سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

حقیقت در جزئیات است

حقیقت در جزئیات است


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

احمد زیدآبادی مدرک دکترای روابط بین‌الملل از دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران دارد. او دو بار به زندان رفته. یک بار در سال ۱۳۷۹ به جرم شورش علیه نظام و بار دوم پس از حوادث انتخابات ۸۸. در سال ۹۴، پس از آزادی، موردعفو قرار می‌گیرد و از آن به بعد شروع به نوشتن خاطراتش می‌کند. شاید یکی از دلایلی که باعث شده خاطراتش مورداستقبال مردم قرار بگیرد، همین کنجکاوی درباره‌ی حوادثی است که برایش اتفاق افتاده است.

بهار زندگی در زمستان تهران

نویسنده: احمد زیدآبادی

ناشر: نی

نوبت چاپ: ۵

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۲۷۲

احمد زیدآبادی مدرک دکترای روابط بین‌الملل از دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران دارد. او دو بار به زندان رفته. یک بار در سال ۱۳۷۹ به جرم شورش علیه نظام و بار دوم پس از حوادث انتخابات ۸۸. در سال ۹۴، پس از آزادی، موردعفو قرار می‌گیرد و از آن به بعد شروع به نوشتن خاطراتش می‌کند. شاید یکی از دلایلی که باعث شده خاطراتش مورداستقبال مردم قرار بگیرد، همین کنجکاوی درباره‌ی حوادثی است که برایش اتفاق افتاده است.

بهار زندگی در زمستان تهران

نویسنده: احمد زیدآبادی

ناشر: نی

نوبت چاپ: ۵

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۲۷۲

 


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

 

خاطرات احمد زیدآبادی، روزنامه‌نگار و تحلیل‌گر سیاسی اصلاح‌طلب، متولد ۱۳۴۴ و زاده‌ی روستایی از توابع سیرجان، در سه جلد نوشته و منتشر شده است. قصه‌ی زندگی پرفرازونشیبش با از سرد و گرم روزگار آغاز می‌شود. او جلد اول را به روان مادرش و همه‌ی مادرانی تقدیم می‌کند که در برابر مشکلات شکیبا بودند و هرگز تسلیم نشدند و به گفته‌ی خودش «شرافتشان را از راه خون و طلا به دست نیاورده‌اند.»

احمد زید‌آبادی در جلد اول خاطراتش، که به‌طور کامل در سایت وینش معرفی شده است، سیر زندگیِ خودش را از کودکی تا دوران قبل از دانشگاه شرح می‌دهد. در جلد دوم، بهار زندگی در زمستان تهران، ماجراهای تلخ و شیرینِ بعد از قبولی در دانشگاه تهران و حوادثی را که سرنوشتش با آن گره خورده، تا سال ۱۳۷۲ روایت می‌کند. جلد دوم را به پدرش و همه‌ی ‌پدرانی تقدیم می‌کند که باوجود تنگدستی، کریم و بخشنده‌اند.

پس از پذیرفته شدن در رشته‌ی علوم سیاسی، با اندک پس‌اندازی راهیِ تهران می‌شود. با ورود به دانشگاه، بلافاصله برای گرفتن خوابگاه فرم پر می‌کند و متذکر می‌شود که میزان درآمد پدرش صفر و تعداد خواهر و برادرهایش‌ ده نفر است. اما در کمال تعجب اسمش در فهرست کسانی که واجدِشرایط بودند، قرار نمی‌گیرد. اعتراض هم می‌کند، اما دیگر کار از کار گذشته و گمان می‌کند پارتی‌بازی و تقلبی صورت گرفته است.

از همان روز به‌گفته‌ی خودش دوره‌ای از آوارگی برایش شروع می‌شود. در این میان به دانشجویانی با دیدگاه‌های متفاوت از جمله فیروز اصلانی برمی‌خورد که درصددِ کشاندن دانشجویان تازه‌وارد برای فعالیت در انجمن اسلامی دانشکده بودند. یا با مهرداد ساسانی، شاگرداولِ دانشگاه پلی‌تکنیک آشنا می‌شود و از آنجایی که زید‌آبادی همواره علاقه‌ی زیادی به مجاب کردن دیگران و پافشاری بر دیدگاه‌هایش داشته، مدام با او بحث‌های فلسفی و مذهبی می‌کند.

برخلاف تصور، زیدآبادی در دورانی که تازه وارد دانشگاه شده بود، هیچ نوع ارتباط سیاسی با کسی نداشت، اما به‌دلیل برخی از اظهارنظرهایش که آنها را «بی‌ملاحظه» می‌داند، هم‌کلاسی‌هایش او را صاحب اندیش‌ی سیاسی می‌دانستند.

حین توصیف خاطراتش، گاهی اتفاقات خنده‌داری هم می‌افتد که خواننده را از دنیای بی‌رحم و فقیرانه‌ی نویسنده بیرون می‌کشد و به خنده وا‌می‌دارد؛ او درحقیقت داستانی «کمیک-تراژیک» از زندگی‌اش خلق می‌کند.

خاطراتْ پشت سرهم و بی‌وقفه به روی کاغذ آمده‌اند. شاید این از نقاط ضعف کتاب باشد. اما باعث شده که از حوصله‌ی خواننده خارج نشود. تابستان از راه می‌رسد و زیدآبادی برای رفتن به روستای محل سکونتش، زردو، راهی سیرجان می‌شود. اما حوادثی در طول راه برایش رخ می‌دهد؛ پول کرایه‌ی ماشین را ندارد و به‌ناچار با اتوبوس و مینی‌بوس عازم شهرهای مختلف می‌شود تا از آنجا با اتوبوس دیگری خودش را به زادگاهش برساند و ماجراهایی از این دست که بعضاً خنده را بر لب‌های خواننده می‌نشاند. عاقبت با هزار بدبختی‌ خودش را به زردو می‌رساند. بر اثر فشار مالی آن‌قدر این مدت بر او سخت گذشته که وزن زیادی کم کرده و مادرش با دیدن او در آن وضعیت تعجب می‌کند.

زیدآبادی در کنار درس و دانشگاه از چهره‌های سیاسی محبوبش غافل نمی‌شود. مدام در روزنامه‌ها به‌دنبال آنها می‌گردد. چهره‌هایی نظیر احمد مصدق، یدالله سحابی و داریوش فروهر.

به‌تدریج نوشته‌هایش به فعالیت‌های سیاسی‌ آغشته می‌شوند. او از اساتید دانشگاه نظیر دکتر رئیسی می‌نویسد که از فعالان سیاسی بوده و همواره عده‌ای در دانشکده علیه او سم‌پاشی می‌کردند. از استاد دیگرش، دکتر بشیریه، که نظرات اندیشمندان را در عین بی‌طرفی مطرح می‌کرد، یاد می‌گیرد که دیدگاه‌های فکری‌اش را برطبق آخرین مطالعاتش به‌روز کند. اما همان‌طور که در جلد اول هم به آن اشاره کرده بود، اغلب اندیشه‌های سیاسی‌اش از دکتر شریعتی نشئت گرفته و با برخی از دوستانش در این رابطه بحث‌های مفصلی می‌کند.

زیدآبادی به‌تدریج به کتاب‌هایی علاقه‌مند می‌شود که راجع به «اندیشه‌ی تراژیک» بودند. البته جای تعجب دارد که او به‌رغم موج کتاب‌خوانی عظیمی که در دهه‌ی شصت دانشجویان را فراگرفته بود، از کتاب‌هایی که خودش و هم‌دوره‌ای‌هایش می‌خواندند زیاد نام نمی‌بَرَد. درعوض اساتیدش و خصایص هر یک را به‌دقت توصیف می‌کند. اما تا اواسط کتاب سعی دارد در توصیفاتش جانب احتیاط را در نظر بگیرد. آن‌طور که خودش در یک مصاحبه گفته است آدم سیاه‌وسفید نداریم. بنابراین خصوصیات بد و خوبِ انسان‌ها را در کنار هم برمی‌شمرَد. البته این‌طور نیست که عقایدش را عنوان نکند. او به‌صراحت و در نهایتِ سادگی و صداقت، به بیان باورهایش پرداخته و همین ویژگی بر محبوبیت آثارش افزوده است.

در بخش دوم خاطراتش می‌گوید که به‌واسطه‌ی یکی از اساتیدش به نام محمد محمدی (که بعدها پدرخانمش می‌شود)، با طیف وسیعی از فعالان سیاسی آشنا می‌گردد و درواقع عمده فعالیت‌های سیاسی‌اش از همان زمان اوج می‌گیرد. او استادش را یک روشنفکر دینی می‌داند و به‌واسطه‌ی او پرسش‌هایش را در رابطه با نظرات آیت‌الله طالقانی و دکتر شریعتی مطرح می‌کند.

اما احمد زیدآبادی به‌مرور به دانشجویی ناسازگار تبدیل می‌شود. او شروع می‌کند به مخالفت با عده‌ای از اساتید دانشگاه و حمایت از آنهایی که به‌نوعی علیه‌شان حرف‌وحدیث زیادی بود. به همین دلیل با تهدید به نمره ندادن از سوی برخی از اساتید مواجه می‌شود. این صراحت کلامش کم‌کم کار دستش می‌دهد، حتی به‌تدریج جمعی از هم‌کلاسانش او را به خودبرتربینی محکوم می‌کنند. اما او این ویژگی‌اش را همچون «حصاری» می‌داند که برای «تفردی تسخیرناپذیر» عمل می‌کند و در صفحه‌ی ۸۱ می‌نویسد: «برخی از دوستانم می‌پنداشتند که من خود را در قله‌ی بزرگواری و دیگران را در گودال حقارت فرض می‌کنم، اما واقعاً این‌طور نبود. حساسیت من نسبت به امور حقیر و پست بیش از آنکه متوجه دیگران باشد، معطوف به خودم بود.»

چیزی که زیدآبادی را مشمئز می‌کرد، رفتارهای خبیثانه بود. او از کنار افرادی که بوی حقارت می‌دادند، با بی‌توجهی رد می‌شد و همین باعث آزارشان می‌گردید. درنتیجه به گفته‌ی خودش احساس ناامنی در اطرافیانش ایجاد می‌کرد. اما چون از سر مهر و محبت با دوستانش رفاقت می‌کرد، دوستی‌هایی اندک اما بادوام داشت.

چندی بعد زیدآبادی تصمیم می‌گیرد برای تأمین مخارج زندگی خودش و مادرش به تدریس روی آورد. گرچه او اهداف دیگری هم از این کار داشت: آموزش اخلاق مدنی و دموکراتیک به دانش‌آموزان. او در خیابان نیاوران در یک مدرسه‌ی راهنمایی کارش را آغاز می‌کند. اما مدتی بعد به گوش مدیر مدرسه می‌رسد که او بحث‌های کلاسی را به سمت‌وسوی خاصی می‌کشاند و باید سر صف از گفته‌هایش اعلام برائت کند. اما زیدآبادی از موضع خود کوتاه نمی‌آید و درنهایت آنها از خواسته‌شان منصرف می‌شوند. گرچه سال آینده دیگر او را در مدرسه نمی‌پذیرند.

سال بعد در مدرسه‌ی دیگری مشغول به کار می‌شود. آنجا قرآن و تاریخ درس می‌دهد. اما همچنان نگاهی متفاوت به کتاب‌های درسی دارد. مدیر مدرسه متوجه می‌شود، باوجودِ این مانند مدیر مدرسه‌ی قبلی سخت‌گیری به خرج نمی‌دهد. اما از آنجا هم بعد از یک ماه اخراج می‌شود. تا اینکه سرانجام به پیشنهاد دوستش در روزنامه‌ی «اطلاعات» آغاز به کار می‌کند. کار کردن در بخش تحریریه‌ی روزنامه او را با دنیای جدیدی آشنا می‌کند؛ دنیایی که از الگوی دوقطبیِ امپریالیسم بی‌منطق دربرابرِ ملت ستمدیده تبعیت نمی‌کند. او در صفحه‌ی ۱۰۲ اشاره می‌کند که فهم و درکش نسبت به خاورمیانه تا به آن روز در همین حد بوده است. از این رو، برای تهیه و تنظیم خبر می‌کوشد به جزئیات بیشتری دسترسی پیدا کند. او برخلاف سیاستمدارانی که می‌گویند «شیطان در جزئیات است»، معتقد است «حقیقت در جزئیات است» و باید به کشف آن پرداخت. به‌تدریج به جعلی و معیوب بودن بعضی خبرها پی می‌برد و از اینکه دستگاه‌های اطلاع‌رسانی کشور در این زمینه نقش دارند، ناراحت می‌شود. بنابراین، بی‌آنکه از عواقب کارش بترسد، با جسارت تمام خبرهای بی‌اهمیت یا گمراه‌کننده را روانه‌ی سطل زباله می‌کند.

در این میان در کنکور کارشناسی ارشد شرکت می‌کند و قبول می‌شود. اما به‌محض ورود به دانشگاه متوجه می‌شود که دکتر رئیسی را در جرگه‌ی افراطیون قرار داده‌اند و پس از احضار او و دو استاد دیگر به کمیته‌ی انضباطی، سرانجام دکتر رئیسی از دانشگاه اخراج می‌شود و تبعاتش از همه بیشتر متوجه زیدآبادی می‌شود، زیرا برای گرفتن مدرک کارشناسی ارشد، به‌دلیل اینکه چند واحد درسی‌اش را با دکتر رئیسی گذرانده بود به مشکل برمی‌خورد.

فصل دوم به پایان می‌رسد و وارد فصل سوم خاطرات می‌شویم. در این فصل احمد زیدآبادی می‌گوید که نگاهش به هستی و جامعه برمبنای دیدگاه هایزنبرگ است و راه ارتباط با دیگران را نه در روده‌درازی و گزافه‌‌گویی، که در روان‌نویسی می‌داند. به همین دلیل می‌کوشد تا خودش در این زمینه صاحب سبک ‌شود.

در همین دوران جنگ تمام می‌شود، گرچه در کتاب به‌ندرت به این موضوع اشاره شده است. تأکید نویسنده بیشتر بر روابط میان اشخاص، معرفی شخصیت‌های سیاسی و سرنوشت آنهاست. بنابراین چشمش را روی اتفاقات دیگری که در آن زمان رخ داده می‌بندد و به هدف اصلی‌اش پَروبال می‌دهد. فقط در این حد می‌نویسد که برادر ناتنی‌اش رضا در جنگ مجروح و برخی از دوستانش شهید شدند. او صراحتاً اعلام می‌کند که با ادامه‌ی جنگ بعد از آزادسازی خرمشهر مخالف بوده و از اینکه مسئولانِ وقت برای ادامه دادنش می‌کوشیدند، آزرده‌خاطر می‌گردد.

در فصل سوم‌ به ترور برخی‌ها از جمله دکتر کاظم سامی اشاره می‌کند. این حادثه چنان مردم را خشمگین می‌کند که رسانه‌ها تصمیم می‌گیرند ترور او را خودکشی اعلام‌ کنند، هرچند کسی آن را باور نمی‌کند. دکتر کاظم سامی روان‌پزشک، اولین وزیر بهداری و مبارزی سیاسی بود که در سال ۶۸ به‌طرز مشکوکی به قتل می‌رسد. دلیل قتلش هنوز به‌طور کامل مشخص نشده است. زیدآبادی از چند ترور دیگر نظیر کشته شدن سعید سیرجانی نیز یاد می‌کند و علت قتل را تقابل با حاکمیت و نوشتن نامه‌ای سرگشاده می‌داند.

اما فصل‌های چهارم و پنجم دیگر حال‌وهوای پرکششِ فصل‌های قبل را ندارند. در فصل چهارم زیدآبادی بیشتر به بررسی حوادث خاورمیانه می‌پردازد که عاملش صدام حسین بود و خاطراتش بیشتر به‌گونه‌ای درمی‌آید که گویی در حال نوشتن گزارش خبری برای رسانه‌ها باشد. همچنین شتاب‌زدگی در نوشتن، در دو فصل آخر بیشتر از فصل‌های قبلی به چشم می‌خورد. شاید به این دلیل که به‌گفته‌ی خودش سعی در گزیده‌نویسی داشته است. علاوه بر این، تعداد اسامی به‌قدری زیاد می‌شود که گاهی خواننده را سردرگم و ادامه‌ی داستان را کمی برایش خسته‌کننده می‌کند. درنهایت در فصل آخر بیشتر به حوادث دفتر روزنامه و همکارانش در تحریریه می‌پردازد و هم‌زمان به فارغ‌التحصیلی از دانشگاه و نوشتن پایان‌نامه‌اش اشاره می‌کند. دکتر رئیسی هم به دانشگاه بازگشته و به‌عنوان استاد مشاوره برگزیده می‌شود و به او در نوشتن رساله‌اش کمک زیادی می‌کند.

احمد زیدآبادی دارای مدرک دکترای روابط بین‌الملل از دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران است. وی دو بار به زندان رفته است. یک بار در سال ۱۳۷۹ به جرم شورش علیه نظام و بار دوم پس از حوادث انتخابات ۸۸. او به‌دلیل حمایت از میرحسین موسوی به شش سال حبس و تبعید به گناباد با هزینه‌ی شخصی و محرومیت از هرگونه فعالیت سیاسی محکوم می‌شود. اما در سال ۹۴، پس از آزادی، موردعفو قرار می‌گیرد و از آن به بعد شروع به نوشتن خاطراتش می‌کند. شاید یکی از دلایلی که باعث شد خاطراتش مورداستقبال مردم قرار بگیرد، همین کنجکاوی درباره‌ی حوادثی است که برایش اتفاق افتاده. البته او خاطرنشان می‌سازد که نمی‌توانسته بی‌مقدمه به سراغ نوشتن درموردِ فعالیت‌های سیاسی و دستگیری‌هایش برود، بنابراین از کودکی و نوجوانی‌اش شروع کرده و به‌تازگی جلد سوم زندگی‌نامه‌اش را با عنوان گرگ‌ومیش هوای خردادماه منتشر کرده است. طبق گفته‌ی خودش قرار است این مجموعه در هفت جلد منتشر شود.

خواندن زندگی‌نامه‌ی نویسندگان و این‌که چه بر سرشان آمده، برای علاقه‌مندان به این سبک نه‌تنها جذابیت دارد، بلکه پر از درس زندگی است. خاطرات زندگی احمد زیدآبادی هم از همان ابتدای امر برای مخاطب دل‌نشین و گیراست. او صادقانه از سختی‌ها و ناملایمات زندگی‌اش می‌نویسد. صبر و شکیبایی نویسنده دربرابر ناملایمات روزگار و بی‌عدالتی‌ها و بی‌انصافی‌هایی که در حقش می‌شود، می‌تواند برای همه‌ی ما درس بزرگی باشد. آن‌طور که خودش در جلد اول خاطراتش می‌گوید: «سرنوشت چون دیوانه‌ای تیغ در دست به دنبالم بود، اما برخلاف هم‌سالانم هرگز تسلیم آن نشده‌ام.»

  این مقاله را ۸ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *