و صرفاً مادر را همراهی کند.

«در مدت بیماری، دوست‌های نسل جدیدتر مادرم برایش اشیا بلوری و سنگی می‌آوردند و از قدرت شفابخش آن‌ها حرف می‌زدند. دوستان پیرتر برایش آشپزی می‌کردند. دوستان بودایی‌اش می‌گفتند در دایره‌ی محافظت‌شده قرار دارد. دوستان دانشگاهی‌اش با بحث‌های سیاسی، سرزنده‌اش می‌کردند. دوستان مسیحی‌اش، تمثال قدیسین را برایش می‌آوردند و…» با حضور همه‌ی این آدم‌ها، مادرم در روبه‌رو شدن با تنی که علیه خودش به پا خاسته است، تنهاست. «هرگز نمی توان رنج خود بیمار را با رنج کسانی مقایسه کرد که دوستش دارند.»

 

آنه بویر

 

 

چهارمین کتاب در رابطه با مواجهه با بیماری:  دردی که نمی کشد. آنه بویر

آنه بویر شاعر و نویسنده آمریکایی که به عنوان یک مادر تنها (سینگل مام) در ایالت کانزاس آمریکا زندگی می‌کرد یک هفته بعد از تولد چهل سالگی‌اش متوجه می‌شود به نوع حادی از سرطان مبتلاست. این کتاب که برنده ی جایزه ی پولیتزر 2020 شده است درباره‌ی بیماری، رنج، انحصارطلبیِ شرکت‌های بیمه در آمریکا، کاپیتالیسم و فلسفه‌ی اخلاق انسانی و از همه مهم‌تر تجربه‌ی خالص و ناب شخصی نویسنده در مواجهه با بیماری، پزشکان، سیستم درمان و اخلاق پزشکی و … است.

«موهایم ریخت. روی هم تلنبار شد. قسمت دردناک قضیه فقط موهایم نبودند که روی هم می‌ریختند، غده‌های موسازم هم در شیمی‌درمانی جان دادند. آنچه روزگاری همیشه رشد می‌کرد و به نوعی خبر از یکسان بودن حال دنیا می‌داد حالا از رشد ایستاده بود درحالی‌که من زنده بودم. پس حالا باید همه‌ی چیزهایی که دنیا و اتفاق‌های بدیهی‌اش می‌شمردم را از نو اثبات می‌کردم.»

درباره‌ی سیر درمان و داروها چنین می‌گوید: «توی داروهایم آدریاماسین بود. دارویی که اگر از رگ‌هایم بیرون می‌زد بافت پوست و بدنم را نابود می‌کرد. می‌گفتند اگر یک قطره‌اش بچکد روی فرش کف کلینیک را آب می‌کند. در طول زندگی، هرکسی فقط می‌تواند مقدار مشخصی از آن را دریافت کند و در پایان دوره شیمی‌درمانی، نصف این مقدار را به من تزریق کرده بودند.»

 

از قیطریه تا اورنج کانتی

 

 

پنجمین کتاب در رابطه با مواجهه با بیماری:  از قیطریه تا اورنج کانتی_ حمیدرضا صدر

همانطور که از اسم کتاب پیداست سفری از تهران تا آمریکا رخ می‌دهد؛ سفری جانکاه که ذره‌ذره تن نویسنده و جان خواننده را صیقل می‌دهد. کتابی‌ست که آن را پرآب چشم خواهید خواند؛ از لحظه‌ای که نویسنده به حضور غده‌ی سرطان و جولان پرشتابش آگاه می‌شود تا تمام شدن کتاب که دیگر نویسنده نیست و فصل آخر کتاب را دختر نویسنده -غزاله صدر- به پایان می‌رساند.

پیشامدها شبیه بادند. آمدن‌شان را نمی‌بینید. مویتان ناگهان تکان می‌خورد و خزیدن باد را بر چشم‌ها و صورت‌تان احساس می‌کنید. آمدن بیماری را نمی‌بینید و متوجه نمی‌شوید که چگونه سرما خورده‌اید. نمی‌فهمید که یک ویروس چگونه نشان‌تان گرفته. خبر ندارید که یک تومور کوچک از سال‌ها پیش سرخوشانه در بدن‌تان پرسه زده و همین روزهاست که خدمت‌تان برسد.

در روزهای سرخوشی و سربه‌سر گذاشتن با شوخی و خنده گرفتار شده‌ای. اسیر به بند آمده، مستاصل بیمار شده‌ای. بیماری یعنی محدود کردن راه‌های پیش رو. یعنی بسته شدن مسیرهای پیش از این باز. یعنی تردید در برابر گزینه‌های کم‌شمار. یعنی بدل شدن به پرسشی بی‌پاسخ.

 

[اگر درباره «از قیطریه تا اورنج کانتی» می‌خواهید بیشتر بخوانید، بر روی پاسخ حمیدرضا صدر به «بودن» و چرا حمیدرضا صدر درباره‌ی هوشنگ گلمکانی چیزی ننوشت؟  کلیک کنید]

 

 

 

  این مقاله را ۲ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *