سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

فکر می‌کنم، پس بازی می‌کنم

فکر می‌کنم، پس بازی می‌کنم


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

آندره‌آ پیرلو احتمالاً بهترین هافبک ایتالیایی قرن ۲۱ و یکی از بهترین‌های تاریخ این کشور است که سابقه بازی در اینترمیلان و دو دشمن بزرگ این تیم در ایتالیا، آث میلان و یوونتوس را دارد، سال‌ها عضو تیم ملی این کشور بوده و با این تیم قهرمان جام جهانی شده، با بازیکنان بزرگ زیادی هم‌بازی بوده و با مربیان بزرگی هم کار کرده است. هر کدام از این‌ها برای هر فوتبال‌دوستی می‌تواند بهانه‌ای کافی باشد که سری به دنیای فوتبال از دریچه نگاه این بازیکن بزند.

فکر می‌کنم، پس بازی می‌کنم

نویسنده: آندره پیرلو

مترجم: ماشااله صفری

ناشر: گلگشت

آندره‌آ پیرلو احتمالاً بهترین هافبک ایتالیایی قرن ۲۱ و یکی از بهترین‌های تاریخ این کشور است که سابقه بازی در اینترمیلان و دو دشمن بزرگ این تیم در ایتالیا، آث میلان و یوونتوس را دارد، سال‌ها عضو تیم ملی این کشور بوده و با این تیم قهرمان جام جهانی شده، با بازیکنان بزرگ زیادی هم‌بازی بوده و با مربیان بزرگی هم کار کرده است. هر کدام از این‌ها برای هر فوتبال‌دوستی می‌تواند بهانه‌ای کافی باشد که سری به دنیای فوتبال از دریچه نگاه این بازیکن بزند.

فکر می‌کنم، پس بازی می‌کنم

نویسنده: آندره پیرلو

مترجم: ماشااله صفری

ناشر: گلگشت

 


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

لحن و فضای کتاب فکر می‌کنم پس بازی می‌کنم اتوبیوگرافی آندره‌آ پیرلو بازیکن سابق تیم ملی ایتالیا تا حدودی یادآور سبک و سیاق بازی او در زمین فوتبال است: توام با آرامش و خونسردی، نکته‌سنجی، تفکر و البته چیزی که در زمین چمن سبز نمی‌توانستیم از او ببینیم: طنز. طنزی ملایم و به‌اندازه.

برای دوست‌داران فوتبال، پیرلو نمونه برجسته‌ای از آن دست بازیکنان بود که دید وسیع و دقت زیاد، هوش بالا و مهارت‌های قابل توجه‌ای داشت. در نگارش این کتاب نیز او به نوعی از این ویژگی‌ها بهره برده است. دید وسیع‌ و دقت‌اش تبدیل به نگاه موشکافانه شده، هوش زیادش به نگاه منطقی‌اش به مسائل پیرامونی فوتبال کمک کرده و مهارت‌هایش به توانایی در ارائه تصاویر و تعابیر بدیع مبدل گشته است. در نمونه‌های زیر این مدعا را می‌توانید بسنجید.

 

 

 

تولد فوتبالیستی که گویی هیچ‌گاه کودک نبوده، برشا.

«آندره‌آ همان‌طور که برای تیم جوانان بازی می‌کردی بازی کن.» این اولین جمله‌ای بود که میرکا لوچسکو مربی برشا که در ۱۵ سالگی مرا به تیم اصلی این باشگاه آورده بود به من گفت. جایی که باید با بازیکنانی تمرین می‌کردم که حدود ۳۰ سال سن داشتند و زیاد خوششان نمی‌آمد بین دست و پایشان بپلکم.

لوچسکو یکی از کسانی بود که تاثیر خودآگاه زیادی روی من گذاشت. اولین موفقیت من در تیم اصلی وقتی بود که هم‌تیمی‌هایم در تمرین کمتر مرا می‌زدند! و بعد به تدریج بیشتر به من پاس دادند. در روز اول نسبت ماجرا ۱۰ به ۱ بود. به ازای هر ۱۰ خطا به قصد کشت ۱ پاس به من می‌دادند که آن یکی هم اشتباه بود و به من نمی‌رسید. به مرور شرایط بهتر شد و به جایی رسیدیم که تعداد پاس‌های سالم از تعداد سوقصدها بیشتر شد و این موفقیت بزرگی بود.

 

تیم ملی ایتالیا

تجربه اولین بازی ملی من با تیم زیر ۱۵ سال ایتالیا بود. نگاه من به تیم ملی مثل نردبانی است که پله آخرش را نمی‌بینی، اما مقصد روی اولین پله حک شده است: «بهشت از این طرف.»

مدارک را برایم جعل کردند. به نظر نمی‌رسد کار درستی باشد، ولی چند سال بعد دوباره مجبور شدیم این کار را تکرار کنیم تا من اجازه پیدا کنم در تیم دوم برشا بازی کنم. خیلی خوشحال بودم که به تیم ملی دعوت شدم، چون سه روز در هفته مدرسه نمی‌رفتم. بعدها عقب‌افتادگی در درس و مدرسه را با کلاس‌های جبرانی که شخصا گذراندم، جبران کردم: سفر به همه جای دنیا با تیم ملی ایتالیا (جغرافی)، برنده شدن در مبارزه (تاریخ)، تمرین و دوندگی (زنگ ورزش) و سرانجام آشنایی با گواردیولا (فلسفه، تاریخ هنر و زبان خارجی)

 

 

 

مشکل همیشگی

دوست دارم فکر کنم زالوها موجوداتی در خطر انقراض‌اند، نه اینکه در حال تولید مثل و زیاد شدن باشند، اما مدام از این موضوع ناامید می‌شوم. بازیکنانی در پست من، وظیفه طراحی و بازی‌سازی را به عهده دارند و قلدرترین بازیکنان حریف مدام دور و بر ما می‌پلکند. همیشه برنامه همین است. رام کردن یک سگ نگهبان که ۹۰ دقیقه دوروبرتان حضور دارد، اصلا کار ساده‌ای نیست. او سگ است و من هم استخوان. حتی بازیکنانی که استعداد خاصی ندارند هم می‌توانند کل بازی را بدوند و تکل بزنند.

ممکن است روباتی بدون مغز باشند ولی معمولا از نظر فیزیکی چیزی کم ندارند. مثل وقتی که آندره اسکامبری مدافع تیم ملی مالت در دیداری در سال ۲۰۱۲ وظیفه یارگیری من‌تومن با من را به عهده داشت. قانع شده بودم که مدافع مالت عاشقم شده است. مطمئنم اگر آن موقع یک حلقه دم دستش بود، زانو می‌زد و می‌گفت: «من آندره تو آندره‌آ را به عنوان هدف قانونی خود انتخاب می‌کنم تا تو را بزنم، دنبالت راه بیفتم و در لحظه‌لحظه عمرم رویت خطا کنم تا زمانی که داور ما را از هم جدا کند.»

 

نهم ژوییه ۲۰۰۶، استادیوم المپیک برلین، فینال جام جهانی آلمان، نقطه اوج

وقتی به فینال جام جهانی برابر فرانسه فکر می‌کنم، لحظه‌ای وجود دارد که کاملاً شخصی و متعلق به خودم است. وقتی که بعد از پایان وقت اضافه، مارچلو لیپی به سمت من آمد. در گوشم گفت: «اولی تویی.» این لزوماً خبر خوبی نبود.

مسلما به این معنی بود که من در نظر آن‌ها بهترین هستم اما به این معنی هم بود که اگر پنالتی را از دست بدهم و ببازیم، نفر اول در لیست احمق‌ها خواهم بود. فکرم هزار راه می‌رفت، انگار مست روی سقف یک ترن سریع‌السیر نشسته باشم. واقعاً نمی‌دانستم چه کار کنم.

مسیر رفتن به سمت نقطه پنالتی اگرچه به زحمت به ۵۰ متر می‌رسد اما وحشتناک‌ترین مسیر ممکن است. چیزی شبیه «راه رفتن مرد مرده» در «مسیر سبز». به محوطه جریمه رسیدم و نفسم را حبس کردم. توپ را در دستانم چرخاندم رو به آسمان کردم و از خدا کمک خواستم. به این دلیل ساده که امکان ندارد خدا فرانسوی باشد. پنالتی من گل شد. واقعاً فوق‌العاده است که احساسی را تجربه کنی و بدانی میلیون‌ها نفر در همان زمان و به همان دلیل احساس مشابهی دارند.

 

 

 

حضیض استانبول

من به ترک #فوتبالفوتبال یک ورزش تیمی و محبوب‌ترین ورزش در بیشتر کشورهای جهان است.  فوتبال را دو تیم یازده‌نفره متشکل از بازیکنان فوتبال با یک توپ فوتبال بر روی چمن طبیعی یا مصنوعی با هدف گل‌زدن انجام می‌دهند. یازده بازیکن هر تیم شامل چند مهاجم، هافبک، مدافع و یک دروازه‌بان می‌شوند که توسط سرمربی در زمین چیده می‌شوند و مانند یک سیستم عمل می‌کنند که سیستم فوتبال نامیده می‌شود. امروزه بیش از ۲۵۰ میلیون فوتبالیست در بیش از ۲۰۰ کشور وجود دارد. فکر کردم چون بعد از استانبول دیگر همه چیز به نظرم بی‌معنی بود. فینال چمپیونزلیگ ۲۰۰۵ در استانبول به معنای واقعی کلمه نابودم کرد. خیلی‌ها فکر می‌کنند دلیل اینکه ما آن بازی را در ضربات پنالتی باختیم، یرزی دودک بود؛ کله‌خر رقاصی که اول با جست‌وخیز روی خط دروازه ما را مسخره می‌کرد، بعد هم با گرفتن پنالتی‌ها نمک روی زخم‌مان می‌پاشید.

ولی قسمت دردناک ماجرا این بود که همه‌اش تقصیر خود ما بود. مانند خودکشی دسته‌جمعی بود. دست همدیگر را گرفتیم و همه با هم از پل بسفر پایین پریدیم؛ تنگه‌ای که برای ما زیادی تنگ از آب درآمد، خیلی تنگ.

 

فکر می‌کنم، پس بازی می‌کنم

  این مقاله را ۳۸ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *