کار من تا آخر عمر همین است
کار در مورد عدم امنیت شغلی است. در مورد کارمندی در آستانهی ارتقای شغلی در شرکتی بزرگ و معتبر. جوزف هلر در کار با طنزی ظریف و گزنده از خودسانسوری میگوید؛ از مطیع بودن، اینکه در نهایت باید بین ایدهآلها و واقعیت یکی را برگزید، باید فشارها و تحقیر شدنها را با لبخند پذیرفت، باید بدل به تکه چوبی مودب و حرف گوشکُن شد، چرا که اولین اعتراض میتواند آخرین اعتراض باشد؛ چرا که دهها نفر پشت در شرکت، منتظر همین جایگاه فعلی کارمندان هستند.
کار
نویسنده: جوزف هلر
مترجم: فریدالدین سلیمانی
ناشر: کتابسرای نیک
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۹۶
کار در مورد عدم امنیت شغلی است. در مورد کارمندی در آستانهی ارتقای شغلی در شرکتی بزرگ و معتبر. جوزف هلر در کار با طنزی ظریف و گزنده از خودسانسوری میگوید؛ از مطیع بودن، اینکه در نهایت باید بین ایدهآلها و واقعیت یکی را برگزید، باید فشارها و تحقیر شدنها را با لبخند پذیرفت، باید بدل به تکه چوبی مودب و حرف گوشکُن شد، چرا که اولین اعتراض میتواند آخرین اعتراض باشد؛ چرا که دهها نفر پشت در شرکت، منتظر همین جایگاه فعلی کارمندان هستند.
کار
نویسنده: جوزف هلر
مترجم: فریدالدین سلیمانی
ناشر: کتابسرای نیک
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۹۶
«شورشِ من مثل بارانی که در اقیانوس ببارد مسخره است و بیفایده. هیچ موجی راه نمیاندازد. فکر میکنم برای کسی مثل من شورش کردن و برجاگذاشتن تاثیری بادوام دیگر تقریباً غیرممکن است.»
در زندگی کارمندی مرحلهای مهم وجود دارد به نامِ «مرحلهی پذیرش»؛ مرحلهای که ممکن است بعد از چندین سال تلاش و دوام در محیطی اداری، آدمی به آن برسد؛ در این مرحله، فرد سعی میکند با موقعیتش واقعبینانه برخورد کند، به عمری که از سرگذرانده و به عمری که در پیش رو دارد بدون حسرت نگاه کند، و به خود بقبولاند که اگر مسیر دیگری را هم میرفت، اتفاق بزرگی در زندگیاش نمیافتاد. در این مرحله، محیط شرکت (اداره) بالاخره فرد را به صلحی ظاهری با خود رسانده است، پس هرگونه شورش و مقابله را به طور کامل در خود سرکوب میکند و بدل به کارمندی نمونه میشود که هر سیستمی تشویقش میکند و به داشتنش میبالد.
جوزف هلر را بیشتر با تبصرهی ۲۲ رمان معروفش میشناسند. هلر در کار که فصلی از رمانِ اتفاقی افتاده است، دغدغههای روزمرهی یک کارمند میانرده را واکاوی میکند. کار از مجموعهی «وینتِیج مینی انتشارات پنگوئن» است. این مجموعه گزیدهای از آثار نویسندههای بزرگ را حول موضوعاتی خاص (مانندِ آرامش، نژاد، مادری، پدری و…) جمعآوری کرده است.
کار موقعیت کارمندی در آستانهی ارتقای شغلی در شرکتی بزرگ و معتبر است. «باب اسلاکم» در ظاهر کارمندی نمونه است، مطیع، حرفگوشکن و با ظاهری همیشه آراسته و مرتب؛ سعی میکند همیشه حس شوخطبعی خودش را داشته باشد و همواره با احترام با پاییندستیها و بالادستیهایش برخورد میکند. اما در کنار تمامِ این ویژگیهای ظاهری، ترسی همیشگی در مجاورت باب و سایر همکارانش، پرسه میزند؛ ترسِ از دست دادن موقعیت شغلیشان.
کار در مورد عدم امنیت شغلی است، در مورد مرز باریک اخراج، که همواره ترس را بر جان هر کارمندی میاندازد. این ترس باعث ریاکاری، خودخوری و لبخندهای دروغین در مواجهه با رؤسا میشود. کارمند قاعدتاً در مقابل فشار و دستور مافوقش حرفی نمیزند و موقعیت را با منطق تحمل میکند تا دوام بیاورد؛ این تحملِ تحمیلی باعث انتقامهای ذهنی و نفرت درونی میشود؛ در پس هر «بله قربان»، دشنامی پنهان است و در پس هر لبخند، خشمی که در آستانهی فروپاشی است.
شرکت در حال رشد و ترقی است، این را تمام کارمندان و مدیران بالادستی میدانند، اما ترجیح رؤسا، وارد کردنِ فشار و بحرانی دروغین به کل مجموعه است. بالادستیها ممکن است در یک لحظه به مانند رعدوبرقی بر کارمندان نازل شوند و در کمتر از یک دقیقه کارمندان را با مجموعهای از فشارها و مسئولیتها تَرک کنند. آنها معمولاً تاثیر بد را به اینکه اصلاً تاثیری نگذارند ترجیح میدهند؛ پس ترس، واهمه، استرس و تنش را تزریق میکنند و بعد به سرعت ناپدید میشوند. فشار بالادستیها هرگز متوقف نمیشود، اینکه شرکت در یک موقعیت باثبات باشد و نمودارها رشد سالانه را نشان دهند چندان مهم نیست؛ این فشاری همیشگی برای به تحرک واداشتن و تحت فشار گذاشتن کارمندان است. «عدم رضایت» یک اصل کلیدی در حوزهی ریاست است.
در کنار عدم رضایت آشکار مدیران و اعلام عمومی آن، عدم رضایتی نهان نیز بین کارمندان در جریان است؛ عدم رضایتی که هرگز بیان نمیشود. کارمندان حتی اگر به نظرشان کاری که در شرکت انجام میدهند چندان مهم و کاربردی نیست، باید با شوق و ذوق از لذتِ کاری که انجام میدهند بگویند. همیشه باید مجهز به سلاحِ دروغ و لبخند باشند. «ذهنش میان کار و جایی رضایتبخشتر پرسه میزند و با خودش میخندد و زمزمه میکند و کاملاً فراموش کرده کجاست و کیست و قرار بوده صفحهای تایپ کند.» بعضی از کارمندان گویی هرگز نمیتوانند این سازگاری را به دست آورند، همیشه ذهنشان در جایی به جز شرکت است؛ دائماً برای دوام آوردن رویا میبافند. «به گمانم امروزه در هر شرکتی همیشه حداقل یک نفر هست که آرامآرام دیوانه میشود.» باب به عنوان یک کارمند، همواره ترسی دائمی از دیوانگی همکارانش دارد. همیشه چشمانتظار فروپاشی عصبی یکی از آنها است؛ اما چه کسی با اطمینان میداند که فروپاشی یک نفر کی رخ میدهد؟ مگر فروپاشی لزوماً علائمی بیرونی و ظاهری دارد؟ باب و همکارانش سقوط تدریجی بغلدستیهایشان را میبیند، سِیر حرکتی تدریجی دوستانشان به آن لحظهی غایی دیوانگی. «افراد شرکت تمام تلاششان را میکنند که حساسیتها را به حداقل برسانند و از هرگونه تعارض آشکار با هم بپرهیزند. بناست ۸ ساعت مثل بلبرینگ چرخ باهم بچرخیم و مواظبیم گیر نکنیم یا قژقژ راه نیندازیم.»
اما چگونه میتوان این روند تدریجی سقوط را کُند یا مختل کرد؟ کارمندان نمونه به تدریج شروع به درونریزی میکنند؛ ندیدن را به دیدن، نگفتن را به گفتن و لبخند را به خشم ترجیح میدهند. این رویکردی است که شرایط بقا را هموارتر میکند. پس خود را در سکوتی مرگبار غرق میکنند، هرگونه حاشیهای را از خود میزدایند و کارمندی مطلوب و محبوب در میان رؤسای شرکت میشوند. باب چنین کارمندی است؛ او میتواند تحقیر مدیر بالادستیاش در گردهمایی سالانهی شرکت را تحمل کند، میتواند در لحظه، حقوق و مزایا و پاداش آخر سالش را جلوی چشمش بیاورد و خشم خود را کنترل کند. باب به تجربه دریافته است که رفتار تحقیرآمیز مافوق، تاکیدی بر مالکیت تمامش بر کارمندان پاییندست است. خیال مدیران از باب راحت است زیرا مرحلهی دیوانگی و آشوب را پشت سر گذاشته است و از همین رو شایستهی ارتقای شغلی است.
اما در کنار تمام این تلاشها برای پذیرش زندگی کارمندی، باب اسلاکم و بسیاری از همکارانش هنوز در آن نقطهی روشن کوچک ذهنشان با خودشان در کلنجاراند. «هرازگاهی از خودم میپرسم همهی کاری که من باید بکنم همین است؟ واقعاً این کل چیزی است که از سالهای باقیماندهی عمر نصیبم میشود؟» اداره سرشار از حرفهای ناگفته است، خشمهای پنهانی، نفرتهای بیان نشده و رازهای مدفون. کارمندان در نهایت باید راضی و خوشحال باشند، زیرا که شرکت به آنها، هویت، امنیت، آرامش و ثبات هدیه کرده است و در ازای این هدایا، به صورت توأمان هویت و آرامش را از آنها گرفته است؛ معاملهای پایاپای و منصفانه؛ اما در نهایت برندهی واقعی شرکت است. شرکت با تزریق ترسی همیشگی به کارمندانش از بحرانها جان سالم به در میبرد، در بدترین سالْ از لحاظ اقتصادی، ممکن است چند نفر از کارمندان قربانی شوند و با اخراج شدنشان تراز مالی را مثبت نگه دارند.
جوزف هلر در کار با طنزی ظریف و گزنده از خودسانسوری میگوید؛ از مطیع بودن، اینکه در نهایت باید بین ایدهآلها و واقعیت یکی را برگزید، باید فشارها و تحقیر شدنها را با لبخند پذیرفت، باید بدل به تکه چوبی مودب و حرف گوشکُن شد، چرا که اولین اعتراض میتواند آخرین اعتراض باشد؛ چرا که دهها نفر پشت در شرکت، منتظر همین جایگاه فعلی کارمندان هستند. هلر از ملال زندگی کارمندی نمیگوید، اکثرِ شخصیتهای شرکتی که هلر خلق کرده است، ملال را درونی کردهاند و یا راههای مدیریت ملال را در طی سالها زندگی کارمندی، آموختهاند؛ هلر از نیاز به این زندگی کارمندی میگوید، نیاز به داشتن یک زندگی نسبتاً باثبات، نیاز به پذیرش اینکه از سنی به بعد، جز این زندگی کارمندی هیچ چیزی چشمانتظار آیندهی کارمندان نخواهد بود. «احساس میکنم دیگر جایی برایم نمانده که بروم… مجبورم همینجا بمانم…» اینها را باب میگوید؛ در آستانهی گذر از میانسالی به کهنسالی و در حالی که با ارتقای شغلی جدیدش زندگی بهتری قرار است پیش رویش باشد؛ پذیرشی مستاصلانه در آستانهی ساختنِ آیندهای که گویی هرگز قرار نیست به آن برسد.
یک دیدگاه در “کار من تا آخر عمر همین است”
اگر بخواهم به شخصیت اصلی این رمان کمک کنم تا بر اضطراب و ملالش غلبه کند مطالعه کتاب “مهره حیاتی” از ست گادین را پیشنهاد می کنم. نام انگلیسی آن linchpin به معنی پین تثبیت محور چرخ گاری، قطعه ای کوچک در سیستم است که چندان به چشم نمی آید اما نبودش عملکرد سیستم را مختل می کند. در واقع نویسنده معتقد است شخص در هر سازمان و مجموعه ای باید بکوشد غیرقابل جایگزین باشد نه اینکه اگر استعفا داد هیچ اتفاقی نیفتد. باید کار را فراتر از شغل دانست همچون هنرمند و اثرش. یا مثلا اگر یک شرکت دو نظافتچی دارد و مجبور باشد یکی را مرخص کند گزینه ای را نگه میدارد که علاوه بر نظافت، روابط عمومی و تایپش هم خوب است.