پدران، پسران و غرب در ترکیهی اورهان پاموک
ترکیه موقعیت جغرافیایی غریبی دارد. درست در میانهی شرق و غرب، پایی در سنت شرقی دارد و رویی به آیندهی غربی. وضعیتی که یکی از دغدغههای اصلی اورهان پاموک در کتابهایش است. او در زنی با موهای قرمز اسطورههای شرقی و غربی را گرد میآورد. در شاهنامه پدری پسرش را میکشد و در ادیپ شهریار پسری پدرش را. اما به نظر میرسد پاموک در زنی با موهای قرمز درگیر پدر دیگری است، کسی که گرچه بینام است ولی در سراسر کتاب حضور دارد: آتاتورک. در زمانی که ترکیه از ایدههای سکولار خود دور شده است، کتاب رابطه دوسوگرایانه کشور با پدر سیاسیاش را به تصویر میکشد.
(مترجم)
(مترجم)
ترکیه موقعیت جغرافیایی غریبی دارد. درست در میانهی شرق و غرب، پایی در سنت شرقی دارد و رویی به آیندهی غربی. وضعیتی که یکی از دغدغههای اصلی اورهان پاموک در کتابهایش است. او در زنی با موهای قرمز اسطورههای شرقی و غربی را گرد میآورد. در شاهنامه پدری پسرش را میکشد و در ادیپ شهریار پسری پدرش را. اما به نظر میرسد پاموک در زنی با موهای قرمز درگیر پدر دیگری است، کسی که گرچه بینام است ولی در سراسر کتاب حضور دارد: آتاتورک. در زمانی که ترکیه از ایدههای سکولار خود دور شده است، کتاب رابطه دوسوگرایانه کشور با پدر سیاسیاش را به تصویر میکشد.
نویسنده: شاج متیو
مترجم: سعیده شهسواری
اورهان پاموک در خاطرات خود استانبول: خاطرات و شهر اعتراف میکند که «مثل دیگر نویسندگان استانبول که همیشه نیمنگاهی به غرب دارند گاهی اوقات سردرگم میشوم.» پاموک توضیح میدهد منشاء این سردرگمی به دهه ۱۹۲۰ برمیگردد، دههای که امپراتوری عثمانی سقوط کرد، جمهوری ترکیه متولد شد و رئیس جمهور مصطفی کمال آتاتورک شروع به مدرنسازی کشور کرد. در نتیجهی اصلاحات آتاتورک، دولت سکولار ایجاد شد، الفبای لاتین جای الفبای عربی را گرفت، تقویم به میلادی تغییر کرد و پوشیدن فز [تلفظ ترکی استانبولی کلاهِ فینه] غیرقانونی شد.
از دید پاموک در این مسابقهی پشت سر گذاشتن گذشتهی عثمانی و ورود به آیندهی غربی، نخبگان این دوره مرتکب خطایی شدند که ردپایش در نسلهای آینده هم باقی است. او در مصاحبهای که در سال ۲۰۰۵ با «پاریس ریویو» داشت میگوید: «آنها در ایجاد فرهنگ استانبول که ترکیبی اصیل از شرق و غرب باشد تلاش نکردند، بلکه فقط عناصر شرقی و غربی را کنار هم گذاشتند.»
پاموک مدتهاست که در داستانهایش صدای نگرانی از مدرن و غربی شدن ترکیه را بلند کرده است. پاموک در رمان جدید خود، زنی با موهای قرمز اساطیر شرق و غرب را گرد آورده است: شاهنامه حماسه فارسی فردوسی و ادیپ شهریار تراژدی سوفوکل. این دو عکس یکدیگر هستند.
در ادیپ شهریار پسر، پدرش را میکشد و در یکی از داستانهای شاهنامه، پدر پسرش را میکشد. اما به نظر میرسد پاموک در زنی با موهای قرمز درگیر پدر دیگری است، کسی که گرچه بینام است ولی در سراسر کتاب حضور دارد: آتاتورک، که معنی تحتاللفظی نامش «پدر ترکها» است.
این رمان به اصلاحات آتاتورک در تقریبا یک قرن بعد از تصویبشان میپردازد و در زمانی که ترکیه از ایدههای سکولار خود دور شده است، رابطه دوسوگرایانه کشور با پدر سیاسیاش را به تصویر میکشد.
پاموک بهمنظور گفتن این داستان، مسیر یک زندگی را پس از کودتای نظامی ۱۹۸۰ ترکیه دنبال میکند. زنی با موهای قرمز داستان زندگی جِم چلیک است که در آغاز رمان، نوجوانی است که در استانبول زندگی میکند. پدر او بعد از کودتا به زندان میافتد، ولی نگاه جم در این مدت کاملا معطوف به درونش است. او در خط اول رمان میگوید «من دوست داشتم نویسنده شوم».
جم در یک کتابفروشی کار میکند و با مادرش زندگی میکند، پدر او حتی بعد از آزادی از زندان هم در تصویر نیست و در همین دوره او به چکیده نمایشنامه ادیپ شهریار در یکی از مجموعهنوشتههای فروید برمیخورد.
ادیپ زندگی او را تغییر میدهد، طوریکه خیلی زود شبیه این نمایشنامه میشود. برای کلاس تقویتی نیاز به پول بیشتری دارد . کار دستیار چاهکَن که کاری پردرآمدتر و سختتر است را در حاشیه شهر پیدا میکند.
روزها کار میکند و شبها در شهر اونگورن پرسه میزند و اینجا همانجایی است که زنی با موهای قرمز را که در عنوان رمان آمده است میبیند. زن عضو یک گروه تئاتر سیار است و جم علیرغم خواست رئیسش، به تماشای اجرای نمایش آنها میرود. بعد از یک سانحه در چاه که منجر به مرگ چاهکن در چاه میشود، جم معتقد است بیدقتی او باعث مرگ چاهکن شده و میترسد مسئول این مرگ شناخته شود.
جم که با تردید در تصمیمگیری در مورد فرار از صحنه یا ماندن، در جدال است، با جملات خردمندانهی ادیپ روبهرو میشود: «ادیپ با همه تلاشی که برای فرار از سرنوشت و پیشگویی کرد، سرانجام پدرش را به قتل رساند… بنابراین فهمیدم اگر میخواهم زندگی عادی مانند هر کس دیگری داشته باشم، باید عکس کاری که ادیپ انجام داد را میکردم، گویی هیچ چیز بدی رخ نداده است.»
رمان با این روش پیش میرود و در عین گسترش و توالی پیرنگ، وفادارانه دو اسطورهاش را به آن پیوند میزند. جم در میانسالی نویسنده نشد، ولی یک شرکت ساختمانی تاسیس میکند و نام آن را «سهراب»، پسر کشتهشده در شاهنامه میگذارد.
او با دوستدخترش در دانشگاه ازدواج کرده و ثروتمند شده است. اما احساس گناهش همچنان ادامه دارد و او را از پا درآورده است. جم شروع به دیدن و تحلیل زندگیش به عنوان مجموعهای از نشانهها میکند و هر کدام از نشانهها او را با حقیقت پدری که رهایش کرده، تصویر پدری که شاید کشته باشد و پدری که خود به آن تبدیل خواهد شد روبرو میکنند.
جم شبی در یک سفر کاری به تهران، اتفاقی در یک مهمانی شرکت میکند و متوجه نقاشی مینیاتوریِ صحنهای از شاهنامه بر روی دیوار میشود، نقاشی لحظهای را نشان میدهد که رستم، پسرش سهراب را پس از کشتنش، در آغوش گرفته است. جم در مستی به این فکر فرو میرود که اگر ترکیه در فرایند مدرن شدنش به شرق نگاه میکرد امروز چطور به نظر میرسید. او با تاسف میگوید:
«در ترکیه به محض روی آوردن به غرب، ایران را کلا فراموش کردیم. ایرانیان مانند ما ترکها نبودند که چنان غربی شدهایم که شاعران و اسطورههای قدیمی خود را فراموش کردهایم. آنها هرگز فراموش نخواهند کرد، بهخصوص شاعرانشان را.»
به نظر میرسد که پاموک در این سطور، ترکهای جهانوطنی را سرزنش میکند که بقایای امپراطوری عثمانی را به منظور شروع مدرنیته اروپایی رها کردند. پاموک در خاطراتش از یک استعاره عالی برای این فرایند استفاده کرده است: سوختن عمارتهای چوبی دوران عثمانی یایالیها در شعلههای آتش در امتداد تنگه بسفر.
این عمارتهای در حال سوختن، برای نسل پاموک، نمادی از «نابودی ناگهانی آخرین آثار فرهنگ و تمدن بزرگی است که ما برای به ارث بردن آنها مناسب یا آماده نبودیم، ما در جنون تبدیل استانبول به یک تقلید کمرمق، ضعیف و دستدوم از یک شهر غربی بودیم.»
در طول زندگی جم، جمعیت استانبول زیاد میشود و علاقه او به داستانهای پدرکشی و پسرکشی به یک وسواس میرسد. او فرزندی ندارد و وقت برای دنبال کردن آثار سوفوکل و فردوسی در نقاشیهای گوستاو مورو ، سینمای پیر پائولو پازولینی و دستنوشتههای شاهنامه در سراسر دنیا را دارد. او خود میگوید «اگر من به کاوش در دریای بیکران این داستانها ادامه دهم، شاید سرانجام بتوانم معمای زندگی خودم را حل کنم و به ساحل امن برسم.» مثل خیلی از شخصیتهای پاموک، جم نیز نمیتواند هنر را از زندگی متمایز کند.
زنی با موهای قرمز در بازسازی سرنوشت قهرمانهای تراژیک سوفوکل و فردوسی، تحت تاثیر دو حالت افراطی قرار دارد: سستی و انرژی مفرط. این رمان در فصلهای پایانی ضرباهنگ ثابتی دارد. یک شخصیت جدید به نام سرهات ظاهر میشود.
یک مسلمان دیندار که وقتش را با نوشتن اشعار مذهبی در اونگورن میگذراند، جایی که به دنیا آمده است و جایی که شرکت ساختمانی جم توسعه پیدا کرده است. زمانیکه جم برای معرفی شرکتش به آن شهر میرود، سرهات او را ملاقات میکند و در دم از او بیزار میشود.
جم به عنوان یک استانبولی غربزده با درک ضعیف از مناسبات سیاسی کشور سر رسیده بود. سرهات بر سر جم که زندگیش را صرف تقلیل دادن همه تمدنها به داستانهای کهن کرده بود، فریادمیزند: «من اسیر این دوگانهسازیهای غلط مثل چپ و راست، خداپرست یا متجدد نمیشوم.» سرهات یک مدل شخصیت کمیاب در داستان پاموک است: یک محافظهکار جوان.
او نماد راستگرایی معاصر ترکیه است، ناسیونالیستی که به احتمال زیاد [نمونه غیرداستانیاش] از سیاستهای رجب طیب اردوغان حمایت میکند، رئیس جمهوری که اوایل سال جاری با وجود اتهام تقلب در یک رفراندوم، پیروزی چشمگیری بهدست آورد.
اردوغان از دیدگاه مذهبی و نئو عثمانی حمایت میکند که در سال ۱۹۲۰ توسط آتاتورک کنار گذاشته شده بود. این دیدگاه نه تنها توسط تندروهائی مانند سرهات، بلکه توسط ساکنان دیندار حومه ترکیه نیز حمایت میشود و در اوج قدرت است. وقتی سرهات در داستان ظاهر میشود، ایده برانگیزانندهی رمان سرانجام روشن میشود. زنی با موهای قرمز وضعیت سیاسی ترکیه را به زبان اسطوره بیان میکند و تصریح میکند که زوجهای باستانی ادیپ و لائوس و سهراب و رستم در زمان حال نیز وجود دارند. با این همه، اردوغان کیست جز پسر آتاتورک؟