سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

قصه‌هایی که زندگی کرده‌ایم

قصه‌هایی که زندگی کرده‌ایم

 

افسانه‌ها و قصه‌های قدیمی برای ما جذابند. نمی‌دانیم که این قصه‌ها را چه ‌کسی یا چه ‌زمانی گفته است. چه بسا دلیلش این باشد که ما آن‌ها را زندگی کرده‌ایم و برای همین است که برایمان انقدر آشنا و پذیرفتنی به نظر می‌آیند. رستم و سهراب یا ادیپ شهریار، هر دو قصه‌هایی تلخ و دردناک اما آشنا هستند، آنقدر آشنا که همین امروز هم به شکل و چهره‌ای دیگر می‌توانند تکرار شوند. زنی با موهای قرمز قصه‌ی همین تکرار است، در نبرد پدران و پسران.

افسانه‌ها و قصه‌های قدیمی برای ما جذابند. نمی‌دانیم که این قصه‌ها را چه ‌کسی یا چه ‌زمانی گفته است. چه بسا دلیلش این باشد که ما آن‌ها را زندگی کرده‌ایم و برای همین است که برایمان انقدر آشنا و پذیرفتنی به نظر می‌آیند. رستم و سهراب یا ادیپ شهریار، هر دو قصه‌هایی تلخ و دردناک اما آشنا هستند، آنقدر آشنا که همین امروز هم به شکل و چهره‌ای دیگر می‌توانند تکرار شوند. زنی با موهای قرمز قصه‌ی همین تکرار است، در نبرد پدران و پسران.

 

 

قصه‌هایی که زندگی کرده‌ایم

 

 

پدری که به اشتباه پسرش را می‌کشد، پسری که به اشتباه پدرش را می‌کشد، دو داستان یک خطی ساده اما بسیار قدیمی، به درازای عمر انسان روی زمین، آن‌قدر که نمی‌دانیم چه کسی آن را اولین‌بار گفته، اصلا آیا کسی آن را ساخته و پرداخته یا بخشی از خاطره‌ی ماست، خاطره‌ی جمعی همگی ما که در طی قرن‌ها اسمش را گذاشته‌ایم افسانه تا از زیر بار فشار و گناهش رها شویم.

خاطره‌ای که در آن دو مرد، با نسبت خونی، به خیال گریز از سرنوشت، هم‌خون خود را می‌کشند. آیا افسانه‌ای آشناتر و دهشت‌انگیزتر از این دو داستان، داستان رستم و سهراب و ادیپ شهریار وجود دارد؟

 

داستان کتاب زن موقرمز یک داستان امروزی است، حکایت پسری در ترکیه‌ی سال‌های ۱۹۸۰ که رویای نویسنده شدن دارد اما در سال‌های پایانی دوران نوجوانی مدتی به‌ناچار شاگرد اوس محمود چاه‌کن می‌شود. در همان ایامی که در جایی دور از خانه و خانواده مشغول کار است، در قصبه‌ی نزدیک محل کارشان، زنی با موهای قرمز را می‌بیند، زنی دو برابر سن خودش و البته با جذابیت فراوان برای پسری در هیجانات دوران بلوغ.

اینکه چنین داستانی چه ربطی به رستم و سهراب یا ادیپ شهریار دارد شاید ابتدا به چشم نیاید. یا شاید حتی با خواندن داستان ربطش را مربوط به شغل زن موقرمز بدانیم.

زن موقرمز بازیگر تاتر است، یک گروه سیار تأتر که هربار در جایی ساکن می‌شوند و حکایت‌های عبرت‌آموز –همراه با میان‌پرده‌های خنده‌دار- اجرا می‌کنند و اتفاقاً داستان رستم و سهراب و ادیپ شهریار هم یکی از همان حکایت‌های عبرت‌آموزی است که به نمایش می‌گذارند.

 

اما جایی، در اصل داستان هم این حکایت در حال تکرار است، همان‌جا که جم (پسرنوجوان و راوی داستان) که پدرش را از دست داده اوس محمود را به نوعی جانشین پدرش می‌کند، همان‌جا که جم به زن موقرمز دل می‌بازد و رابطه برقرار می‌کند اما در طی زندگی‌اش می‌فهمد که تنها او نیست که به زن موقرمز دل باخته.

این شیفتگی، کاری که در همان نوجوانی در حق اوس محمود می‌کند، ناپدید شدن پدرش، همه تکه‌هایی از پازلی هستند که ناخودآگاه هرچه زمان بیشتری میگذرد، شیفتگی جم به داستان رستم و سهراب را بیشتر می‌کنند. آنقدر که سال‌ها بعد وقتی که آدمی موفق و ثروتمند می‌شود، نام شرکت ساختمانی‌اش را سهراب می‌گذارد، شاید چون یقین پیدا کرده که هیچ‌وقت صاحب فرزند نخواهد شد.

 

اورهان پاموک
اورهان پاموک

 

 

پاموک با فراز و فرود و کشش‌های داستانی ما را به پیش می‌راند، گرچه در لایه‌های زیرین متن قصد دارد به ما جهانی پیچیده را نشان دهد. بخشی از این جهان نشان از عقده‌های پیچیده‌ی درون ما دارد، عقده‌های جنسی، عقده‌ی حسادت، عقده‌ی ناتمام بودن، عقده‌ی مورد تایید قرار گرفتن؛ عقده‌هایی که هریک برای رودررو شدن مردان با یکدیگر کافی هستند، و اگر این مردان به‌راستی پدر و پسر باشند، انگار که آدمی با خودش رودرو می‌شود.

سوی دیگر جهانی که پاموک به آن اشاره می‌کند، جهان زنانگی و مردانگی است، جهان مردانگی که در آرزوی تملک و تصاحب است و بخش بزرگی از رفتارهایش از همین میل به قدرت سرچشمه می‌گیرد، حالا چه مثل اوس محمود به‌قصد حفر یک چاه باشد، چه مثل پدر جم و یارانش به ظاهر برای اهداف سیاسی اما در همان میان در جستجوی عشق و مالکیت. در مقابل جهان زنانگی است که سرشار از رمز و راز است، اغوا و وسوسه، وحشی و کنجکاو و سرسخت برای ماندن، درست مثل زن موقرمز.

 

فارغ از این ماجراها اما کتاب تصویری از ترکیه‌ی امروزی هم به‌دست می‌دهد، ترکیه‌ای که در تقلا برای تقلید از غرب و مدرن شدن در حال از دست دادن بسیاری از سنت‌ها و گذشته‌ی خود است. هیولای سرمایه‌داری چهره‌ی همه‌چیز را به‌سرعت تغییر می‌دهد، و آنقدر قدرتمند است که حتی جم را نیز به میانه‌ی این مسابقه می‌کشاند. در وسوسه‌ی کار و پیداکردن بازارهای جدید جم حتی به پیشنهاد دوستش سفری نیز به ایران می‌کند. توصیف زندگی در ایران و طرز فکر ایرانی‌ها و تفاوتش با ترکیه یکی از بخش‌های جذاب اما متاسفانه کوتاه کتاب است.

جم در همین مسیر و در حال گسترش کسب و کارش است، گرچه داستان رستم و سهراب جزو جدانشدنی زندگی‌اش شده، هرجا که می‌رود به‌دنبال نسخه‌ای از شاهنامه است و تصاویری از صحنه‌ی مرگ سهراب به‌دست رستم. حالا سال‌هاست که نه از زن موقرمز خبری دارد و نه دلش می‌خواهد پا به آن قصبه‌ای بگذارد که روزگاری در آنجا شاگردی کرده. اما مگر وظیفه‌ی سرنوشت این نیست که درست مثل ادیپ ما را به همان‌جایی بکشاند که از آن می‎گریزیم؟

 

یک سوم پایانی کتاب درست به همین ماجرا اختصاص دارد، قرارگرفتن جم در سرنوشتی که از آن می‌گریخت. حوادث بعدی شاید با شتاب و منطق کمتری پیش می‌روند، یا حداقل با منطقی که داستان را بسیار زیاد شبیه سریال‌های ماهواره‌ای ترکیه‌ای می‌کنند که برایمان آشنا هستند.

بخش پایانی آنقدر قابل پیش‌بینی و به نظر کلیشه‌ای می‌آید که شاید بعد از پایان کتاب با خودمان بگوییم ای بابا، انگار یک سریال ترکی را خواندم! اما یک نکته را نباید فراموش کنیم، اینکه یک نویسنده‌ی ترک یک داستان روان و خوش‌خوان نوشته که محور اصلی‌اش داستان رستم و سهراب است. و متأسفانه این کاری است که خود ما تاکنون چندان به آن توجهی نکرده‌ایم. پس جا دارد که به پاموک بگوییم: ساغول!

 

 

#اورهان-پاموکاورهان پاموک (زاده ۷ ژوئن ۱۹۵۲) که در ایران به اورهان پاموک معروف ‌است، نویسنده و رمان‌نویس اهل کشور ترکیه و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات سال ۲۰۰۶ است. او نخستین ترک‌زبانی است که این جایزه را دریافت کرده‌است.

ادبیات ترکیه
رستم و سهراب

  این مقاله را ۱۹ نفر پسندیده اند

یک دیدگاه در “قصه‌هایی که زندگی کرده‌ایم

  1. بهمن موسی زاده
    بهمن موسی زاده می گوید:

    در مورد نکته آخر باید گفت شاید پاموک هم قصد دارد از همان الگوی موفق ملت عشق شافاک با استفاده از شخصیت شمس و مولانا استفاده کند و بعید نیست آن موفقیت دوباره تکرار شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *