سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

منتقد کوچک

نویسنده: تِرا دِرمن

مترجم: الهام فیاضی

رده بندی سنی کتاب: 12+

ناشر: نشر پرتقال

تعداد صفحات: ۲۴۰

شابک: ۹۷۸۶۰۰۸۶۷۵۶۹۳


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند
منتقد کوچک

تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

تهیه این کتاب

 

همه‌ی پدر و مادرها از علاقه‌ و استعداد فرزندانشان حمایت می‌کنند مگر نه؟ اما والدین گلادیس اینطور نیستند. کتاب نوجوانِ منتقد کوچک که جلد اول از مجموعه چهار ستاره است داستان گلادیس دوازده ساله را روایت می‌کند که برخلاف پدر و مادرش که آشپزهای افتضاحی هستند کاری می‌کند به آشپزی علاقه‌مند شوید. کتاب منتقد کوچک جلد اول از مجموعه چهار ستاره است. این کتاب و دو جلد دیگر مجموعه با اسم‌های ستاره‌های تابستان و ستاره‌های شیرین را ترا درمن نوشته و نشر پرتقال با ترجمه الهام فیاضی منتشر کرده است.

 

هر کسی از رمز و راز غذا و آشپزی سردرنمی‌آورد و لذت چشیدن طعم تازه و دیدن رنگ‌های بهشتی مواد غذایی را درک نمی‌کند درست مانند والدین گلادیسِ کلاس ششمی. آقا و خانم گتسبی شاغل‌های خسته و حوصله‌سربری هستند که چیزی از آشپزی نمی‌دانند و همیشه از بیرون غذا سفارش می‌دهند. اما گلادیسِ خوش‌شانس در سن دوازده سالگی علاقه خود را کشف کرده است و آن آشپزی است. اما به نظر والدینش آشپزی کار بزرگترهاست و او باید کارهای یک نوجوان را انجام دهد. چه کارهایی؟ بازی کامپیوتری، گشتن با دوستان در فروشگاه‌ها، به جشن رفتن و برف بازی.

اما گلادیس هیچ علاقه‌ای به کارهایی که آن‌ها از او انتظار دارند انجام دهد ندارد بنابراین تنها راه چاره‌اش این است که قایمکی و دور از چشم آن‌ها وقتی که سرکار حوصله‌سربرشان هستند آشپزی کند و دستور غذاهای جدیدش را امتحان کند. او نویسنده‌ی خوبی هم هست و با تشبیهات فوق‌العاده و مخصوص به خودش نقدی بر غذاهایی که درست می‌کند یا می‌خورد می‌نویسد و به غذاها ستاره می‌دهد مانند منتقدین بزرگ غذای جهان. او آرزو دارد روزی منتقد غذا شود؛ اما ابتدا باید از مانع اول عبور کند؛ یعنی متقاعد کردن پدر و مادرش. ولی متاسفانه چرخ روزگار بر وفق مرادش نمی‌چرخد.

یک روز که در حال پختن کاستارد بود آقا و خانم گتسبی زودتر از انتظار گلادیس به خانه آمدند و او که با مشعل آتش مشغول ترد کردن سطح کاستاردها بود نه تنها رازش لو می‌رود بلکه هول می‌شود و پرده‌ی آشپزخانه را هم به آتش می‌کشد. حالا دیگر باید با آشپزی و هر آنچه به آن ربط دارد خداحافظی کند و این یعنی جهنم.

 

گلادیس بدون آشپزی نمی‌تواند زندگی کند. حتی اگر بتواند قید آشپزی را هم بزند دستپخت افتضاح والدینش او را از پا در خواهد آورد. باید به فکر چاره باشد اما راه حلی ندارد. معلم جدید گلادیس، خانم کویینسی، دری تازه را به روی او باز می‌کند. نوشتن انشا با موضوع شغل آینده برای روزنامه‌ی نیویورک استاندارد فرصت مناسبی است تا گلادیس پولی به دست آورد تا بتواند پرده بخرد و از تنبیه رهایی یابد. اما او نمی‌داند که زندگی برنامه‌های هیجان‌انگیز دیگری برای او دارد.

 

آشپزی و حس خوب

رنگ و بوی غذا به کتاب حس و حال رنگارنگی را بخشیده است. در طول داستان از غذاهای مختلفی از سراسر دنیا نام برده می‌شود مثل غذاهای هندی، تایلندی، چینی و … . دستور پختی وجود ندارد اما با توصیفات نویسنده خواننده همراه با منتقد کوچک داستان از مزه‌های ناب لذت می‌برد و غذاهای افتضاح مخصوصا غذاهای والدین گلادیس حس چشاییشان را مختل می‌کند. عشق و علاقه‌ی گلادیس به آشپزی از لا به لای کلمات کتاب به جان خواننده رسوخ می‌کند و هر خواننده‌ای که کمی به غذا علاقه‌مند باشد حتما به این فکر می‌افتد که مثل گلادیس دنیای اعجاب‌انگیز آشپزی را امتحان کند و دستی به نقد غذاها ببرد.

 

منتقد کوچک یک داستان درام و انگیزشی است و ساختار کتاب به گونه‌ای است که نوجوانان از آن لذت خواهند برد. فضای دلنشینی در داستان وجود دارد و امید و تلاش‌های گلادیس برای رسیدن به خواسته‌هایش و دست نکشیدن از آمال و آرزوهایش می‌تواند امیدبخش دیگران باشد. همچنین فضا پر است از حس آزادی در کنار رعایت قوانین دوران نوجوانی. پاتوق یک نوجوان مغازه اغذیه‌فروشی‌ای باشد که هر چیزی در آن پیدا می‌شود عجیب است اما نویسنده به زیبایی هر چه تمام‌تر آن را توصیف کرده است و خواننده دلش می‌خواهد حتی شده یک بار مغازه آقای انگ را ببیند.

 

ماجراها و گره‌های داستان به خوبی کنار هم قرار گرفته‌اند و خواننده را به دنبال خود می‌کشند. بارها گلادیس به موفقیت نزدیک می‌شود اما طوفانی ناگهانی او را به نقطه‌ی اول پرت می‌کند. رسیدن به خواسته‌ها آسان نیست اما گلادیس هم دختری نیست که به راحتی پا پیش بکشد چون این آشپزی است که به زندگی‌اش روح بخشیده است.

 

آشپزی و ارتباطات

پدر و مادر گلادیس مانند دیگر والدین نگران دخترشان هستند به همین خاطر از او می‌خواهند ارتباطات بیشتری شکل دهد، دوست پیدا کند و با آن‌ها وقت بگذراند. خواسته‌ی ‌خوبی است اما مشکل جایی است که فکر می‌کنند آشپزی مانع از این کار می‌شود. آن‌ها نمی‌دانند که آشپزی همانطور که پیونددهنده ملل مختلف به همدیگر است پیونددهنده بین آدم‌ها هم است. گاهی آشپزی پلی می‌شود برای برقراری ارتباط و ایجاد دوستی‌ای قوی. مثل ماجرای دوستی گلادیس با دختری به اسم چریسا که تنها غذاست که او را به شوق می‌آورد.

گلادیس بدون اینکه نیاز باشد آشپزی را بگذارد کنار (کاری که اگر هم بخواهد نمی‌تواند انجامش دهد) ارتباطاتی را شکل می‌دهد که از آن‌ها لذت می‌برد چون این آشپزی است که پل بین آن‌ها را ساخته است؛ مثل ارتباطش با خانم کویینسی، معلم مدرسه، که انگیزه‌دهنده گلادیس بود برای قبول عشق و علاقه‌ی درونیش، آقای انگ که دختربچه‌ای را یافته که مثل خودش از انواع و اقسام مواد غذایی به ذوق می‌آید یا حتی پسربچه همسایه و مادرش که در بزنگاه‌های حیاتی آشپزی به داد او می‌رسند.

 

چه کسانی این کتاب را بخوانند؟

نوجوانان بالای دوازده سال از فضای کتاب و ماجراهایی که گلادیس به عنوان یک نوجوان با تمام محدودیت‌هایش پشت سر می‌گذارد لذت خواهند برد. همچنین تمام آدم‌هایی که به غذا و آشپزی علاقه‌مند هستند می‌توانند از خواندن کتاب حس خوبی پیدا کنند؛ حتی کسانی که علاقه‌مند به آشپزی نیستند هم بعد خواندن این کتاب حداقل فکر آشپزی کردن در سرشان خواهد چرخید.

 

درباره نویسنده

ترا درمن نویسنده و ماجراجویی است که در نیویورک بزرگ شده است. او عاشق جهانگردی است و به کشورهای زیادی سفر کرده است. او سعی می‌کند کتاب‌هایی که برای کودکان و نوجوانان می‌نویسد سوالات بزرگ ذهن آن‌ها درباره‌ی جهان را پاسخ دهد. حس ماجراجویی ترا درمن در کتاب منتقد کوچک هم مشاهده می‌شود و سفر یکی از ارکان داستان او است.

ترا درمن در کالج دارتموث مدرک کارشناسی خود را در رشته نویسندگی خلاق دریافت کرده است. او از افراد و مناظری که در سفرش می‌بیند برای خلق شخصیت‌ها و داستان‌های خود الهام می‌گیرد.

 

بخشی از کتاب

بوقلمونی که برای شام خوردیم انگار چند وقتی رو وسط یه جزیره‌ی بی‌آب و علف گذرونده بود… از بس توی صحرا مونده بود، طعم اونجا رو گرفته بود: خشک و بی‌مزه!

بگذریم. و اما جایزه‌ی قهوه‌ای‌ترین چیزی که اصولا نباید قهوه‌ای باشه، به ژله‌ی شام امشب می‌رسه. نمی‌دونم قرار بوده چه طعمی داشته باشه. جوز هندی؟ ماالشعیر با طعم جوانه‌ی گندم؟ گوشت گاو؟ یه کوچولو از غذای بابا چشیدم، ولی هنوزم نفهمیده‌ام دقیقا چه مزه‌ای می‌داد.

غصه‌ام از اینه که یه عالمه غذای خوشمزه هست که رنگ طبیعی خودشون قهوه‌ایه. مثلا سویا سس، شکلات تلخ، نون تازه‌ی گندم خالص. خب چرا اینا رو سرو نمی‌کنن؟

**(کیفیت غذا: قابل خوردن، بدون حتی یک سر سوزن خوشمزگی)

 

 

نویسنده: آیلار اسماعیلی

 

کتاب منتقد کوچک

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *