سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

با صدهزار مردم تنهایی

با صدهزار مردم تنهایی

 

«بازگشت به پنج رود» رمانی است روسی درباره رودکی. شاعری که بیشتر از هر شاعر و نویسنده‌ی دیگری بر سر زبان و ادبیات «پارسی» حق آب و گل دارد؛ اما کمتر از هر شاعر دیگری درباره‌ی ‌او اطلاعات موجود است. آندری ولوس در این کتاب (که جوایز معتبری هم در دنیای روس زبان گرفته) داستانش را از مقطع پایان زندگی رودکی آغاز می‌کند. رودکی پیرمردی است نابینا که او را به دست جوانی به نام شیرافکن داده‌اند تا به زندان ببرد. پیرمرد دست از دنیا شسته و جوان خشمگین اما در این راه پرفرازونشیب به هم نیاز دارند: پسر، چشمانِ پیرمرد و پیرمرد هم راهنما و هدایتگر پسر است.

«بازگشت به پنج رود» رمانی است روسی درباره رودکی. شاعری که بیشتر از هر شاعر و نویسنده‌ی دیگری بر سر زبان و ادبیات «پارسی» حق آب و گل دارد؛ اما کمتر از هر شاعر دیگری درباره‌ی ‌او اطلاعات موجود است. آندری ولوس در این کتاب (که جوایز معتبری هم در دنیای روس زبان گرفته) داستانش را از مقطع پایان زندگی رودکی آغاز می‌کند. رودکی پیرمردی است نابینا که او را به دست جوانی به نام شیرافکن داده‌اند تا به زندان ببرد. پیرمرد دست از دنیا شسته و جوان خشمگین اما در این راه پرفرازونشیب به هم نیاز دارند: پسر، چشمانِ پیرمرد و پیرمرد هم راهنما و هدایتگر پسر است.

 

 

کتاب بازگشت به پنج رود روایتی خیال‌انگیز از زندگی رودکی، پدر شعر فارسی است؛ شاعری که بیشتر از هر شاعر و نویسنده‌ی دیگری بر زبان و ادبیات «پارسی» حق آب و گل دارد؛ اما کمتر از هر شاعر دیگری درباره‌ی ‌او اطلاعات موجود است. همین ابهام باعث شده زمانه و زندگی‌اش نه‌تنها برای پژوهشگران، بلکه برای مردم عادی هم جذاب باشد.

حالا از آن زمانی که سمرقند و پنج‌رود جزئی از ایران بزرگ بودند، می‌گذرد. مختصات جغرافیایی و سیاسی تغییر کرده و چند سالی می‌شود که کشور محل زندگی رودکی (تاجیکستان) به‌نوعی در تیول روسیه است. اگر قرار باشد کتابی نوشته شود که خوانده شود، لابد باید به زبان روسی باشد و اگر تحسین شود و جایزه‌ای درخور هم بگیرد باز هم از این کشور است. آندری ولوس (متولد 1955) در دوشنبه‌ی تاجیکستان یا به قول خودش خرم‌آباد به دنیا آمد.

به ادبیات علاقه‌ی وافری داشت و همین موضوع باعث شد داستان زندگی‌ رودکی را به زبان روسی بنویسد. اما ولوس قطعاً خودش خوب می‌دانست که پژوهشگرانِ کمی درخصوص رودکی سخن گفته‌اند و هرچه منبع از زمان رودکی و بعد از او بوده، در حمله‌ی مغول از بین رفته است. بنابراین، تصمیم می‌گیرد اطلاعاتش را درباره‌ی دوره‌ی حیات رودکی بیشتر کرده و زندگی‌نامه‌ی او را با افسانه و خیال همراه کند.

 

کتاب بازگشت به پنج رود شرح پایان عمر رودکی است. جعفربن‌محمد متخلص به رودکی، به دلایلی که در انتهای کتاب مشخص می‌شود، بینایی خود را از دست داده و قرار است او را به همراه جوانکی خوش‌بنیه به نام شیرافکن،‌ به پنج‌رود،‌ محل تولدش، برگردانده یا به‌قولی تبعید کنند تا در همانجا آخرین روزهای حیاتش را سپری کند. خواننده در ابتدا نمی‌داند پیرمرد نابینا و ژولیده‌ای که از او سخن به میان می‌آید، رودکی شاعر بزرگ فارسی است. او در زندان به سر می‌برد؛ البته در دو زندان: یکی زندانی که گرگان، وزیر سنگدل امیر سامانی دچارش کرده و دیگری، زندان درونش که دیگر نه روز را می‌تواند ببیند و نه شب را.

پیرمرد پرخاشگر و عصبانی است. از اینکه با این خفت و خواری و با پای پیاده قرار است چندین روز در راه باشد، کُفری است. از آن عصبانی‌تر، شیرافکن است؛ پسری که از معشوقه‌اش جدایش کرده‌اند و مأموریتی را به او سپرده‌اند که نه اصلاً فلسفه‌اش را می‌داند نه اصلاً می‌داند که چرا باید این پیرمرد بداخلاق را پیاده با خودش ببرد و حتی یک گاری به آن‌ها نداده‌اند. مگر این پیرمرد چه خلافی کرده است که اینگونه شکنجه‌اش می‌دهند و در این شکنجه او را هم سهیم کرده‌اند؟

در ابتدا بین پیرمرد و پسر تنش وجود دارد. اما کم‌کم می‌فهمند که در این راه پرفرازونشیب به هم نیاز دارند: پسر، چشمانِ پیرمرد و پیرمرد هم راهنما و هدایتگر پسر است. در طول مسیر وقتی به کاروان‌سراهای مختلفی می‌رسند، افراد قدیمیْ رودکی را به جا می‌آورند و اینگونه پسر متوجه می‌شود که پیرمردْ شخص مشهور و مهمی است و بنا به دلایلی که هنوز سر در نمی‌آورد، امیر و وزیرش خواسته‌اند او را آزار دهند. یعنی این پیرمرد اینقدر لجباز بوده که حتی جلوی امیر هم سر خم نکرده است؟

 

شیرافکن به چشم خود می‌بیند که افرادی جلوی جعفر تعظیم می‌کنند؛ با وجودی که می‌دانند جعفر نمی‌بیند. اما جعفر ذره‌ای به این رفتارها اهمیت نمی‌دهد. برایش این کرنش‌ها و تعظیم‌ها ارزشی ندارد. هرچه می‌گذرد، خلق و خوی این پیرمرد برای شیرافکن جالب‌تر می‌شود.

همان‌طور که خواننده در طول کتاب بازگشت به پنج رود با جعفر و شیرافکن همراه می‌شود تا به پنج‌رود برسند، در حین این سفر، با گذشته‌ی رودکی و اتفاقاتی که بر او گذشته نیز آشنا می‌شود.

در ابتدا، کودکی جعفر به تصویر کشیده می‌شود که چطور با سایر پسربچه‌ها تفاوت داشته و حافظه‌ی سرشارش باعث می‌شده همه انگشت تعجب بر دهان بگیرند و از طرف دیگر، هیچ استعداد شکار و جنگ و حمله نداشته است. وقتی نوجوان می‌شود به سمرقند می‌رود که درس بخواند؛ اما فضای شعرپرورِ آنجا باعث می‌شود درس‌ را که البته همه را هم از بر بود، به کناری بگذارد و فکر و ذکرش را تمامْ روی شاعری بگذارد. پس از چندی، آوازه‌اش در سرتاسر سمرقند و بخارا می‌پیچد و دیگر او را نه یک شاعر جوان تازه‌کار، بلکه شاعری زبردست می‌دانند.

از سوی دیگر، تحولات دوران سامانی نیز برای خواننده کتاب بازگشت به پنج رود شرح داده می‌شود. اُمرای سامانی به فضل‌‌ و ادب‌دوستی معروف هستند. آن‌ها می‌خواستند خود را از مرکز خلافت، بغداد، دور کنند و به همین دلیل، از هر وسیله‌ای استفاده می‌کردند تا هویت متفاوتی با اعراب پیدا کنند. به‌کاربردن «زبان فارسی» یکی از این روش‌ها بود که می‌توانست مزه‌ی استقلال را به امیران سامانی بچشاند. به همین دلیل، آن‌ها به شعرای فارسی‌زبان بسیار بها می‌دادند.

 

رودکی نیز با استعداد چشمگیری که در سرایش شعر داشت به مقام امیرالشعرایی دربار درآمد. اما با فوت امیر ماضی و روی‌کارآمدن امیر جدید و بدخواهی اطرافیان امیر، به رودکی تهمت زدند و شد آنچه شد. نکته این‌جاست که در قدیم، وقتی می‌خواستند کسی را سربه‌نیست کنند،‌ به او تهمت اسماعیلیه و قرمطی‌بودن می‌زدند.

درحقیقت، اگر کسی اندیشه‌ای مخالف با اندیشه‌ی غالب داشت، گمان می‌کردند به این فِرق می‌اندیشد. درخصوص رودکی و در این کتاب، نویسنده اینگونه شرح می‌دهد که رودکی واقعاً اندیشه‌ای متمایل به این دگراندیشان داشت و تهمتی که به او زدند اشتباه نبوده است؛ اما قطعاً مجازاتی که برای او درنظر گرفتند، حق او نبوده است. درحقیقت، در بیان نویسنده این پرسش وجود دارد که چرا باید حکام در تمام طول تاریخ، افرادی را به جرم دگراندیشی به بدترین شکنجه‌ها مجازات کنند؟

جعفر و شیرافکن منزل به منزل راه می‌پیمایند و به پنج‌رود نزدیک می‌شوند. ابتدای راه شیرافکن آشفته بود و دوست داشت زودتر این مأموریت تمام شود اما حالا دلش می‌خواهد به پنج‌رود نرسند. یکی از صحنه‌های زیبای بین این دو نفر مربوط می‌شود به زمانی که جعفر به شیرافکن خواندن یاد می‌دهد. او با توصیف و توضیحْ کاری می‌کند که شیرافکن بتواند حروف را از هم تشخیص دهد و اینگونه بزرگ‌ترین هدیه‌ای که می‌توانست به این پسر بدهد را به او تقدیم کرده و روحش را آزاد می‌کند.

 

نکته‌ای در کتاب بازگشت به پنج رود وجود دارد که بسیار خواندنی و شیرینش کرده است. در هر فصل کتاب، نویسنده با توسل به یکی از متون مشهور ادبی،‌ حکایتی را روایت می‌کند. برای مثال، حکایت‌هایی از چهارمقاله‌ی نظامی عروضی، سیاست‌نامه‌ی خواجه نظام‌الملک طوسی، کلیله و دمنه‌ی نصرالله منشی و… . درحقیقت، این حکایت‌ها از زبان رودکی یا شخصیت‌های دیگر تعریف می‌شوند و در دل قصه جای دارند.

آبتین گلکار، مترجم کتاب بازگشت به پنج رود نیز با زبردستی و تیزهوشی، این قسمت‌ها را از متن اصلی‌شان آورده است و ترجمه نشده‌اند. به جز این مورد، گلکار برای اینکه متن تاحدودی به زبان آن دوره نزدیک باشد، سعی کرده از واژگان بازمانده از آن دوره استفاده کند. او بسیاری از اصطلاحات و کلماتی را که این روزها شاید جایی در زبان روزمره‌ی مردم نداشته باشند در کتاب آورده و معنی آن‌ها را در پاورقی ذکر کرده که خواندنشان از قسمت‌های هیجان‌انگیز کتاب است؛ مخصوصاً برای کسانی که عاشق یادگیری واژگان تازه یا قدیمی هستند.

آن‌جایی که اشعار رودکی هم نقل می‌شود از خود متن اصلی استفاده شده است؛ به جز بخش کلیله و دمنه‌ی رودکی. رودکی کلیله و دمنه را به صورت نظم درآورده بوده؛ اما متأسفانه از آن اثر چیزی به دست ما نرسیده است. بنابراین گلکار برای این قسمت از کلیله و دمنه‌ی منثور نصرالله منشی استفاده کرده است. روایت‌هایی هم که ولوس از امیران سامانی در کتاب می‌آورد، با استفاده از همان حکایت‌هایی است که در بسیاری از کتب تاریخی نقل شده است و جنبۀ ‌تعلیمی و سیاسی دارد.

 

نکته‌ای که درباره‌ی کتاب بازگشت به پنج رود زیاد گفته می‌شود این است که «خیال‌انگیز» است و به این هدف نوشته شده که خواننده‌های امروزی با شاعری که هزارسال پیش می‌زیسته و زمانه و زندگی‌اش، بیشتر آشنا شوند و اصلاً ببینند هزارسال پیش شهرهایی چون سمرقند و بخارا و… چگونه بوده‌‌اند و با این روزهایشان آن‌ها را مقایسه‌ کنند. بنابراین،‌ در این قسمت، به چند نکته‌ی اصلی و اساسی درباره‌ی رودکی اشاره می‌کنیم که در منابع مهم تاریخ ادبیات ذکر شده‌اند.

اینگونه خواننده خیال‌انگیزی کتاب را بهتر می‌تواند تجسم کند و البته از همین فضای افسانه‌ای‌اش هم لذت ببرد.

آنچه امروزه به عنوان دیوان رودکی می‌شناسیم، مجموعه‌ای از چند شعر اوست که  در تذکره‌ها و کتب مختلف گردآوری شده است. بنابراین، بعضی از اشعار او ناقص‌اند و یا حتی فقط دو بیت از یک شعر کامل او باقی مانده است. علامه محمد قزوینی و سعید نفیسی از نخستین پژوهشگرانی بودند که غبار فراموشی از اشعار رودکی زدودند و توانستند ابیات حقیقی او را از ابیات جعلی تمایز دهند و دیوان او را گرد آورند. آنچه این پژوهشگران به دست آوردند از این قرار است:


نزدیک به 1140 سال پیش در روستای رودک (تخلص رودکی هم از همین نام می‌آید) در حوالی مرز سمرقند، ابوعبدالله جعفربن محمد چشم به جهان گشود. نقل کرده‌اند که وقتی رودکی در پنج‌رود درگذشت، همه پارسی‌زبانان سوگواری کردند. رودکی در سرایش شعر فارسی، راه را بر کسایی مروزی و دقیقی و فردوسی گشود و باعث شد بنایی ساخته شود که شاعرانی چون عنصری و فرخی و عسجدی و ناصرخسرو دیگر پایه‌های آن را بنا نهند. در کتاب «بازگشت به پنج‌رود» به دو سه نمونه از شعرای هم‌دوره‌ با رودکی اشاره شده است.

 

رودکی علاوه بر شاعری در موسیقی هم تبحر داشت؛‌ نکته‌ای که البته در این کتاب زیاد به آن اشاره نمی‌شود. در کتب تاریخی هم نقل شده که رودکی آن‌قدر در شاعری متبحر بوده که دربار سامانی از او دعوت می‌کنند تا نزد آن‌ها برود و مقام امیرالشعرایی را دریافت کند. این قسمت از زندگی رودکی مملو از شادخواری و لذت و عیش و نوش و صلت و پاداش است که در «بازگشت به پنج‌رود» هم به فراخور حال به آن پرداخته شده است.

اشعاری هم که در این دوره سروده می‌شوند فضای طرب‌انگیزی دارند. «مادر می»‌ طولانی‌ترین چکامه‌ی رودکی است که خوشبختانه به دست ما هم رسیده و در توصیف جام شراب است و نشان می‌دهد رودکی در چه زمانه‌ای زندگی می‌کرده است.

 پس از این دوره است که رودکی مقام گذشته را از دست می‌دهد و شعرهایی که از این پس می‌سراید، تلخ و واقع‌گرایانه و غم‌انگیزند. او از دربار سامانیان رانده می‌شود و به مجازاتی وحشیانه محکوم می‌شود: چشمان او را نابینا می‌کنند. با رجوع به برخی اشعار رودکی و به شهادت شاعر معاصر رودکی یعنی شهید بلخی، ارادت رودکی به قرامطه که زندیق شمرده می‌شدند آشکار است و علت این مجازات محسوب می‌شود.

 

آیین مذهبی و فلسفی قرامطه ترکیبی از تفسیر آزادانه از دین و عقاید مختلف مذهبی و اخلاقی پیش از اسلام و برخی نشانه‌های «خرد یونانی» بوده است. قرامطه در زمینه‌ی سیاسی و اجتماعی هم نظریات مخصوص به خودشان را داشتند. در قسمت‌هایی از کتاب «بازگشت به پنج‌رود» هم این نظریات تلویحاً بیان می‌شوند، منتها نکته‌ی جالب اینجاست که می‌توان ردپای تفکرات سوسیالیستیِ نویسنده را در برخی دیالوگ‌های کتاب که از زبان شخصیت‌ها گفته می‌شود، پیدا کرد! برای مثال می‌توان به نظر شخصیت‌ها درخصوص «عدالت»‌ رجوع کرد.

رودکی که از جست‌وجوی عدالت در میان امیران وقت ناامید شده بود، به پنج‌رود بازمی‌گردد و در سال 329 هجری (941 میلادی) بدرود حیات می‌گوید. به جز آثار او، مقبره‌‌‌اش هم در حمله‌ی مغول از بین می‌رود. هزار سال پس از فوت رودکی، صدرالدین عینی، براساس شواهدی که در کتاب‌ها موجود بوده، مزار رودکی را پیدا می‌کند و بعد با کمک هیئت باستان‌شناسی، فرضیه‌‌اش اثبات می‌شود.

این پژوهشگران متوجه شدند که چشمان شاعر را درنیاوردند، بلکه سر او را روی آتش زغال گرفتند تا چشمان جهان‌بین شاعر به‌تدریج بسوزد. شکستن فقره‌ی پشت و دنده‌های شاعر از جبر جلاد حکایت می‌کرده است. این قسمت از زندگی رودکی با وجود تلخی و غم‌انگیزی بی‌حدش، در کتاب نیامده است. یعنی نویسنده تصمیم گرفته به این صورت درباره‌ی جزئیات نابیناشدن رودکی ننویسد. حال آنکه خوراک خوبی برای یک داستانِ پرآب چشم بود.

 

این خود نکته‌ای درخور توجه است که رودکی با آن همه حشمت و جاه و جلالی که در دربار سامانیان داشته، چه بر سر او گذشته که به این وضع به شهر خودش برمی‌گردد. اشعار تلخی که رودکی از دگرگون‌شدن اوضاع روزگار سروده، مؤید همین نکته است. سعید نفیسی در همین باره در مقدمه‌ی دیوان رودکی گفته است:

«در این اواخر استخوان‌های وی را یافته‌اند و آثاری در آن‌ها دیده شده است که می‌رساند در آن واقعه‌ی آزار و شکنجه و کشتار اسماعیلیه در بخارا وی را نیز زجر داده و چهره‌اش را به اخگر فروزانی فرو برده و با جسمی گداخته در چشمانش فرو کرده و او را کور کرده‌اند. وی در آن موقع مقاومت سخت کرده و استخوان پشتش شکسته است. پس کوری وی مادرزاد نبوده و قراین چند… می‌رساند که وی را در پایان زندگی کور کرده‌اند.»

 

نکته‌ی بعدی به داستان معروف بوی جوی مولیان مربوط می‌شود؛ داستانی معروف که شاید اغلب مردم آن را بدانند. ولوس از این داستان معروف هم به‌راحتی می‌گذرد و آن را به نحو دیگری ابراز می‌کند: کسی از شهرت رودکی استفاده کرده و خودش را رودکی جا زده و این داستان را برای بقیه تعریف می‌کند. حال آنکه به نظر می‌رسد شنیدن این داستان از زبان خود رودکی مزه‌ی دیگری داشت.

چند بیتی از رودکی وجود دارد که نشان می‌دهد رودکی در جوانی زن و فرزند نداشته و در میان‌سالی صاحب زن و فرزند شده است. ولی در چند بیت دیگر، فراوان از عشق و عشاقی گفته است؛ گویی مزه‌ی ‌عشق زیر دندانش رفته است. اما ولوس از این قسمت هم چیزی نگفته است و درباب عاشقیت، فقط به حکایتی خیالی و کوتاه بسنده است؛ حال آن‌که در بعضی متون حتی نام محبوب رودکی هم آمده است و در دو سه بیتی از او نقل شده که رودکی از زن خود نالیده یا در جوانی گفته که به دلیل نداشتن زن و فرزند آسوده‌خاطر است.

به نظر می‌رسد که ولوس به اشعار خود رودکی کمتر اکتفا کرده و بیشترْ بنا را بر حال و هوای دوران زندگی او گذاشته است و خواسته فضای سیاسی و اجتماعی آن زمان را شرح دهد. در رهگذر همین توصیفات هم به رابطه‌ی پیرمرد و پسری بپردازد که یکی در ابتدای راه است و دیگری در انتهای راه، اما سبکبال با توشه‌ای فراوان از آنچه در زندگی تجربه کرده است. رودکیِ‌ ولوس، نمونه‌ی هنرمندی است که جلوی حکام وقت، سر خم نمی‌کند، تن به هر ذلتی نمی‌دهد و از غرورش که باارزش‌ترین دارایی‌اش است دست نمی‌کشد.

 

«بازگشت به پنج‌رود» برای آن‌ها که شیفته‌ی ادبیات فارسی هستند، دلچسب است؛ چون قرار نیست فقط درباره‌ی رودکی بخوانند. این کتاب مجموعه‌ای از اصطلاحات و واژگان کهن، حکایات و روایات خواندنی و تعلیمی و لذت‌بردن از دنیای شعر و شاعری است؛ سر درآوردن از عروض و قافیه و انواع تشبیهات و آرایه‌ها و سروکله‌زدن با کلمات دشوار و زیبا. بنابراین اگر همیشه می‌خواستید بدانید در ذهن یک شاعر پارسی‌زبان چه می‌گذرد و شعرا چطور روزگار خود را می‌گذراندند و با امرا چطور رفتار می‌کردند، کتاب بازگشت به پنج رود را بخوانید.

 

با صدهزار مردم تنهایی

  این مقاله را ۱۲ نفر پسندیده اند

2 دیدگاه در “با صدهزار مردم تنهایی

  1. فرشید می گوید:

    معرفی بسیار خوبی از این کتاب شده. ممنون از سایت شما و خانم دهکامه که قلم بسیار خوبی دارن و به‌زیبایی کتاب رو معرفی کردن و شوق خواندنش رو در آدم زنده می‌کنن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *