سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

مد و مه

نویسنده: ابراهیم گلستان

ناشر: روزن

سال چاپ: ۱۳۵۷


تاکنون 5 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند
مد و مه

تاکنون 5 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 خلاصه داستان مد و مه

 

کتاب مد و مه از نظر خود نویسنده می‌تواند مانیسفت او باشد و معتقد است اگر می‌خواهید از ابراهیم گلستان چیزی بخوانید مد و مه را بخوانید و به حرفی که در آن هست توجه کنید. این مجموعه داستان شامل سه داستان «از روزگار رفته حکایت»، «مد و مه» و «در بار یک فرودگاه» است که در سال ۱۳۴۸ منتشر شده اما داستان‌ها درفاصله سال‌های ۴۵ تا بهار ۴۸ نوشته شده است.

پس از مرگ فروغ این  مجموعه منتشر شده و بعد از انقلاب فقط داستان از روزگار رفته حکایت این مجموعه داستان مجوز گرفت؛ داستانی که روایت یک پسر در یک خانه بزرگ و اشرافی و دلبستگی‌اش به لله‌ای  است که دارد و هر روز او را  تا مدرسه می‌برد و می‌آورد.

روایت خاطراتی که از زبان یک پسر نوجوان، آن هم سال‌ها پس از مرگ «بابا» یا همان «مش اصغر» روایت می‌شود، بستری است برای آن که تاریخ گذار از سنت را اندکی فراتر ببینیم. تاریخ ظلمی که به ندارها و حقارتی که به زیردستان می‌شد. هنگامی که  کلاه‌ به جای شال و دستار جایگزین می‌شود یا هنگام حمله به تهران در کنار حامله کردن دختر کلفت از  سورچی و یا چشم زدن و نفرین کردن. نثری روان که می‌تواند همه جزییات  دو  زندگی را به طور موازی در آن سال‌ها بگوید.

پسری که هنوز متفرعن نشده، هنوز از کتک خوردن افراد زیردست گریه می‌کند، از دایی‌اش که با رشوه به عضویت مجلس درمی‌آید خوشش نمی‌آید و بی‌پناهی زنان آن دوران را دقیق توصیف می‌کند. معلوم هم هست که نویسنده درگیر مسایل سیاسی است. در مد و مه اتفاق دیگری می‌افتد، با وجود این‌که راوی یکی از کارمندان  رتبه‌دار و بدون زن شرکت نفت است، زندگی دیگران برایش مهم است.

عباس و قزی و مرد بی نام عباسی که شب‌ها هنگام برگشت روی دست وارونه راه می‌رود با نیشخندی احمقانه و دندان زرد و پای برهنه، که هر روز از قالب‌های یخ خانه‌های همسایه می‌دزدد و می‌گذارد روی جیره کارمندان و آرزویش داشتنِ دوچرخه‌ای است که نصفِ پولش را کارمندان به او دادند و بقیه‌اش را جور می‌کند و می‌خرد و با همان دوچرخه آنچنان تصادف می کند که امکان جدا کردن پیکرش نیست.

قزی زنی که لال و لقوه ای است با موهای بریده و زبر و دست و پایی که ناقص است و رعشه‌های مدام دارد و صحنه کتک خوردنش در میدان شهر از مردی گدا صفت در ذهن راوی حک شده است.  شخصیت دیگر مردی است زیر سی سال که در آرزوی اختراع دوچرخه‌ای است که بتواند از شط رد شود.

 

اما داستان «در بار یک فرودگاه»  همانطور که از نامش پیداست، یک روایت از یک مرد صاحب بار است. او که در فرودگاه هر روز شاهد رفت و آمد مسافران است، این بار با مردی روبرو می‌شود که مدام می‌خواهد با او آشنا دربیاید. مدام از او می‌پرسد آیا او  را در عراق و در میانه جنگ ندیده است؟ کدام جنگ، مشخص نیست؛ یک جنگی. اما مرد صاحب بار هیچ وقت عراق نبوده است، بیشتر شرق آسیا بوده است، سنگاپور و … . در خلال همین رابطه، همین سوال و جواب است که ما در فضای داستان قرار می‌گیریم.

در فضای تنهایی آدم‌ها، درفضای آنان که می‌آیند و می روند، چه دختربچه هایی باشند که همراه راهبه‌ها می‌آیند چه مردان وزنانی که عجله دارند به پرواز برسند. اما آن مرد انگار قرار است بماند، انگار می‌خواهد بماند و به آن در روبرویی که باز و بسته می‌شود خیره شود. مانند مرد صاحب بار که زندگی‌اش آنجاست.  

 

 

درباره نویسنده

سید ابراهیم تقوی شیرازی  معروف به «ابراهیم گلستان» در  ۲۶مهر۱۳۰۱ به دنیا آمد. کمی قبل از ۵۷ به  خانه باشکوهی در حومه لندن رفته  و بیش از آن که آثار ادبی و هنری ایران را دنبال کند، علاقه‌اش به خبر و تحلیل مسایل سیاسی است که یادگار پدرش – محمدتقی گلستان – است . پدری که هم نماینده مجلس موسسان بود و هم مدیرمسئول روزنامه گلستان درفارس.

ابراهیم که تحصیلاتش را در شیراز آغاز کرد و دوره دبیرستان را در شاهپور شیراز به پایان رساند، درسال ۱۳۲۰ برای تحصیل در رشته حقوق به دانشگاه تهران آمد و کمی بعد با دخترعمویش – فخری – ازدواج کرد. گلستان نقش مهمی در آغاز برخی اتفاقات مهم فرهنگی ایران دارد. او به عنوان فیلمساز و نویسنده شناخته می‌شود و نحوه مستندسازی او برای بسیاری الگوست. ترجمه او از مارک تواین، ارنست همینگوی و ویلیام فاکنر، سبب معرفی آنان به ایرانیان شد.

او کارگردان و عکاس نیز هست و اولین جایزه جهانی سینما را برای مستند یک آتش از جشنواره فیلم ونیز سال ۱۹۶۱-۱۳۴۰ دریافت کرد. گلستان در جوانی درگیر مسایل سیاسی و حزبی بود، عکاس روزنامه مردم و رهبر بود و حتی مدتی در مازندران در بین کارگران و برای بهبود وضعیت آن‌ها زندگی کرد. اما با گذشت زمان به نظرش مسئولان حزب پر از جاه طلبی آمدند و در سال ۱۳۲۶ از فعالیت حزبی کنارکشید.

همان سال بود که کتاب اول خود را که مجموعهٔ داستانی با نام به دزدی رفته‌ها بود، منتشر کرد.  او کمی بعدتر به آبادان رفت و برای روزنامه آثار نویسندگان جهان را ترجمه می کرد، اما اخراج شد. در سال ۱۳۳۳  به عنوان روابط عمومی دفتر کنسرسیوم بین‌المللی نفت ایران استخدام شد. ۱۳۳۶ که استودیو گلستان را تاسیس کرد دیگر به فیلمسازی مشغول شد.

 

منتقدان براین باورند که نثر و سبک نوشتن او منحصر به فرد است و از  اولین کسانی است که  زبان داستانی و استفاده از نثر آهنگین را در آثارش مد نظر دارد. او اولین کسی است که مجموعه داستان‌های به هم مرتبط  را نوشته است،  نوعی جدید از داستان نویسی را   پایه گذاری کرده که بیشتر درسبک مشترکند نه اتفاق وشخصیت‌ها. از سال ۵۷ به این طرف هنوز اثر جدیدی از او منتشر نشده است و هرچند وقت یکبار اثری از آثار قدیمی او منتشر می‌شود. هرچند نمی‌توان گفته‌ها و مقدمه‌هایش را مورد توجه قرار نداد.

 

از آثار او: آذر ماه آخر پائیز، شکار سایه‌ها، اسرار گنج دره جنی ( تبدیل به فیلم سینمایی شد)، جوی و دیوار و تشنه، خروس ، مد و مه ، کشتی شکسته‌ها،گفته‌ها ( مجموعه سخنرانی در دانشگاه شیراز)، نامه به سیمین ، برخوردها در زمانه برخورد، مختار در روزگار، و چند گفتگو با او که به صورت  کتاب درآمده مانند نوشتن با دوربین (پرویز جاهد)، از روزگار رفته (حسن فیاد).

 

 

قسمتی از کتاب

بابا را برای نگهداری برادر من که‎ یک ساله می‌شد آورده بودند. خواهر بزرگ تازه به دنیا آمده بود که برادرم مرد. می‌گفتند یکی از دوستان پدرم نظرش زد. می‌گفتند یک روز آشیخ محمد حسین که در عدلیه کار می‎کرد و تازه کلاهی شده بود به خانه‎ی ما آمد و در حیاط دید که ناصر برادر من توی گهواره در زیر تور خوابیده ست. او فکر کرده بود که نوزاد است، گفته بود عجب چاق است و بچه بعد سینه پهلو کرد، آن وقت مرد.

زن بابا وقتی شنید ناصر مرد نفرین به شیخ کرد و چند روز بعد از آن به حبس افتاد زیرا که کشف شد او رشوه می‌گرفته است. می‌گفتند آن روزها، هنوز برای رشوه حبس می‌کردند.

 

نظرات دیگران

منصور کوشان: «ابراهیم گلستان که هم جوانی است روشنفکر، هم سیاسی، هم اجتماعی و هم بسیار باهوش و دارای استعداد هنری، خواسته یا ناخواسته نمی‌تواند تنها گوش به ندای درونی خود بدهد. او به واقع بیش از این که یک نویسنده باشد آدم بسیار هوشمندی است سرشار از جوهر و قریحه‌ی هنر تصویری. همه‌ی عنصرها، حتی انسان در نگاه هنری او بیش از یک شیی‌ نیست.

شیی‌هایی که در توانایی او، چه‌گونه قرار گرفتنشان در یک قاب ویژه، جان می‌یابند و با معنا و مفهوم زیباشناختی خود با مخاطب ارتباط برقرار می‌کنند. در واقع این کلید شناخت جنم هنری گلستان و تحلیل اثرهای او است. به همین خاطر هم بسیاری از داستان‌های او، با این که دارای همه‌ی عنصرهای داستانی؛ نثر شسته و روفته، پیرنگ، گره، فراز، فرود و نهایت یک ساختار به نسبت شکیلی‌اند، تهی از کنش لازم برای برقراری ارتباط یا درونی شدن با خواننده‌اند.

 

به ندرت به لذت دوباره‌خوانی می‌انجامند یا کشف و شهود خواننده را در متن سهیم می‌کنند. این ویژگی نشان می‌دهد او با همه‌ی دانش و آگاهی و استعداد و تجربه‌اش، بینش ادبی یا داستان‌نویسانه‌اش را به بینش هنری‌ یا فیلم‌سازانه‌اش باخته است. به بیان دیگر از چگونگی نقش عنصرها در ادبیات درست بر خلاف نقش آن‌ها در هنرهای دیداری غافل شده است. همیشه دو استعدادش در جدال با هم بوده‌اند.

استعداد و اعتبار ادبی در جامعه‌ی ایرانی و استعداد و اعتبار سینمایی در جامعه‌ی جهانی.در این جدال، روشن است که شعور اجتماعی و جنم هنری، او را آگاهانه به سوی سینما می‌کشاند. در واقع جدالی درست هم‌سان و هم‌سنگ جدال درونی دیگر او؛ عشق و نفرت. تمامی اثرهای گلستان مملو از عشق به فرهنگ و ادبیات فارسی یا به ایران است و تمامی حرف‌ها یا نظرهایش سرشار از نفرت از مردم یا نمایندگان فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن‌ها. این عشق و نفرت را در داستان‌ها یا حتی نام مجموعه‌ها هم می‌توان دید.

مد و مه نمای کاملی از تلاش‌های موفق و ناموفق در دستیابی به خواست‌های ادبی، هنری و اجتماعی است.»

 

محسن حاجی پور:«مد و مه مد داستان‌های گلستان است. داستانی یکدست و متناسب که نویسنده اصل شخصیت‌های تیپیک در شرایط تیپیک را ماهرانه به جای آورده تا واقعیت و حقیقت را به درستی و راستی بازتابنده، عینیت بخشیده، تمثیل کرده و انعکاس بدهد کل در جزء را هنرمندانه.

مد و مه قصه چرخ و چرخه، حکایت چرخیدن و غلتیدن و گردیدن، چه پرهای چرخنده پنکه‌ای، چه معلق طفلکی عباس که جست روی چرخ، یا بوی بهار پیچیده در کوچه‌های کهنه اردیبهشت، چرخیدن اهرم پیوسته قطار، در جنبش مداوم گهواره‌وار، یا پشت باغ تخت توپ زدن بچه‌ها و گردیدن و مار ساختن، پیچیدن از پیچ کوچه باغ، غلتش پیرمردی سوی سرازیر پله با ضرب چرخ و دود پیچیده و بوی چرزیده، چرخی روی خاک، چرخی روی آب، و نفیر تازه دوباره‌ای که میان مه بپیچد.

مه مد و مه نه ابر آمده روی زمین که شرجی برآمده از شط و دریاست، و هشت شده افتاده روی داستان گلستان و خفه‌ات می کند اگر تکانی ندهی به خودت تا بپری از خواب؛ که همیشه مدی و جزری، باز آیند و روند جزر و مدی که ضرورت تاریخ است.»

 

احمد آرام: «دو داستانِ از روزگار رفته حکایت و مد و مه نه‌ تنها از داستان‌های مهم این کتاب به حساب می‌آید بل می‌توان گفت خودِ داستان‌ها ما را وصل می‌کند به یک مانیفستِ داستان‌نویسی مدرن ادبیات ایران، که درواقع از منظر روایت، توصیف و فرم منجر به یک‌جور ساختارشکنی در شکل داستان‌نویسی دهه چهل است، و سراسر، در خود آموزه‌های تکنیکی و روایی خوبی به‌جا گذاشته.

اما گذشته از اینکه داستان نقب زده است به تاریخی که در آغاز قرن چهارده شمسی رخ داده، و در‌واقع یکی از اتفاقاتِ مهم بعد از مشروطیت به حساب می‌آید، نکته بسیار مهم این است که چنین رخدادهایی که صرفا تاریخی و سیاسی‌اند، وقتی که واردِ فرم روایی می‌شود تا چه اندازه می‌تواند به تاریخ و سیاست خیانت کند تا یک داستان مستقل از خود به‌جا بگذارد؛ منظور این است که تاریخ بر گُرده داستان سوار نشود تا بخواهد آن را تصاحب کند.

حتی داستان‌نویسان پیش از گلستان، نظیر بزرگ علوی، اگر به خاطره‌ای سیاسی اجتماعی در داستانش اشارت داشت، به دلیل ایدئولوژی مربوطه، داستان را وارد یک‌جور روایتی می‌کرد تا نه سیخ بسوزد نه کباب! اما گلستان سعی داشت از نویسندگان هم‌عصر خود مستقل بماند. بااینکه داستانِ از روزگار رفته چندان سخت و غامض نیست، برعکس بسیار روان و خوب نوشته شده است، اما به گمان من، به سمت موضوعی رفته که می‌خواهد دوران تظلم، و درگیری سنت و مدرنیته را به تصویر بکشد که شدیدا اجتماعی است.»

 

غلامرضا صراف: «تودورف تاکید دارد داستان موجودی زنده است و مانند هر ارگانیسم دیگری، یکپارچه است و تداوم دارد اینجاست که وقتی با این دیدگاه به سراغ مد و مه می‌رویم، آن را فاقد یکپارچگی و انسجام می‌یابیم،  و در آن هر چهار بخش از نظرگاه راوی اول شخص مفرد روایت می‌شود. در بخش اول، راوی که کارمند شرکت نفت است، به کمپ محل اسکانش می‌رود تا بخوابد، اما یاد عباس، پادوی بچه‌های شرکت که با دوچرخه‌ی اهدایی بچه‌ها زیر ماشین رفته و فوت کرده، لحظه‌ای رهایش نمی‌کند.

بعد عقیده‌پردازی راوی (نویسنده؟) در باب دجال و عید فصح و مردانگی و روی زمین ماندن و به آسمان رفتن دیده می‌شود. بعد نقبی به خاطرات جوانی و کودکی راوی و اینکه ناظر کتک خوردن زن شیرین عقلی به نام قزی به دست سید نامی در بازار شیراز بوده (این قطعه تقلید آشکاری است از کتک خوردن نانسی، زن سیاه‌پوست، به دست آقای استوال در داستان آن روز شب که شد ویلیام فاکنر.)»

منابع

  • ماهنامه تجربه شمار۰ ۵ مهر ۱۳۹۰
  • روزنامه شرق ۱۷مهر۹۹
  • روزنامه شرق -اول مرداد ۹۹

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *