سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

آگاهی دهنده و گنج

آگاهی دهنده و گنج


تاکنون 5 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

حکایت خروس را می‌توان صرفاً قصه‌ای دید درباره دو کارمند تهرانی در یک شرکت حفاری یا یک چنین چیزی در جنوب کار می‌کنند و یک شب را در مهمانخانه‌ای می‌گذرانند و قصه در این سطح به خوبی کار می‌کند، هرچند اگر ماجرا این باشد بعضی بخش‌هایش بیش از اندازه طولانی و گاهی نامفهومند.. اما در مجموع در این سطح خروس داستانی است جذاب و قوی با دیالوگ‌نویسی درجه یک و توصیف‌هایی دقیق و ساختن درست زمان و مکان (به‌خصوص مکان) و زبان خاص ابراهیم گلستان که زیبا و اریژینال است و توانایی او را در به کارگیری زبان فارسی به نمایش می‌گذارد، اما قطعاً درک و دنبال کردن مطلب را دشوارتر می‌کند و گاه به خودی خود هدف می‌شود و نه وسیله‌. و البته این اتفاقی است که برای همه‌ی «زبان‌های خودویژه» می‌افتد.و من نمی‌دانم چه اندازه موجه است. قصه‌نویسی امروز ما به شدت درگیر این عارضه است اگر این عارضه‌ باشد.

خروس

نویسنده: ابراهیم گلستان

ناشر: اختران

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۸۶

تعداد صفحات: ۱۱۹

شابک: ۹۷۸۹۶۴۷۵۱۴۷۰۵

حکایت خروس را می‌توان صرفاً قصه‌ای دید درباره دو کارمند تهرانی در یک شرکت حفاری یا یک چنین چیزی در جنوب کار می‌کنند و یک شب را در مهمانخانه‌ای می‌گذرانند و قصه در این سطح به خوبی کار می‌کند، هرچند اگر ماجرا این باشد بعضی بخش‌هایش بیش از اندازه طولانی و گاهی نامفهومند.. اما در مجموع در این سطح خروس داستانی است جذاب و قوی با دیالوگ‌نویسی درجه یک و توصیف‌هایی دقیق و ساختن درست زمان و مکان (به‌خصوص مکان) و زبان خاص ابراهیم گلستان که زیبا و اریژینال است و توانایی او را در به کارگیری زبان فارسی به نمایش می‌گذارد، اما قطعاً درک و دنبال کردن مطلب را دشوارتر می‌کند و گاه به خودی خود هدف می‌شود و نه وسیله‌. و البته این اتفاقی است که برای همه‌ی «زبان‌های خودویژه» می‌افتد.و من نمی‌دانم چه اندازه موجه است. قصه‌نویسی امروز ما به شدت درگیر این عارضه است اگر این عارضه‌ باشد.

خروس

نویسنده: ابراهیم گلستان

ناشر: اختران

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۸۶

تعداد صفحات: ۱۱۹

شابک: ۹۷۸۹۶۴۷۵۱۴۷۰۵

 


تاکنون 5 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

خروس

داستان مستقلی است نودودو صفحه‌ای که در مجموعه‌ قصه‌های دیگر ابراهیم گلستان نیامده است و بعد از چاپ در خارج از کشور، در سال ۱۳۸۴ توسط نشر اختران در ایران نیز منتشر شده است.

کتاب چهارفصل دارد که یک فصلش ــ فصل سوم ــ فقط چهار صفحه است و از نظر منطق روایت هم می‌تواند جزو فصل چهارم ــ فصل آخر ــ باشد.

در فصل اول، راوی، کارمند شرکت نقشه‌برداری یا یک چنین شرکتی در جزیره‌ای در جنوب و همکارش که از ماشین عازم شرکت جا مانده‌اند، با راهنمای‌شان وارد خانه‌ای می‌شوند برای یک شب اقامت و این خانه می‌شود مکان رویدادهای داستان از ابتدا تا انتها (جز چند صفحه‌ی آخر که در ماشینی می‌گذرد که راوی و همراهش را به تهران برمی‌گرداند).

«حاجی»، صاحب این خانه یا مهمانخانه مردی است که با لهجه‌ی بومی غلیظ حرف می‌زند و گمان می‌کند راوی و همراهش در جزیره دنبال گنج هستند. اما مهم‌تر از صاحبخانه خروسی است که از همان جملات نخست داستان، بالای در ورودی خانه خودنمایی یا حتی می‌توان گفت قدرت‌نمایی می‌کند:

وقتی که در زدیم از روی سردر خانه خروس انگار پارس کرد. این دیگر اذان نبود اگر پارس هم نبود. یا شاید اذان باید این جور باشد، بجنباند. در هر حال ما از جای‌مان جستیم.

یادمان باشد که «اذان» از نظر لغوی به معنی «آگاهی دادن» و «هشدار دادن» است.

فصل اول که سی‌وشش صفحه است به توصیف اتاقی که مهمانان در آن اقامت می‌کنند، پسربچه‌ای که کارش کشیدن بادبزن است (سلمان)، صرف غذا، توصیف حیاط که یکی دیگر از بچه‌های حاجی در آن مرتب در حال ریدن است، و در نهایت به کُشتن خروس توسط حاجی می‌گذرد.

کشتن خروس و رفتار حاجی با اطرافیانش شباهتی به یک دیکتاتور تام دارد. می‌خندد و همه باید بخندند. اما به هر رو فارغ از این شباهت، ما به طور ملموس با محیطی که آدم‌ها درش حرکت می‌کنند و حرف می‌زنند آشنا می‌شویم.

بعد از راوی و حاجی و خروس، کاراکتر اصلی قصه همراه راوی است که تا آخر داستان «همراهم» باقی می‌ماند، یعنی نه نامی دارد و نه نشانی فقط همراه راوی‌ست و البته راوی نسبت به او مدام ملاحظاتی و سوءظن‌هایی و اختلاف نظراتی در نظر دارد. این فصل در اتاق پذیرایی مشرف به حیاط می‌گذرد.

صحنه‌ی کشتن خروس بسیار خشن است:

از بالا حاجی چنان سریع رو به من چرخید که از زور حرکتش انگار داشت می‌افتاد. از حرف من نبود که او تند رو به من چرخید، خون جسته بود روی صورتش و داشت دست روی چشم می‌مالید. خون خروس بودکه از گردنِ به ضربِ دست کندهِ نابریدهِ حیوان پریده بود. (ص ۵۱)

فصل دوم در شب و در پشت بام می‌گذرد. خروس را که کشته‌اند به عنوان شام سر سفره‌ی مهمان‌ها می‌آورند که راوی نمی‌خورد. یک جوری قهر کرده است با حاجی و حاجی شاکی است که مگر آدم هم به خاطر خروس قهر می‌کند.

در این قسمت شاهد گفت‌وگوهای موهنی هم هستیم درباره‌ی عادت‌های جنسی بومی‌ها و چینی‌ها و ملوان‌ها. این توصیف‌ها که طول و تفصیل‌شان با ضرورت روایی‌شان تناسبی ندارد شاید کارکردشان این باشد که نشان می‌دهند خشونت و کثافتی که در این حیاط شاهدش هستیم ریشه‌دار است، محدود به یک منطقه‌ی جغرافیایی نیست و بومی و شهری نمی‌شناسد.

در فصل سوم و چهارم صاحبخانه و مهمان‌ها همه در پشت‌بام توی پشه‌بندها می‌خوابند. طرف‌های صبح بوی گه و نفت می‌آید و آتشی در می‌گیرد. با عجله به حیاط می‌روند پی این‌که حاجی کجاست و آتش‌سوزی کار کیست. بعد متوجه می‌شوند که حاجی در پشت بام داخل پشه‌بندش است و کسی دست‌وپایش را بسته و سراسر هیکل او را سنده گرفته و لابد هم او خانه را آتش زده است:

حاجی میانه‌ی پشه‌بندش نشسته است. زن هنوز جیغ می‌کشید و توی سر می‌زد. صبح وقتی حواسمان به آتش رفت تند می‌رفتیم و درست ندیدم. درست هم نمی‌شد دید. حالا درست می‌شد دید. بی‌جنبش نشسته بود. نزدیک‌تر شدم. چه بوی گهی می‌داد. هیچ حاجی به این همه بد بوی گه دادن حتماً هیچکس هرگز ندیده بود. …. بسته بودندش.

مچ‌های دستش از عقب به بند به هم بسته بودند و بند از روی شانه‌اش دو بار، خفت، بر گرد گردنش گره می‌خورد می‌رفت دور کله‌اش سه‌چهار بار می‌چرخید تا بالشی که روی دهانش بود، سفت، محکم به صورت و سر بسته باشد … (ص۹۳)

توصیفی تکان‌دهنده از بلایی که سر حاجی آورده بودند. اما کی این کار را کرده است؟ این پرسشی است که بیست صفحه‌ی باقی‌مانده‌ی داستان کمابیش خواننده را به دنبال خود می‌کشد. کار «همراه‌» یا «راهنما» بوده؟ یا چه کسی؟ به هر رو «همراه» دوست دارد که هرچه زودتر بروند چون ممکن است این کار را به گردن آن‌ها بیاندازند. هم او (همراه) به پسرهای حاجی خط می‌دهد که کار «راهنما» بوده است و آن‌ها به خانه راهنما می‌روند برای انتقامجویی.

راوی حتی آن طور که خودش بعداً می‌گوید یک مقطع فکر می‌کند کار همراهش است. اما نشانه‌هایی هست که کار، کارِ سلمان ــ همان پسری که تمام روز بادبزن را می‌کشیده ــ بوده است و راوی و همراهش بر سر این توافق دارند. این نشانه‌ها کدامند؟

در ص ۵۱ در بحبوحه‌ی کشتن خروس، راوی شاهد جمع شدن اشک در چشمان سلمان است. در ص ۱۰۴ گفت‌وگویی هست که همین را می‌گوید و در ص ۱۰۸ هم:

گفت «چه جور مطمئن هستین؟»

گفتم «از این‌که مهربون بود و ساکت بود. از این‌که صبر و محبت داشت. از مهربونی و سکوت و صبر خطرناک‌تر چی؟»

و کمی پایین‌تر:

«آوازی از سکوت بلندتر؟ خلاف قانون‌تر؟»

حکایت خروس را می‌توان صرفاً قصه‌ای دید درباره دو کارمند تهرانی در یک شرکت حفاری یا یک چنین چیزی در جنوب کار می‌کنند و یک شب را در مهمانخانه‌ای می‌گذرانند و قصه در این سطح به خوبی کار می‌کند، هرچند اگر ماجرا این باشد بعضی بخش‌هایش بیش از اندازه طولانی و گاهی نامفهومند، بخصوص صحبت‌هایی که در صفحات آخر کتاب بین راوی و همراهش رد و بدل می‌شود.

اما در مجموع در این سطح خروس داستانی است جذاب و قوی با دیالوگ‌نویسی درجه یک و توصیف‌هایی دقیق و ساختن درست زمان و مکان (به‌خصوص مکان) و مقدمه‌چینی و پرورش رویدادها و زبان خاص ابراهیم گلستان که زیبا و اریژینال است و توانایی او را در به کارگیری زبان فارسی به نمایش می‌گذارد، اما قطعاً درک و دنبال کردن مطلب را دشوارتر می‌کند و گاه به خودی خود هدف می‌شود و نه وسیله‌ای برای پیش بردن قصه. و البته این اتفاقی است که برای همه‌ی «زبان‌های خودویژه» می‌افتد و من نمی‌دانم چه اندازه موجه است.

این زیبایی و هنرنمایی آیا کمک می‌کند به قصه یا حواس خواننده را پرت می‌کند و گاهی به زبان‌آوری و قلمفرسایی پهلو می‌زند.

اما حقیقتاً پاسخ این را نمی‌دانم و گذاشته‌ام بعد از مطالعه‌ی دوباره‌ی بعضی کارهای دیگر گلستان و پاسخش مهم است چون قصه‌نویسی امروز ما به شدت درگیر این عارضه است اگر این عارضه‌ باشد.

اما می‌توان خروس را چون یک تمثیل هم قرائت کرد: خروس به عنوان نمادِ آگاهی‌دهنده و یاغی، حاجی چون یک دیکتاتور، خانه‌ی پر از کثافت به عنوان کشور و قلمرو عقب‌مانده‌ی دیکتاتور (شاه؟) و «گنج» چون ثروت بادآورده یا همان نفت، راوی چون کسی که «می‌فهمد» اما انصاف دارد و درباره دیکتاتور می‌گوید «بالاخره از ما پذیرایی کرد» و با توطئه علیه او و بی‌آبرو کردنش مخالف است و «همراه» به عنوان نمونه‌ای از روشنفکران دیگر که بدجنس و توجیه‌گر و از جهاتی حتی بدتر از حاجی است. راوی البته خروس نیست؛ خروس بی‌محابا ندا در می‌دهد و جانش را بر سر «آگاهی دادن» می‌گذارد، اما راوی از «آوازی از سکوت بلندتر» می‌گوید.

نه تنها خود متن رویکردی این‌چنینی یا تلقی این داستان چون تمثیلی از خراب‌آباد ایران را موجه می‌سازد، بلکه مقدمه‌ی ابراهیم گلستان هم بر این امر صحه می‌گذارد. گلستان می‌نویسد «در هر دو این داستان‌ها [خروس (۱۳۴۸) و هارهار (۱۳۴۹)] قصدم نمودن دید و شناختم از روزگار حاضر و حاکم بود» و بعد توضیح می‌دهد که با توجه به «تنوع مردم، تنوع برداشت‌ها و خواست‌ها و جهت‌هاشان» نمی‌شد به این دو قصه «گسترشی در خورند داد».

پس فیلم گنج را می‌سازد و بعد هم کتابش را در می‌آورد (منظور فیلم اسرار گنج دره‌ی جنی و کتابی است با همین عنوان منتشر شده در سال ۱۳۵۳) که به نحو خیلی آشکارتری نماد دیکتاتوری ایران هستند و گنج در آن‌ها نماد نفت است. گلستان به ما می‌گوید که قصد از نوشتن خروس هم همین بوده است اما چون قابلیت گسترش نداشته آن را کنار گذاشته تا وقتی نشریه‌ای آن را چاپ کرده و باقی قضایا. 

این طوری خروس را می‌شود داستانِ ابراهیم گلستانی دانست که در خراب‌آبادی پر از کثافت و تباهی افتاده با مردمانی عقب‌مانده و روشنفکرانی بدطینت که ندادردهنده‌ها را می‌کشند. در این میان تنها راوی است که حق دارد و هیچ نقشی و مشارکتی و مشابهتی با آن‌چه بیرون از خودش در جریان است ندارد.

به گمان من خروس داستان قوی‌تر و معنادارتر و چندلایه‌تری است از اسرار گنج دره‌ی جنی. این‌جا درونیات نویسنده ــ چه بسا علی‌رغم میل و قصد او ــ در همه چیز قصه نفوذ کرده است، در لابه‌لای دیالوگ‌ها و موقعیت‌ها و … و قابلیت تفسیر و بازتفسیرهای بیشتری دارد نسبت به آن قصه که خیلی آشکار از دیکتاتوری و نفت سخن می‌گوید. شاید این فرق سال ۱۳۴۸ باشد با ۱۳۵۳ .

 

#ابراهیم-گلستان

  این مقاله را ۶ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *