سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

قربانیِ انتظار

قربانیِ انتظار


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

رمانِ آنتونیو دی بندتو در مورد «ساما» مردی تحصیل‌­کرده است که با عنوانِ مشاور حقوقی فرماندار، به شهر دورافتاده‌­ی آسانسیون (پایتخت فعلی پاراگوئه) اعزام شده است و ماجراهایِ آن در سال­‌های پایانی قرن هجده­‌ام رخ می‌­دهد. دی بندِتو کتاب را در سال ۱۹۵۶ نوشت و در دوره‌­ی خود مورد استقبال نسبی نیز قرار گرفت اما پس از اقتباس سینمایی «لوکرِسیا مارتل» کارگردان سرشناس آرژانتینی که دو سال پیش به نمایش درآمد، مجدداً اسمش بر سر زبان‌­ها افتاد.

ساما

نویسنده: آنتونیو دی بندِتو

مترجم: میلاد زکریا

ناشر: مرکز

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۷

تعداد صفحات: ۲۵۶

رمانِ آنتونیو دی بندتو در مورد «ساما» مردی تحصیل‌­کرده است که با عنوانِ مشاور حقوقی فرماندار، به شهر دورافتاده‌­ی آسانسیون (پایتخت فعلی پاراگوئه) اعزام شده است و ماجراهایِ آن در سال­‌های پایانی قرن هجده­‌ام رخ می‌­دهد. دی بندِتو کتاب را در سال ۱۹۵۶ نوشت و در دوره‌­ی خود مورد استقبال نسبی نیز قرار گرفت اما پس از اقتباس سینمایی «لوکرِسیا مارتل» کارگردان سرشناس آرژانتینی که دو سال پیش به نمایش درآمد، مجدداً اسمش بر سر زبان‌­ها افتاد.

ساما

نویسنده: آنتونیو دی بندِتو

مترجم: میلاد زکریا

ناشر: مرکز

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۷

تعداد صفحات: ۲۵۶

 


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

«ماهی‌­هایی هستند که آب آن‌­ها را از خود می‌­راند و مجبورند تمام عمرشان را در کشمکش میان رود سپری کنند، مجبورند پیوسته با جریانی که می­‌خواهد آن­ها را به خشکی بیندازد مبارزه کنند. این ماهی‌­های نگون‌­بخت به رغم خواست خود به عنصری که دفع‌شان می‌­کند وابسته‌­اند و مجبورند تمام عمرشان را صرف مبارزه برای ثابت ماندن کنند و همواره در خطر کَنده شدن از سینه‌­ی رودخانه هستند، تا جایی که هرگز در وسط رود دیده نمی‌­شوند و فقط در حاشیه‌­ها هستند؛ این ماهی‌­ها بیش از ماهی­‌های دیگر عُمر می‌­کنند.»

«دُن دیه‌­گو دِ ساما» شبیه به این ماهی‌­های محکوم به زجر و عذاب است، محکوم به مبارزه‌­ای ازلی و ابدی؛ مردی بی‌­خانه، بی‌­وطن و رانده شده، مردی که باید عُمری طولانی داشته باشد و همواره در حاشیه­‌ی همین رودِ ظالم، دست‌­وپا بزند؛ تسلیم شدن ساده‌­ترین کار است و امید و انتظارِ نجات سخت­‌ترین کار، پس همه‌­ی عُمر باید در این برزخِ بین مرگ و زندگی، خیال و واقعیت در تقلا باشد.

 

رمانِ آنتونیو دی بندتو در مورد «ساما» مردی تحصیل‌­کرده است که با عنوانِ مشاور حقوقی فرماندار، به شهر دورافتاده‌­ی آسانسیون (پایتخت فعلی پاراگوئه) اعزام شده است و ماجراهایِ آن در سال­‌های پایانی قرن هجده­‌ام رخ می‌­دهد. دی بندِتو کتاب را در سال ۱۹۵۶ نوشت و در دوره‌­ی خود مورد استقبال نسبی نیز قرار گرفت اما پس از اقتباس سینمایی «لوکرِسیا مارتل» کارگردان سرشناس آرژانتینی که دو سال پیش به نمایش درآمد، مجدداً اسمش بر سر زبان‌­ها افتاد.

زندگی ساما فقط در یک هدف خلاصه می‌­شود؛ ترفیع گرفتن و رفتن به بوئنس‌­آیرس و نزدیک شدن به همسر، فرزندانش و نیز مرکز قدرت و تمدن؛ هدفی که هر بار به نظر می‌­رسد با سفارش، توصیه و نامه‌­ای به آن نزدیک شده است اما در عمل محقق نمی‌­شود. رمان نزول تدریجی جایگاه ساما را در طی حدود دَه سال واکاوی می‌­کند.

ساما که خود راوی اول شخص رمان نیز است در سه فصل و با پَرش­‌های زمانی زیاد (۱۷۹۰، ۱۷۹۴ و ۱۷۹۹) از زندگی، خیالات و کابوس‌­های خود می‌­گوید. پرش‌­های روایی که به یک‌باره چندین سال زمان را جلو می‌­برد. زمانْ در این سرزمین به طرز عجیبی می‌­گذرد، انگار با یک روز طولانی روبه‌­رو هستیم، روزی که تمامی ندارد و خورشید در آن قصد غروب کردن ندارد.

 

راوی مانند غریبه‌­ای است که در میان اعتقادات، باورها و خرافات بومیان و مردمان محلی پرسه می­‌زند. بخش مهمی از رمان همین چرخیدن‌­ها و پرسه­‌‌های روزانه است پرسه­‌هایی ملال‌­آور و تکراری برای ساما. ساما می­‌خواهد اسیر باورها و خیالات مردم این شهر عجیب نشود، از این سرزمین می‌­ترسد، می‌­گوید:

«در برابر طبیعت این سرزمین در عین آرامش و صفایش، بایست از خودم محافظت می‌­کردم، زیرا همچون کودکی بازیگوش بود و می‌­توانست مرا در خود غرق کند.»

در سطرهای آغازین رمان، راوی از جسد میمونی که بر رودخانه شناور است می­‌گوید و ادامه می‌­دهد:

«رود در مقابل جنگل همواره او را به سفر فراخوانده بود، سفری که عازمش نشد تا وقتی که دیگر نه یک میمون، بلکه جسد یک میمون بود.»

 

دریا نیز در مقابل خشکی، بارها ساما را فراخوانده اما عازمش نشده، او قربانیِ انتظار است، انتظاری عبث و بیهوده، پس به جای حرکت به سوی دریا، رویا و خیالِ دریا را در ذهن تصور می­‌کند.

 

ساما در فصل اول درگیر مشکلاتِ عاطفی خود است، دوری از همسرش مارتا و نامه‌­هایی که با فواصل چند ماهه می‌­رسد او را مستاصل و بی­تاب کرده است. به تدریج بی‌­پولی و کابوس‌­های شبانه نیز زندگی‌ش را مختل می‌­کند.

ساما لحظه به لحظه بیشتر به غریبه‌­ها شبیه می‌­شود، شبحی سرگردان که کابوس‌­هایش، زندگی‌ش را تحت‌­الشعاع قرار می‌­دهد. او در این سرزمین صاف، در ته چاه است. وعده­‌های انتقال به بوئنوس‌­آیرس یکی پس از دیگری با شکست روبه­‌رو می‌­شود؛ ساما به مردی متوقف شده می‌­ماند که نه پیشرفت شغلی دارد و نه مالی، مردی راکد و رو به زوال و نه حتی دیگر وفادار به زنش مارتا. در میان ریتا، لوسیانا، ماریا و آن زن مرموز بخش دوم می‌­چرخد بی‌­آنکه بهره‌­ای از هیچ‌کدام‌شان ببرد. ساما در جدالی دائمی با خود است، میان ماندن و رفتن، خواستن و نخواستن، تن دادن و ندادن.

 

کابوس­ها به تدریج او را از پای در می‌­آورد. صدای شلیک توپ هر بار برای لحظاتی خیالاتش را مخدوش می‌­کند و خبر از آمدن کشتی می‌­دهد، خبر از مارتا و یا نامه‌­ی انتقال، اما هرگز خبری در کار نیست. همه می‌­روند، لوسیانا، ونتورا پریه‌­تو، سردفتر برمودزا، پدرِ ریتا و حتی خیالِ آن زیبایی که بر بالینش آمده بود، اما ساما محکوم است به ماندن در این مکان، آنقدر باید بماند تا جنون فزونی بگیرد.

مرد مرتب و باوقار سابق، حالْ خیال­پردازی آشفته‌­حال است و وعده­‌های بالادستی‌­ها برای رفتن از این مکان دیگر امیدی تزریق نمی­‌کند. ساما رو به جنون حرکت می­‌کند اما این جنون را نمی‌­پذیرد و به گردن اطرافیان می‌­اندازد. اعتماد خواننده به این راوی کم و کمتر می‌­شود؛ به خواب‌­ها و تفسیرهایش بدبین می­‌شویم.

از جایی به بعد ساما بین دو دنیا سرگردان است، خواب­‌های دنباله‌­دارش تمامی ندارند، هر خواب زنی زیبا می‌­شود و ساما را در دنیای واقعی به سوی خود می­‌خواند، هر زنی که در دنیای واقعی می‌­بیند را با زنِ خواب­‌هایش قیاس می‌­کند، مجنون ­وار به دنبال زنان مختلف راه می‌­افتد، آن‌­ها را دنبال می‌­کند و بعد بانوی رویاهایش ناپدید می‌­شود و ساما در تاریکی شب گم می‌­شود.

سوءظن، شک و تردید در جای­جای رمان به چشم می‌­خورد. ساما به هیچ‌کس اطمینان ندارد، حتی به خودش. «همه چیز بیش از اندازه مبهم بود، اما به نظرم نمی‌­رسید که ابهام در او باشد، بلکه از خودم ناشی می‌­شد و اینکه این هیکل زنانه بر بالینم واقعی نبود، بلکه امتدادی از وجدان متلاطمم بود.» در میانه‌ی حرف زدن با دیگران فکر و خیال خودش را پی ­می­‌گیرد بی‌­آنکه به حرف دیگران گوش کند خیال می‌­بافد.

«نمی‌­توانستم بفهمم آیا زنی هست یا نه، نمی­‌توانستم بفهمم آیا با کسی گفت­‌وگو می­‌کرده‌­ام یا نه. نمی‌­دانستم، موفق نمی‌­شدم بفهمم که آیا تمام این‌ها اتفاق می‌­افتد یا نه.»

 

عدم قطعیت و گذر زمان و تغییر مکان همه چیزِ رمان را در مرزی خیالی قرار می‌­دهد. ساما از خودش رفع مسئولیت می‌­کند، تقصیرات را به گردن طالعش می­‌اندازد و به طور کامل خود را تسلیم سرنوشتش می­‌کند.

به خودش می‌­گوید باید از این سرزمین فرار کند، باید جلوتر و جلوتر برود ولی از پایان می‌­ترسد زیرا پایانی در کار نیست. پس سعی می­‌کند از خود فاصله بگیرد، تمام زندگیش را قمار می‌­کند، زنی دورگه بر­می‌­گزیند، پسرش را به منشی‌­اش می­‌بخشد و سرانجام داوطلبانه به دنبال قاتلی وحشی به نام ویکونیا پورتو می‌­رود.

«سَرِ ویکونیو پورتو راهی را برایم می­‌گشود که الطاف متمدنانه، وساطت‌­ها و تقاضانامه‌­ها نتوانسته بودند بگشایند.» مردی نامرئی به دنبال قاتلی نامرئی می‌­رود، ساما تکثیر می‌­شود، در پسربچه ۱۲ ساله موطلایی، زنی سفیدپوست و ویکونیو پورتو؛ گویی خودهای دیگر ساما به طُرقِ مختلف در هر بازه­‌ی زمانی با خودش روبه­‌رو می‌­شوند. حال باید به دنبال کسی بگردد که در نزدیک­ترین فاصله از خودش است، باید تمام دشت‌­ها و دریاها را برای یافتنش پشت سر بگذارد؛ ساما می‌­گوید: «این کار مثل جست‌­وجوی آزادی است که هیچ ­جا نیست، مگر در وجود هر کس.»

 

ساما به تدریج می‌­فهمد که اگر در هر مکان دیگری هم بود، بخت و اقبالش به همین اندازه شوم می‌­بود. مردی که همچنان منتظر است، منتظر رهایی. پس به سمت حذف کامل خود از دنیای واقعی و یگانگی با خیال و رویا می‌­رود. برای همسرش با خون می‌­نویسد: «مارتا من شکست نخورده­‌ام.» و از قضای روزگار کلمه­‌ی آخر ناخوانا نوشته شده می‌­شود.

اما ساما حتی مرگ را هم نمی­‌تواند تجربه بکند، محکوم است به ماندن و زندگی. ساما در پایانْ مانند شخصیتِ ویلیام بلیک در «مَردِ مُرده­»­ی جیم جارموش عازم سَفری جدید می‌­شود؛ در هر دو سرخپوستی آن­‌ها را بدرقه می‌­کنند، در فیلم جارموش «نوبادی» و در این‌جا پسر دوازده ساله‌­ی موطلایی؛ سفرْ از سرزمینی ناشناخته به سوی خود.

 

  این مقاله را ۱۰ نفر پسندیده اند

2 دیدگاه در “قربانیِ انتظار

  1. sina می گوید:

    سلاااام چطوریییید
    دوستان برای معرفی کتاب اومدم
    چه کتاااابی
    چه کتااااااابی
    توصیه می کنم کتاب پنجره ای که سیگار می کشید اثر شهاب میردار رو بخونید
    عالیه
    یه مباحثه فلسفی و توپه
    نشر قصه باران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *