ادای دین شاگردی به استادان …
«این ادای دین شاگردیست به استادانی که هرگز بهدنبال لشکرکشی نبودند و هیچ تلاشی هم در این راستا به خرج ندادند….» در ابتدا به نظر میرسد واقعیتی که مدرسصادقی در پشت جلد کتابش بیان کرده، تلاشی برای روایت ناداستانهایی دربارهی ابراهیم گلستان، شمیم بهار و قاسم هاشمینژاد است. مخاطب کنجکاو میشود تا بداند شاخصترینِ قلهها، چگونه بیآنکه سوار بر موجی شوند، هر یک به کار خویش مشغول بودهاند. اما مخاطب سرخورده میشود چون از همان بخش اول به سبب دخالت عواطف و نگرشهای شخصی راوی، به شبهِ ناداستانهایی تقلیل مییابد که محدود به باز روایتِ خاطراتِ نویسنده دربارهی آثارِ این سه استاد است.
«این ادای دین شاگردیست به استادانی که هرگز بهدنبال لشکرکشی نبودند و هیچ تلاشی هم در این راستا به خرج ندادند….» در ابتدا به نظر میرسد واقعیتی که مدرسصادقی در پشت جلد کتابش بیان کرده، تلاشی برای روایت ناداستانهایی دربارهی ابراهیم گلستان، شمیم بهار و قاسم هاشمینژاد است. مخاطب کنجکاو میشود تا بداند شاخصترینِ قلهها، چگونه بیآنکه سوار بر موجی شوند، هر یک به کار خویش مشغول بودهاند. اما مخاطب سرخورده میشود چون از همان بخش اول به سبب دخالت عواطف و نگرشهای شخصی راوی، به شبهِ ناداستانهایی تقلیل مییابد که محدود به باز روایتِ خاطراتِ نویسنده دربارهی آثارِ این سه استاد است.
سه استاد
جعفر مدرس صادقی، نویسندهای نامآشنا است. کمتر کسی با رمانِ «گاوخونی» و اقتباس سینمایی از آن آشنا نیست. مدرسصادقی، همچنین ویراستار قابلی است و عمدهی فعالیتهای ویراستارانهاش متمرکز بر متونِ کلاسیک و کهنِ فارسی بوده که از میان آنها میتوان به تصحیح و ویرایش «تاریخ بیهقی»، «مقالات شمس» و «سفرنامهی ناصرخسرو» اشاره کرد.
با اینهمه او بیش از هر چیز یک رماننویس است که طی سالها نوشتن، سبکی مشخص پیدا کرده. مدرسصادقی، روان و بیپیرایه و بسیار صریح مینویسد. قصهگویی قهار است و قصهی خود را به سادگی روایت میکند و در این میان چندان در بندِ زبان و فرم نیست. هرچند که به خوبی از امکانات زبانی و فرمی برای ساختن جهان داستانهایش بهره میگیرد. در رمان «آبوخاک» از زاویه دید شکل میسازد و در «گاوخونی»، عنصر زمان را در جهت القای وضعیتی خوابگونه به کار میبندد.
مدرسصادقی به وقایع اجتماعی بسیار توجه نشان میدهد. رد پای شخصیتهای تاریخی و یا رویدادهایی از گذشته را میتوان به روشنی در آثار او پی گرفت.
در «بهشت و جهنم»، برشی از زندگی محمد مصدق را دستمایهی روایت داستان قرار میدهد؛ در «بیژن و منیژه» دورهای از تاریخِ معاصر را پسزمینهی روایت قرار میدهد، چنانکه در «آبوخاک» و سهگانهی «کسرا» چنین رفتاری با تاریخ را میبینیم. کتاب سه استاد، اثر تازهی جعفر مدرس صادقی، گویی ادامهی همان سبک و شیوهی روایی بر مبنایِ تاریخ است؛ با این تفاوت که این بار بهانهی روایت عواطف و احساساتِ شخصیِ نویسنده است.
«این ادای دین شاگردیست به استادانی که هرگز بهدنبال لشکرکشی نبودند و هیچ تلاشی هم در این راستا به خرج ندادند….»
در ابتدا به نظر میرسد واقعیتی که مدرسصادقی در پشت جلد کتابش بیان کرده، تلاشی برای روایت ناداستانهایی دربارهی ابراهیم گلستان، شمیم بهار و قاسم هاشمینژاد است.
مخاطب کنجکاو میشود تا بداند شاخصترینِ قلهها، چگونه بیآنکه سوار بر موجی شوند، هر یک به کار خویش مشغول بودهاند. آنچه در پشت جلد منعکس شده، به مثابه ندایی است که گویی تاریخ را فرا میخواند و چه چیزی از این جذابتر که یک نویسنده مانند جعفر مدرس صادقی که خود نیز با چنین سیاستی همواره از جریانهای غالب دوری جسته و به کار خوبش مشغول بوده، تصمیم به نوشتن از چنین شخصیتهایی گرفته است؟
اما راستش در همان اپیزود اول مخاطب سرخورده بر جای خواهد نشست. زیرا آن ندایی که فراخوانده بودش، به سبب دخالت عواطف و نگرشهای شخصی راوی، به شبهِ ناداستانهایی تقلیل مییابد که محدود به باز روایتِ خاطراتِ نویسنده به انضمامِ نقدهایی پراکنده دربارهی آثارِ این سه استاد است. این رویکرد را البته بیشتر مدرسصادقی نسبت به ابراهیم گلستان در پیش گرفته:
«قصه نوشتن برای ابراهیم گلستان ادامه مبارزه بود….دیوار و تشنه و مد و مه شامل چندتا از بهترین دستآوردهای شخصی او بودند که تبدیل شد به پیامهای خیرخواهانهی اخلاقی و تفسیر و توضیح و تبیین … و معنی کردن دنیا …» (صص 102 و 103)
همین روال را البته به شکلی دیگر دربارهی آثارِ شمیم بهار و قاسم هاشمینژاد نیز میبینیم؛ با این تفاوت که نقدها و تحلیلها در آن بخشها، حتی بیشتر با خاطراتِ شخصی و دیدگاههای راوی میآمیزد و مثلا در جایی مینویسد: «قاسم (هاشمینژاد) بعد از آیندگان روزنامهنویسی را بوسیده بود و گذاشته بود کنار. اما معلوم نبود چرا داشت دوباره یک تلاشی میکرد که برگردد. یک تجربه بود فقط یا ماجراجویی؟ هیچوقت نفهمیدم.» (ص 231) و جلوتر که میرویم میفهمیم اینها را تازه به شکل غیر مستقیم از احمد میرعلایی شنیده و نقل میکند:
«قاسم هر روز میرفت و مرتب میرفت و از پیش از ظهر میرفت، از همه زودتر، در حالی که روزنامه روزنامهی صبح بود و آخر شب میرفت زیر چاپ و تحریریه از ظهر به بعد میآمدند سر کار»
و…. توصیفاتی چنین مفصل و غیرضروری که چیزی جز ارائهی تصاویری از روزمرگی قاسم هاشمینژاد به متن نمیافزاید و بدتر از آن اینکه روایتش منطقی ندارد.
در کتاب سه استاد، مخاطبی که منتظر یافتن چشمانداز تازه و بدیعی از این سه شخصیت است که بهانهی گفتنهای راوی باشد؛ اینچنین سرگردان میانِ مثلثی ناقصالاضلاع از خاطرهگوییهای یکی دربارهی دیگری، و اتخاذ دیدگاه منتقدانه به نوشتهها و داستانها، و بیان واقعیتهایی بیهدف دربارهی آنها، قرار میگیرد و از آن مهمتر نمیتواند درک کند با چگونه اثری روبرو است و مثلاً چنانچه انگیزهی راوی، ادای دین بوده به این آدمها، این چگونه ادای دینی است و چرا بیشتر ملغمهای از خاطره و نقد و نظر است و از آنهم مهمتر اصلاً چرا باید این چیزها را بخواند یا بداند؟
کتاب سه استاد به همین شیوه، اگرچه متاثر از سبک شیوای مدرسصادقی در روایت چیزها، جذابیتهای خود را دارد، اما نمیتواند در نهایت در یک ساختار منطقی قرار بگیرد و برای روشنتر شدنِ بحث، اشاره میکنم به کتابی با عنوان «نامه به سیمین[1]» که شرح طولانی و مفصلی است از وقایع و جریانهای ادبی در قالب نامهای احساسی و عمیق از سوی گلستان خطاب به سیمین دانشور که در آن هم خاطره هست و هم نقد هست و هم روایتی صریح و بیپرده از بخشی از تاریخ معاصر.
با این تفاوت که در «نامه به سیمین»، گلستان توانسته فاصلهاش را از هر کدام به شکلی منطقی حفظ کند و آنجا که خاطره میگوید در حقیقت، وقایعی را بازگویی میکند بیدخالتِ هیچ تخیل یا داستانپردازی و فضاسازی و آنجا که به عنوان مثال نقدی به جلال آل احمد و دیگران وارد میکند، منتقدی صریح است و بیرحم و جایی که از واقعیتها میگوید همه بر اساسِ اسناد تاریخی قابل استناد هستند و با اینحال ما گویی در حال خواندن داستانی هستیم دربارهی وقایع رخ داده شده[2].
به نظرم مدرس صادقی نیز میبایست با چنین رویکرد و سبکی از «سه استاد» مینوشت اگر بنا بر ادای دین بود به آدمهایی که برای خودشان بیسپاه، سردارانی بودند و ما هرگز در این کتاب نمیتوانیم درک کنیم که آنها چگونه سردارانی بودند، آنقدر که در حال خواندن نقدها و خاطراتِ راوی هستیم.
و دلیلش هم روشن است و گمانم نویسنده به صداقت هرچه تمام، به رغمِ وعدهای که به عمل در نمیآید، در همان پشت جلد آن را بیان میکند:
«ادای دین شاگردی به استادان …».
ادایِ دین جعفر مدرس صادقی اما به مانند باقی آثارِ او، بسیار خواندنی و جذبکننده است؛ آن را یکنفس خواهید خواند و احتمالاً برای مخاطب ادبیات خالی از لطف نخواهد بود که از زاویهی دید یک نویسنده، دربارهی نویسندگان دیگری بخواند و نقطه نظرات او را دربارهی آنها بداند.
[1] «نامه به سیمین» به کوشش عباس میلانی، نشر بازتابنگار
[2] ناداستان، داستانی که برپایهی واقعیت نوشته میشود و فرق آن با داستان این است که داستان مرجعی ندارد اما مرجع ناداستان تاریخ است و بنابراین هدف از روایت ناداستان، همواره کشفِ «حقیقت» است و نه صرفاً قصهپردازی.