میگسار غمگین
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی بزودی 30book انتشارات آگاه بزودی بزودی«افسانه میگسار قدیس» شامل داستان بلند «وزنهی نادرست» و دو داستان کوتاهتر «افسانهی میگسار قدیس» و «لویاتان» است که ماجراهایشان به خصوص درمورد «افسانهی میگسار قدیس» هرچه بیشتر خواننده را به دورهای از زندگی نویسنده میبرد که در بیوطنی، ناامیدی و اعتیاد به الکل غرق شده بود. یوزف روت در این داستانها حکایت مردانی دلتنگ و دلبسته به معجزههای بزرگ را با طنزی ظریف روایت میکند.
افسانه ی میگسار قدیس
نویسنده: یوزف روت
مترجم: علی اسدیان
ناشر: ماهی
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۱۹۲
شابک: ۹۷۸۹۶۴۲۰۹۱۸۴۳
«افسانه میگسار قدیس» شامل داستان بلند «وزنهی نادرست» و دو داستان کوتاهتر «افسانهی میگسار قدیس» و «لویاتان» است که ماجراهایشان به خصوص درمورد «افسانهی میگسار قدیس» هرچه بیشتر خواننده را به دورهای از زندگی نویسنده میبرد که در بیوطنی، ناامیدی و اعتیاد به الکل غرق شده بود. یوزف روت در این داستانها حکایت مردانی دلتنگ و دلبسته به معجزههای بزرگ را با طنزی ظریف روایت میکند.
افسانه ی میگسار قدیس
نویسنده: یوزف روت
مترجم: علی اسدیان
ناشر: ماهی
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۱۹۲
شابک: ۹۷۸۹۶۴۲۰۹۱۸۴۳
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی بزودی 30book انتشارات آگاه بزودی بزودیمیگسار غمگین
اگر خواندن آثار یوزف روت را با افسانهی میگسار قدیس است که شروع میکنید، احتمالاً تصویر متفاوتی از این نویسنده پیدا میکنید با آنهایی که او را در درجهی اول با مارش رادتسکی و یا اعترافات یک قاتل میشناسند.
کتابی که نشر ماهی به تازگی از روت منتشر کرده، شامل داستان بلند «وزنهی نادرست» و دو داستان کوتاهتر «افسانهی میگسار قدیس» و «لویاتان» است که ماجراهایشان به خصوص درمورد «افسانهی میگسار قدیس» هرچه بیشتر خواننده را به دورهای از زندگی نویسنده میبرد که در بیوطنی، ناامیدی و اعتیاد به الکل غرق شده بود، در حالیکه یوزف روت را میتوان به عنوان یک نویسندهی اتریشی متنفر از جنگ و بیش از آن یک روزنامهنگار کارکشته هم معرفی کرد.
یوزف روت یهودی بود و در اوج به قدرت رسیدن هیتلر کشورش را برای همیشه به مقصد فرانسه ترک کرد. در آثارش به زندگی پس از جنگ در اروپا میپرداخت و دلش در گرو سلطنت و زندگی اشرافی اروپای قبل از جنگ جهانی اول بود. در این کتاب اما باید بیش از همه بر یهودی بودن و بیوطنی او تأکید کنیم که در داستانهای این مجموعه ردی از خود بر جا گذاشتهاند.
داستان اول، «وزنهی نادرست» است که در ۱۱۸ صفحه قصهی یک گروهبان کنارهگرفته از ارتش را برایمان تعریف میکند که به درخواست زنش به شغلی اداری روی آورده و در شهری دیگر ساکن شده است. او مأمور ارزیابی وزنههای مغازهداران کل ناحیهی زلاتوگراد است. آنزلم آیبنشوتس تنومند و تنهاست. از اینکه پادگان را ترک کرده احساس بدبختی میکند و زنش را مقصر این وضعیت میداند. او بازرسی بینهایت درستکار است که قصهی زندگیاش در میکدهی مرزی تبهکاری به نام یادلوکر به کل عوض میشود.
قصهی بازرس آیبنشوتس قصهی هبوط آدم از بهشت به زمین است. پادگان و زندگی امن و تکراری بازرس حالا جایشان را به زلاتوگراد و آن میکدهی مرزی سرشار از وسوسه داده و آیبنشوتس در این شرایط نه تنها مسئول سرنوشت خودش است که باید کل ناحیه را از وجود فساد در خرید و فروش هم محافظت کند.
در حالیکه «در باطن اعتراف میکرد برای شغل کارمندی، آن هم در این منطقه، ساخته نشده است. باید در پادگان میماند، بله، در پادگان. در ارتش همهچیز قاعدهمند بود. از خبرچینی و نامههای تهدیدآمیز خبری نبود. مسئولیت هرآنچه که سربازان انجام میدادند و هر آنچه که از آن غفلت میکردند به عهدهی نهادی دیگر بود، نهادی مافوق سربازان که ایشان خود چیزی از آن نمیدانستند. آه که زندگی در پادگان چه آسان و آزادانه بود!» (ص. ۱۷)
بازرس اما برای همیشه درگیر زندهنگهداشتن خاطرهی بهشت (پادگان) نمیماند. در زمین (زلاتوگراد) زندگی و کسب تجربه میکند و در نهایت برای دلتنگیهایش در میکدهی مرزی یادلوکر به دنبال چاره میگردد و به ورطهی «گناه» میافتد.
میکدهی مرزی یادلوکر پاتوق تنلشها و تبهکارهاست، مأمن ولگردان، دزدان، گدایان و البته سربازهای فراری که در مستی برای میهنی میگریند که خود رهایش کردهاند، سربازهایی که بیش از آنکه مشتاق آزادی باشند، به عشق میهن مینوشند. (ص ۶۸) از قضا بازرس بیوطن هم در همین میکده است که سرزمین تازهاش را بنا مینهد. عشق و الکل، دوگانهی همیشگی این سه داستان غمانگیزِ یوزف روت بازو در بازوی هم میآیند و شخصیت اصلی ماجرا را که مثل خود نویسنده در قلبش زخمهای بیخانمانی و تنهایی را حمل میکند در خود میپیچند.
پیرنگ دوری از وطن و رانده شدن از عدن در داستان سوم مجموعه که «لویاتان» باشد هم تکرار میشود.
نیسن پیچنیک، مرجان فروشِ سرخموی عجیب و غریب شهرک پراگرودی هم که از قضا مثل بازرس ارزیاب ورزنهها از همسرش دل خوشی ندارد و مدام احساس تنهایی میکند، دلتنگ دریاها و اقیانوسهاست. گویی روت دور افتاده از وطن در این قصههای نه چندان روزمره که بوی حکایتهای کهن و قصههای مذهبی کتاب مقدس را میدهند در این داستانها قصهی غمانگیز دورافتادگی خودش را از کشورش تعریف میکند.
نیسن که عشق را نه در زنان بلکه در مرجانهای آمده از کف دریاها میبیند، درگیر جنونی است که به موازات پیشروی داستان قدرت میگیرد. میل به عزیمت اگر در بازرس داستان پیشین، او را به سمت میکدهی مرزی یادلوکر برده بود، مرجانفروش پیر را از پراگرودی رانده و به سمت اقیانوسهای پهناور فرامیخواند، اقیانوسهایی که لویاتان در آنها مشغول مراقبت از مرجانهای گرانبهاست.
در داستان «لویاتان» هم از قضا شهرک پراگرودی یک میکدهی مرزی دارد که نیسن پیر در آن با مستی حاصل از شراب عسل رؤیای دیوانهوار ترککردن زندگی روزمره در روستا و رفتن به سمت ناشناختهها را در خودش تقویت میکند.
فضای این داستان هم مانند داستان «وزنهی نادرست» فضایی شبیه به داستانهای مذهبی است. راوی داستان دانای کلی است که قصهی تلخ و اندوهگین را با فاصله و اندکی سنگدلی برایمان تعریف میکند. این سنگدلی البته حاصل سیطرهی راوی است بر زمانها و مکانها، دیدن زندگیهای بسیار و وقوف به تقدیر. گویی یوزف روت در لباس این راوی برایمان از سرزمینهای دور و زمانی پیش از تاریخ قصه میگوید در حالیکه مدام زیرلب تکرار میکند: «سرنوشت است دیگر! کاریش نمیشود کرد…»
این نوع از روایتگری در داستان دیگر مجموعه که عنوان کتاب هم از آن گرفته شده، به قوت تکرار میشود. «افسانهی میگسار قدیس» که حکایت مرد مفلوکی را تعریف میکند که روزگاری برای کار از لهستان به فرانسه آمده اما حالا بدون اجازهی کار بدل به بیخانمانی الکلی شده است.
روزی آندریاس از مرد ثروتمندی دویست فرانک پول را به عنوان قرض قبول میکند و قرار میشود هروقت که استطاعتش را داشت آن را به قدیسی در کلیسای سن ماری بدهد اما مدام پیشامدی تازه مانع از این ادای دین میشود. هرچند به هرحال پول به جیبهای معدنچی سابق رسوخ کرده و امیدی هذیانوار در دلش نوید آیندهای سراسر متفاوت از امروز را به او میدهد.
آندریاس اما در حال دست و پنجه نرمکردن با نوشیدن الکل است، احوالی نیمههشیار که زندگی رقتبارش را هرچه بیشتر در خودش خواهد بلعید… منتقدان بسیاری داستان این میگسار تیرهبخت را با زندگی یوزف روت بیخانمان که تا دم مرگ از این هتل به آن هتل مست و لایعقل ناامیدیهایش را به دوش میکشید، مقایسه کردهاند.
قهرمانهایی که #یوزف-روت در این سه داستان میآفریند تباهی خودشان را با تمام وجود نظاره و درک میکنند. چه آنجا که راوی از خیالات آیبنشوتس (بازرس) برایمان میگوید: «گاه از ذهنش میگذشت که دیگر نه آدمی، که خانهای است.
حس میکرد میتواند ویرانی قریبالوقوع خود را پیشبینی کند، انگار که خانهای یا دیواری باشد: از دورن ترک میخورد و خرد میشد…» (ص ۴۲) و چه وقتی که آندریاس (میگسار قدیس) به ناگاه با تصویر خود در آینهی کافهای روبهرو میشود: «به راستی که چه ناگوار است آدمی با چشمان خویش به نظارهی تباهیاش بنشیند. و تا زمانی که آدمی ناگزیر از دیدن چهرهی تباهشدهی خود نباشد، کمابیش چنین است که گویی چهرهای ندارد. یا هنوز صاحب همان چهرهی قدیمی است، همان چهرهی قدیمی روزگار پیش از تباهی.» (ص ۱۲۳)
افسانهی میگسار قدیس، حکایت مردانی بیزار از همسران، دچار احساس تنهایی و دلتنگی و درگیر با نوشیدن افراطی الکل را برایمان تعریف میکند. کتابی که داستان ناامیدی و بیخانمانی را شانه به شانهی امیدهای هذیانوار، معجزههای بزرگ و عزمیتهای ویرانگر با طنزی ظریف روایت میکند. چنانکه قهرمانان غرقه در تیرهبختیاش علیرغم شباهتی که به بدنهای در بستر احتضار دارند، شیرینترین رؤیاها را در اوج رنج پیش از مرگ تجربه میکنند.
«دیگر جز سیوپنج فرانک پولی درجیب نداشت، با اینهمه خود را عزیزکردهی تقدیر و مرد معجزات میدانست، معجزاتی که یقین داشت باز هم برایش رخ خواند داد. از همینرو تصمیم به همانکاری گرفت که همهی بینوایان و همهی میخوارگان بدان متوسل میشوند: خود را به خدا سپرد، به تنها کسی که به او ایمان داشت…» (ص ۱۴۷)
فارسی خوب کتاب در کنار ارزش ذاتی این داستانها تجربهی خواندنشان را برای خواننده بهیادماندنی خواهد کرد، هرچند جای خالی یک مقدمهی معرفیگونه دربارهی نویسنده و اینکه هرکدام از این داستانها به چه واسطهای در این مجموعه در کنار هم به یک کتاب بدل شدهاند برای خواننده حس میشود.
علی اسدیان بیشتر از همین نویسنده اعترافات یک قاتل را در همین نشر ترجمه کرده است. ترجمهی دیگری هم از تک داستان «افسانهی میگسار قدیس» در بازار موجود است با عنوان فرجام آندریاس از محمد همتی که پیشتر از روت مارش رادتسکی را ترجمه کرده بود.