سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

بافته‌ی زرد طلایی

بافته‌ی زرد طلایی


تاکنون 9 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

کتاب، قصه‌ی سه ‌پسر نوجوان است که در یک روز کاملا عادی، دختری پا به محله‌شان می‌گذارد. قصه، قصه‌ی عشق است و این  چالش بزرگی برای نویسنده بوده.

در یک ظهر داغ تابستان دختری از بصره آمد

نویسنده: جمشید خانیان

رده بندی سنی کتاب: 12+

ناشر: افق

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۱۱۵

کتاب، قصه‌ی سه ‌پسر نوجوان است که در یک روز کاملا عادی، دختری پا به محله‌شان می‌گذارد. قصه، قصه‌ی عشق است و این  چالش بزرگی برای نویسنده بوده.

در یک ظهر داغ تابستان دختری از بصره آمد

نویسنده: جمشید خانیان

رده بندی سنی کتاب: 12+

ناشر: افق

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۱۱۵

 


تاکنون 9 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

پیش از این که کتاب‌های جمشید خانیان را کامل بخوانید، با یک تورق ساده می‌توانید بفهمید که نویسنده‌ی اثر کیست! در یک ظهر داغ تابستان دختری از بصره آمد هم از این قانون مستثنی نیست. فقط کافی است اسم کتاب را بخوانید تا یادتان بیفتد که کتاب‌های پیشین هم اسم‌های کوتاه و ساده‌ای نداشتند: گفت‌وگوی جادوگر بزرگ با ملکه‌ی جزیره رنگ‌ها، یک جعبه پیتزا برای ذوزنقه‌ی کباب‌شده و… . در ادامه‌ی متن اسم کتاب را کوتاه می‌کنم و می‌نویسم، با نام دختری از بصره آمد.

کتاب را در تابستان خواندم. از آن‌جایی که داستان هم در تابستان روایت می‌شود، یکسان بودن شرایط خواننده و فضای داستان، شاید بتواند به روند نزدیکی خواننده به قصه کمک کند. وقتی کتابی می‌خوانید که نام جمشید خانیان روی جلد نوشته شده، قطعاً نباید انتظار یک نوشته‌ی سرراست را داشته باشید. «دختری از بصره آمد» هم مثل سایر آثار این نویسنده پر از چالش‌های ذهنی و سوال‌های بی‌جواب در ذهن مخاطب است.

حل کردن معماها توسط مخاطب، می‌تواند برای او دلپذیر باشد. خانیان همه‌ی اطلاعات قصه را یکجا روی دایره نمی‌ریزد و اجازه نمی‌دهد خواننده به این زودی‌ها به جواب پرسش‌هایش برسد. انگار این بخش قصه که هنوز از سایه بیرون نیامده، باعث می شود که کتاب با سرعت بیشتری ورق بخورد و ذهن تشنه‌ی مخاطب، به جواب آن‌همه سوال برسد. کتاب خیلی خوش‌خوان است! خودم در کمتر از یک ساعت خواندمش. البته که حتماً نیاز پیدا می‌کنید که باز هم به سراغ کتاب بیایید و یک‌بار دیگر از اول شروع به خواندن کنید.

ترسم از نوشتن این یادداشت این بود که به هرجای داستان که بخواهم اشاره کنم، ممکن است داستان لو برود و شما نتوانید شیرینی این رمان را مزه کنید! فقط به این بسنده می‌کنم که کتاب، قصه‌ی سه ‌پسر نوجوان است که در یک روز کاملاً عادی، دختری پا به محله‌شان می‌گذارد. قصه، قصه‌ی عشق است و این می‌تواند چالش بزرگی برای نویسنده بوده باشد. روایتی از عشق، آن هم در رمانی که برای نوجوان‌ها نوشته می‌شود، کارِ ظریف، پیچیده و در عین حال شیرینی است.

فکر می‌کنم کتاب به‌خوبی از پس توصیف عشق برآمده. انگار که اعتدالی را رعایت کرده و نه توی ذوق می‌زند و نه کم‌رمق است. شیرین و لایه‌لایه!

هر بخش از کتاب این‌طور آغاز می‌شود: و بدان که آفریدگار، آدمی را شگفت آفرید. و آفرید او را، از تارهای به هم تابیده‌ی: آز – داز – ناز – راز… این راز است. این چیزی که دارم می‌نویسم نامه نیست، راز است… و این چند جمله‌ی رمزآلود، هر بخش تکرار می‌شود. می‌بینید؟ در بخش اول کتاب شما نه‌تنها مفهوم روشنی از ادامه‌ی متن دریافت نکرده‌اید، بلکه گره‌ اضافه‌ای برکلاف پرگره ذهن‌تان اضافه شده.

این کلاف پرگره ذهن‌تان است که شما را تا ته‌کتاب دنبال خودش می‌کشد و همین جا می‌خواهم یواشکی و درِگوشی بهتان بگویم که انتظار نداشته باشید آخر داستان همه گره‌هایتان باز شود! به هرحال این هم از هوشمندی نویسنده است! اگر همه گره‌ها باز شوند، دختری از بصره آمد هم می‌رود توی کتابخانه، کنار باقی کتاب‌ها و چند روز بعد حتی یادتان نمی‌آید کتابی که خوانده بودید اصلا راجع‌به چه بود؟ با این روش بعد از بستن آخرین صفحه‌ی کتاب، انگار تازه شروع تحلیل‌های مخاطب است. منظور از فلان واژه چه بود؟ چرا در فلان جای قصه این اتفاق افتاد؟ و چند تا چرای دیگر…

از اول و آخر که بگذریم، باید بگویم که طول قصه هم پر رمز و راز است. فضای بومی داستان، آن هم در فصلی مثل تابستان به خوبی روایت شده. با این که عادت نویسنده این نیست که جزء به جزء، ما را با شخصیت‌های قصه آشنا کند، اما خیلی زود شما شخصیت‌های اصلی را می‌پذیرید و با اندک اطلاعات کارآمدی که راجع به آنها دارید، خوانش متن را ادامه می‌دهید.

این وسط، ریزه‌کاری‌های زیادی برای مرتبط شدن اجزاء داستان داریم. شخصیت‌های اصلی داستان، زبان خودشان را دارند. برای اینکه کسی متوجه حرف‌هایشان نشود، و یا زبان مخصوص خودشان را داشته باشند؛ شماره حروف الفبا را کنار هم می‌گذارند و کلمه ها را تشکیل می‌دهند. با این روش، واژه آبادان این‌طور گفته می‌شود: 1 و 2 و 1 و 10 و 1 و 29. همین ریزه‌کاری‌هاست که داستان را متمایز می‌کند.

ما در کل داستان، اسم مشخصی از شخصیت‌ها نمی‌خوانیم. کرکسِ نشسته، دمِ قو، و کرکسِ پرنده اسم‌های عجیب سه‌پسر داستان است. شخصیت اصلی از اول تا پایان، پر از چالش‌های ذهنی و تغییرات محسوس است. اولش همه با هم دوست‌اند و همه چیز مثل روزهای پیشین است. اواسط داستان او تغییر می‌کند. تغییراتی که مخاطب متوجه آن‌ها می‌شود و دلیلش را هم می‌داند. و در انتها کرکسِ نشسته–شخصیت اصلی- آخر داستان، با همین شخصیت در ابتدا، کاملاً متفاوت است؛ با تجربه‌های متفاوتی که همراه خواننده به دست آورده.

آخرش دلم نمی‌آید از دل کتاب چیزی ننویسم. هرچه باشد شاید تکه‌ای از دل کتاب را که خواندید هوس کردید ادامه‌اش را هم بخوانید. پس با این قسمت، تمامش می‌کنم:

«…دقیقاً نمی‌دانیم در آن لحظه چه اتفاقی افتاد و ما به کجا پرتاب شدیم. و کدام‌مان بود که برای اولین بار با اشاره به او، x را مثل یک اسم به سختی بر زبان آورد. ولی… ولی مطمئنیم باید از همین‌جا شروع شده باشد. از همین اسم و بافته‌ی عجیب زرد طلایی که یک آن طوری هوایی‌مان کرد که انگار ده‌ها بلبل خرما در دل‌مان بال‌هایشان را باز کردند و از دهان‌مان به پرواز درآمدند…»

 

  این مقاله را ۲۲ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *