نسلی که اگر آب نمیآورد، کوزهای هم نمیشکند
عیار ناتمام سومین رمان هادی معصومدوست است. رمانی پانصد صفحهای با طرحی بلندپروازانه که روایت زندگی آمیخته با سیاست سه نسل را در برمیگیرد. داستان پدرهاست و پسرها. پسرهایی که راه و روش زندگی پدرها را نمیپسندند. داستان با سیاسی شدن امیر، پسر یک مارکسیست دهه چهلی آغاز میشود و با انقلاب و جنگ ادامه پیدا میکند. رویدادهای سیاسی که روی داستان عاشقانهی درحاشیه تاثیر میگذارند. سیاست آدمها را در خود میکِشد. عیار ناتمام تا حوادث سیاسی سال هشتادوهشت هم امتداد پیدا میکند. پای صحبت هادی معصومدوست درباره این کتابش نشستهایم.
عیار ناتمام سومین رمان هادی معصومدوست است. رمانی پانصد صفحهای با طرحی بلندپروازانه که روایت زندگی آمیخته با سیاست سه نسل را در برمیگیرد. داستان پدرهاست و پسرها. پسرهایی که راه و روش زندگی پدرها را نمیپسندند. داستان با سیاسی شدن امیر، پسر یک مارکسیست دهه چهلی آغاز میشود و با انقلاب و جنگ ادامه پیدا میکند. رویدادهای سیاسی که روی داستان عاشقانهی درحاشیه تاثیر میگذارند. سیاست آدمها را در خود میکِشد. عیار ناتمام تا حوادث سیاسی سال هشتادوهشت هم امتداد پیدا میکند. پای صحبت هادی معصومدوست درباره این کتابش نشستهایم.
در روزگار رمانهای صد تا دویست صفحهای، عیار ناتمام کارِ بلندپروازانهای است که میخواهد در نزدیک پانصد صفحه پانورامایی از یک دوره تاریخ به درازای دو نسل را به نمایش بگذارد. پیش از این در وینش نقدی به قلم روبرت صافاریان بر این رمان داشتهایم که میتوانید این نقد را در اینجا بخوانید.
هادی معصومدوست که علاوه بر نویسندگی، در سینمای مستند نیز شناختهشده است؛ عیار ناتمام را متنی چندصدایی میداند که تلاش شده همه آدمها در آن فهمیده شوند. او اعتقاد دارد در نهایت راهی جز همدلی برای جامعهی ما وجود ندارد.
«عیار ناتمام» چندمین کار شماست؟ اصلا از کی خواستید نویسنده شوید؟
این سومین رمان منتشرشدهی من است. چینخوردگی، نه مرگ و سومی عیار ناتمام. اینکه چی شد که به نوشتن رو آوردم، همان قصه همیشگی است. از بچگی انشاهای خوبی مینوشتم. من در خانوادهای بزرگ شدم که پدرم نویسنده بود. طبیعتاً این میل و غریزه همیشه در من بود. دوست داشتم چیزهایی بنویسم که پدرم بخواند و خوشش بیاید و جالب اینکه او معلم ادبیات من هم بود در مدرسه. یکی از انگیزههای من این بود که انشایی بنویسم که از پدر تایید بگیرم. این تایید گرفتن کار راحتی هم نبود. سالهای بعد دغدغهی نوشتن جدی شد و از بیست سالگی هم مطالعه و هم شروع کردن به نوشتن را جدیتر دنبال کردم.
در مشهد؟
نه، از بیست، بیست و یک سالگی برای دانشگاه آمدم تهران. لیسانس گرافیک دارم و فوق لیسانس ادبیات نمایشی.
در عیار ناتمام از مارکسیستهای دهه چهل شروع میکنیم تا نسل انقلاب و بعد وقایع انقلاب و جنگ را داریم و در آخر نسل جنبش سبز و حوادث سال ۸۸٫ نوشتن راجع به چیزی که تجربه زیسته مستقیم خود شما نبوده چه وضعیتی داشت؟ مسلما جز حوادث ۸۸ بقیه رمان تجربه زیسته شخص شما نبوده است.
به نظر من در همه جای دنیا، نویسندههای حرفهای به همین شکل کار میکنند. رماننویسی حرفهای نیاز به صبوری و کار پژوهشی دارد. اما اینجا چون نویسندگی حرفهای نیست و کسی از این راه امرار معاش نمیکند، برای اکثر نویسندهها گذاشتن این مقدار وقت و هزینه ممکن نیست. کار سختی است که زمان زیادی صرف کنی در حالی که میدانی عایدی مالی از آن قطعاً نخواهد داشت و صرفا باید با عشق کار کنی. عیار ناتمام هم یک کار پژوهشی لازم داشت تا به اندازه کافی بخوانی و بعد خودت را در آن فضا قرار دهی و اطلاعاتت آن اندازه باشد که بتوانی در آن فضا درست حرکت کنی و بعد آن را تبدیل به داستان کنی. این پروسه به هرصورت نزدیک به سه سال طول کشید و بخشی از این زمان هم صرف کارهای پژوهشی و رسیدن به حس و حال و فضا شد.
شناختن این دورههای تاریخی کارِ یک عمر است دیگر. عمری خواندن و دیدن و سروکار داشتن با آدمها و متنهای آن دوره باید در نویسنده تهنشین شود تا بتواند دیدی نسبت به آن داشته باشد. علاوه بر تجربهی حاصل از عمر، کار پژوهشی مشخصی هم برای این کار انجام شده است؟
یک بخشاش تجربه زیسته آدمهایی است که از آن دوره میآیند. چیزهایی که در کل زندگیات دیدهای و شنیدهای. یک بخش دیگر اما خواندن است. کتابهای خاطرات زیادی درباره جنگ نوشته شده است که من چندتایی از آنها را مستقیماً برای این کار خواندم. یک بخش دیگر هم تخیل است. با یکی از دوستان صحبت میکردم میگفت من خودم تجربه جنگ دارم، تصاویری که تو از جنگ دادی شبیه چیزی نیست که من تجربه کردم اما هیچ منافاتی هم با آن ندارد. و این برای من خیلی بازخورد جذابی بود و متوجه حرفش شدم. چون بخشی از این صحنهها را من تخیل کرده بودم. ولی تخیلی که یک پایش روی زمین بود و نقطه اتصالش همان چیزهایی بود که از آن بستر میدانستم، خوانده بودم و تا حدی که لازم داشتم به آگاهی رسیده بودم.
کتاب شما در سه مقطع مهم میگذرد: انقلاب و جنگ و حوادث سال ۸۸٫ این قسمت آخر را نسل من و شما زندگی کردهایم و ارتباط عاطفی با آن داریم. خود شما فکر میکنید در کدام یک از این سه مقطع موفقتر بودید؟ نظر شخصی خود من این است که در جنگ موفقتر بودید.
طبق بازخورد عمومی که گرفتم ظاهرا در مقطع جنگ ارتباط بهتر برقرار شده ولی خود من سال هشتادوهشتش را هم خیلی دوست دارم. چون تجربه زیستهام بوده. خودم البته کلیت کار را دوست دارم و اگر دوست نداشتم که نمینوشتم یا بهترش میکردم! اما بازخوردها نشان میدهد دوره جنگ بیشتر به دل مخاطب نشسته.
گاهی هر پاراگرافی از عیار ناتمام راوی متفاوتی دارد. اوایل کتاب روایتها گاهی اول شخص هستند و گاهی سوم شخص. بعضی مواقع چند خط طول میکشد تا بیننده متوجه شود الان چه کسی دارد داستان را تعریف میکند. درباره این انتخاب فرمی توضیح میدهید؟
رمان با این ساختار نوشته شده که پدری به نام موسی نامههایی برای پسرش مینویسد. در این موقع راوی اول شخص است و پسرش را مخاطب گرفته. از جایی به بعد راوی سوم شخص دنبالهی این داستان را پی میگیرد. این رفت و آمد بین اول شخص و راوی دانای کل محدود را سعی کردم حداقل در فصلهایی که به شیوه نامهنگاری روایت میشود رعایت کنم.
سوالی که برای خیلیها هم ممکن است پیش آمده باشد این است که کتاب دو نویسنده دارد. ما شما را میشناسیم اما آن نویسنده دیگر را نه. این نویسنده دوم کیست و چه نقشی در کار داشته؟
کتاب براساس طرحی از خسرو شکوری فر نوشته شده. خسرو که ایران هم زندگی نمیکند این طرح را به من پیشنهاد داد. به من ایمیلی زد و گفت طرحی دارد که خیلی دوست دارد تبدیل به رمان بشود و نوشت آیا تو حاضری آن را بنویسی؟ طرح را فرستاد و خواندم و بدم نیامد. بنابراین میتوانم بگویم نویسنده این کار منم و طرحش از خسرو. من فصل به فصل مینوشتم و برایش ارسال میکردم و نظراتش را لحاظ میکردم.
در واقع میخواهم ببینم چرا اسم دو نویسنده ذکر شده و چرا روی جلد کتاب ننوشتید براساس طرحی از خسرو شکوریفر.
یک توافق اولیه بود. روز اول که طرح را خواندم اصلا فکر نمیکردم کتاب شانس مجوز گرفتن و انتشار کاغذی داشته باشد. هرچند بعد از نگارش به خودم گفتم چرا که نه؟ چرا باید مجوز نگیرد؟
ولی موقعی که طرح را میخواندم و رسیدیم به اتفاقات سال ۸۸ با توجه به اینکه اصرار داشتم من میخواهم قرائت دقیقی از اتفاقات آن سال داشته باشم و با توجه به قرائت دولتی از سال ۸۸ فکر کردم قطعا کتاب را کنار بگذارند. اما برایم مهم نبود. یک کار دلی بود و با این حساب اصلا فکر نمیکردم کتابی دربیاید که حالا اسم من پایش باشد یا نباشد. فکر میکردم مینویسم و و احتمالاً قرار است در فضای مجازی منتشر شود. از قبل آنقدرها به این موضوع فکر نکرده بودیم. وقتی کاری را شروع میکنی به مرور علاقه خودت به آن بیشتر میشود. نگاه کردم دیدم من سه سال است درگیر این کارم و وقتی تمام شد یک کار مفصلی شده بود که هر روز مثل یک کارمند هشت ساعت درگیر آن بودهام. وقتی تمام شد گفتم چرا نباید چنین کاری را بدهیم ارشاد؟ یک کار چند صدایی است و با فاصله به همه چیز نگاه کرده و اگر نگاه منصفانه داشته باشد چرا نباید مجوز بدهند؟ فرستادیم ارشاد و خدا را شکر با کمترین ممیزی مجوز گرفت.
دقیقا چه اصلاحیههایی به کتاب خورد؟
کاش وزارت ارشاد ما همیشه اینقدر شفاف و روشن عمل میکرد. وزارت ارشاد چون یک پروتکل روشن ندارد، من فکر میکنم بررس به بررس نتیجه کار فرق دارد. موارد ممیزی کتاب من در حد کلمه بود. چیزهای مهمی در کلیت داستان نبودند.
اگر کتاب را در فضای مجازی منتشر میکردید به نظرتان اصلا خوانده میشد؟ بیشتر از این خواننده پیدا میکرد یا کمتر؟
من قبلاً تجربه انتشار کتاب در فضای مجازی را داشتهام. چینخوردگی با نام به شیوه کیان فتوحی در زمان رییسجمهور قبلی در فضای مجازی منتشر شد. چین خوردگی اولین رمانی است که من نوشتم اما دومین کتاب چاپشده من است. اولین بار که از طریق نشر چشمه کتاب را به ارشاد فرستادیم، من یک سال دوندگی کردم برای گرفتن مجوز آن و مجوز نگرفت و من از طریق سایت نوگام با اسمی که ذکر کردم آن را منتشر کردم. خیلی بازخوردهای خوبی داشت، در آن دوره. دوره خاصی هم بود..
چه سالی بود؟
۹۰ یا ۹۱٫
زمانی بود که وبلاگها زیاد خوانده میشد.
فضای فرهنگی خیلی بسته بود و تقریبا هیچ کتابی که، به زبان ساده بگویم اخته نشده بود، اجازه انتشار نداشت. به همین دلیل فضاهای مجازی فعالتر شده بودند. از همه جای دنیا ایمیل میگرفتم. بعضی از آنها وقتی آمدند ایران، با من تماس گرفتند و دوستان خوبی شدیم و هرازگاهی همدیگر را میبینیم. اما در مورد سوال شما که اگر این کتاب مجازی نشر پیدا کرده بود، ترجیح من این است که یک کتاب به صورت کاغذی و از راه قانونی منتشر شود. از لحاظ ماندگاری بهتر است. در فضای مجازی ممکن است کتاب گم شود. به خصوص با توجه به حجیم بودن این رمان، خواندن آن در فضای مجازی سختتر هم هست.
شما وقتی یک رمان پانصد صفحهای نوشتید این نگرانی را نداشتید که وسط این همه مشغولیات مجازی ممکن است رمانی با این حجم کمتر خوانده شود؟
اصلاً برایم مهم نبود. اگر بخواهی به این چیزها فکر کنی، اصلاً نباید بنویسی. مهمترین سوال نویسنده از خودش این است که چرا داری مینویسی و چرا این وقت و هزینه را میگذاری. این وقت، عمر توست و در مقابل چه عایداتی برای تو دارد؟ عایدی مالی؟ مطلقا نه. حتی معروفیت؟ باز هم نه. مهمترین نویسندههای ما را مگر چندنفر میشناسند؟ جز استثناهایی مانند محمود دولت آبادی که عمرش را در این راه گذاشته و حالا در آستانه هشتاد سالگی است و البته باز هم در مقابل سلبریتیهای دمدستی شهرتی ندارد. با نوشتن به خودت داری لطف میکنی. مینویسی که حالت خوب بشود. برای همین به خوانده شدن و نشدن کارم فکر نمیکردم.
خودتان را فیلمسازی میدانید که داستان هم مینویسد یا برعکس داستاننویسی که گاهی سراغ سینما هم میرود؟
دقیق نمیتوانم به این سوال جواب بدهم. اول از همه من با ادبیات شروع کردم. از وقتی که جدیتر وارد فضای فیلمسازی شدم، ادبیات کمی به حاشیه رفت و در آن دوره فکر میکردم شاید دیگر نرسم به زمان گذشتن برای ادبیات. اما بعدها دیدم نوشتن دغدغهای است که نمیشود کنارش گذاشت. هرکدام یک خواست روحی متفاوت از هم را ارضا میکند که ربطی هم به هم ندارند و نمیتوانند بگویم کدام یک بیشتر اولویت دارند. اما تجربهای که به آن رسیدهام این است که هیچکدام را نمیتوانم کنار بگذارم. ولی چون از راه سینما امرارمعاش میکنم، طبیعتاً سینما وقت بیشتری از من میگیرد تا ادبیات.
نظرتان درباره جوانهای سال ۸۸ چیست و آیا همین قدر که از کتاب برمیآید این نسل را بدون مطالعه و غیرسیاسی میدانید؟
جوانهای سال ۸۸ یکیاش خود من هستم! خودم را اینطور نمیبینم. شخصیت اصلی من در این مقطع، محسن، آدم آگاه و باهوشی است. اما در طبقهای زیسته که ویژگیهای خاص خودش را دارد. یک پسر خیلی جذاب است و امکانات زیادی داشته. آن صحنههایی که باعث شده این تصور برای شما پیش بیاید، از نگاه امیر دارد روایت میشود. از نگاه امیری که یک فرمانده سپاه است و نسبت به بچههای توی خیابانها چنان نگاهی دارد. خود اتفاقات سال ۸۸ حاصل تعارضات بین دو نسل است که هرکدام از دیگری چه تصویری دارند. که هیچکدام هم دقیق نیست. نگاه من به ماجرا قطعاً طور دیگری است اما این به آن معنا نیست که من فکر میکنم نسل ما نسل پرمطالعهای است. نه اینطور هم فکر نمیکنم. نسلی است که در لحظه زندگی میکند و شاید زندگی را در حالت کلانش اشتباهتر از نسل قبل از خودش هم نمیبیند. آدمهایی که آرمانی ندارند، مثل نسل ما، حداقل اگر آبی نمیآورند، کوزهای هم نمیشکنند. اما نسل قبل آرمانهایی داشت و گاهی دست به اقداماتی میزد که خطرناک بود. این نسل چیزهای کوچک میخواهد و نیامده دنیا را تکان بدهد. بحث مفصلی است..
در مجموع با این کتاب وارد حوزه حساسی شدید. بعضی از صحبتهای کاراکترهای فرعی کتاب در اول انقلاب یا مقطع انقلاب با ادبیات رسمی همخوانی ندارد. مثلا درمورد شخصیت تهمینه. آیا اعتقاد دارید هرچه در کتاب نوشتید عقیدهتان بوده؟
قطعاً. در این کتاب چند شخصیت داریم. امیر را داریم که سپاهی میشود، تهمینه را داریم که زخمخورده از سیاست است، محسن که یک جوان امروزی است با دلبستگیهای خودش و… من در روایت هر شخصیت از زاویه دید او به دنیا نگاه کردهام. تمام تلاشم را کردهام به هرکدام از شخصیتها که میرسم، طوری بنویسم که انگار همه حقیقت پیش اوست. وقتی امیر را کسی بخواند نسبت به او گارد نداشته باشد. به این نتیجه برسد که او از زاویه دید خودش دنیا را درست میبیند. وقتی امیر را مینوشتم سعی میکردم سمپات بنویسمش. از نگاه یک فرمانده سپاه به دنیا نگاه کنم. وقتی تهمینه را مینوشتم سعی میکردم از نگاه تهمینه به مسائل نگاه کنم. یا محسن که حق را به خودش میدهد. به همین دلیل من نمیتوانم بگویم کدامیک از اینها نظر من است. برایند کل کتاب که عیار ناتمام و آن حس ناتمامی و شکاف بین نسلها که تم اصلی رمان است و آن حرفهای زیرمتن شاید حرف اصلی من باشد.
در نهایت به نظر شما این همدلی ممکن است؟
قطعاً اینطور است. باید همدیگر را بپذیریم. این شرط اولیه زندگی در کنارهم است. من ممکن است شیوه زندگی شما را دوست نداشته باشم اما نباید انکارش کنم. وقتی همدیگر را انکار میکنیم و خط میزنیم، روز به روز این تعارض و شکاف بیشتر میشود و دوقطبیهای جامعه شدیدتر میشوند. اتفاقی که ما سال ۸۸ به چشم دیدیم دیگر. یک دوقطبی در جامعه حاکم بود که منطق را از بین برده بود. و در نبود منطق، خشونت وارد میشود. به نظر من باید حداقل در مسیر همدلی قدم برداشت تا بتوانی حرفهای آدمی را که با تو مخالف است بشنوی. اتفاق چندان پیچیدهای نیست و همه دنیا سالهاست دارند درباره آن حرف میزنند.
نوشتن این کتاب گفتید سه سال طول کشید. به صورت مستمر مینوشتید؟
نوشتن این رمان یکی از جذابترین تجربههای نوشتن من بوده. چون خیلی منظم کار میکردم. آن دوره کاری جز این نداشتم و هر روز از خواب پامیشدم مثل یک کارمند ده صبح تا چهار پنج عصر درگیر همین کار بودم و نظمی داشتم که از مهمترین اصول نویسندگی حرفهای است. اگر از کار فاصله بگیری برگشتن به کار سخت میشود. روزهایی بود که نمینوشتم، اما باز هم درگیر همین کار بودم، میخواندم یا بازنویسی میکردم یا ادیت میکردم.
برای آینده کاری در دست دارید؟
یک رمان را تمام کردهام و در مرحله بازنویسی است. شخصیت اصلیاش یک مستندساز است.