آیا دوران تصویر زنان هیستریک در ادبیات به پایان رسیده؟
پزشکان قرن نوزدهم برای مدتهای طولانی به زنان توصیه میکردند تا از خواندن و نوشتن خودداری کنند، زیرا نگران بودند خواندن و نوشتن ناخوشیهایشان را تشدید کند. ظاهراً سلامتی فیزیکی زنان مشروط به سکوتشان بود، نه به اظهار وجودشان. زن بیمار هیستریکی که هرگز نمیتواند بیمار نباشد و این بیماری جزئی از تلاش او برای دیده شدن است مدتی طولانی طبیعی شمرده میشد. امروز اما این وضع بسیار تغییر کرده است. این مقاله را عارفه اکبر در نشریه گاردین نوشته است که ترجمه آن را ملاحظه میکنید.
(مترجم)
(مترجم)
پزشکان قرن نوزدهم برای مدتهای طولانی به زنان توصیه میکردند تا از خواندن و نوشتن خودداری کنند، زیرا نگران بودند خواندن و نوشتن ناخوشیهایشان را تشدید کند. ظاهراً سلامتی فیزیکی زنان مشروط به سکوتشان بود، نه به اظهار وجودشان. زن بیمار هیستریکی که هرگز نمیتواند بیمار نباشد و این بیماری جزئی از تلاش او برای دیده شدن است مدتی طولانی طبیعی شمرده میشد. امروز اما این وضع بسیار تغییر کرده است. این مقاله را عارفه اکبر در نشریه گاردین نوشته است که ترجمه آن را ملاحظه میکنید.
زنان در طول قرنهای گذشته دردهایشان را در هنر و ادبیات ابراز نکردهاند. بیشتر اوقات، مردان این رنج را از طرف آنها بیان کردهاند، چیزی که سوزان سانتاگ آن را «خیالپردازیای احساسی» رنج بردن مینامد. این داستانها بازگوکننده مفهوم پزشکیشدهی بدن زنانه به شکلی ذاتاً رنجور، و ناتوان از بیان واضح درد، و غیرقابل اعتماد از زنان هیستریک است.
پزشکان قرن نوزدهم برای مدتهای طولانی به زنان توصیه میکردند تا از خواندن و نوشتن خودداری کنند، زیرا نگران بودند خواندن و نوشتن ناخوشیهایشان را تشدید کند. ظاهراً سلامتی فیزیکی زنان مشروط به سکوتشان بود، نه به اظهار وجودشان.
این موضوع دستخوش تغییر شده است و نویسندگان معاصر، اغلب در قالب زندگینگاره و همراه با حس ضرورت، بینش اصلاحکنندهای برای این خیالپردازیها عرضه میکنند.
هیلاری منتل در جستاری با نام «ملاقات با شیطان» (2010) مینویسد: «من شیفته مرز بین نوشتن و بقای جسمانی هستم.» او بعد از جراحی آندومتریوز، در مورد نیاز به ابراز کردن درد روی کاغذ مینوشت. با دفترچه یادداشتی که همیشه نزدیکش بود، حتی در هوایی متعفن مملو از مرفین، بیوقفه مینوشت و توهم و واقعیت را ثبت میکرد. منتل در طول مدتی که بستری بود داستانهایی مینوشت و مطالب کافی برای یک مجموعه را جمعآوری میکرد.
بدن زن بیمار که به اشکال مختلف رمانتیک و اهریمنی شده و به شکل مرگباری به بیولوژیاش وابسته است، سرانجام از درون احیا میشود. داستان منتل از «لولههای فاضلاب و سردابهها» سخن میگوید تا بیماریای را توصیف کند که رنج آن برای صدها سال به شکل پیامد غیرقابل اجتناب زن بودن دانسته میشد.
حتی امروز الینور کلهورن در «زنان ناخوش: سفری در پزشکی و اسطوره در دنیایی مردانه» مینویسد: «وقتی زنان علائم اولیه آندومتریوز را گزارش میکنند، اغلب نوروتیک، مضطرب، افسرده، خودبیمارانگار و حتی هیستریک دانسته میشوند و مرخص میشوند.»
بسیاری از روایتهای جدیدتر به بیکفایتیهای سیاسی پیرامون درد اشاره میکنند. کتاب کلهورن که در ماه ژوئن منتشر شد، تاریخچه دقیقی از تعصب در پزشکیست که به نوبه خود وارد فرهنگ شده است.
ایرنسن اوکوجی (Irenosen Okojie) در مجموعه «آَشفتن بدن» روایتی هشداردهنده از تجربه کووید را ارائه میکند که درد او توسط کارکنان اورژانس نادیده گرفته میشود. او مینویسد: «من یک زن سیاهپوست هستم. نمیتوانم به سیستمی تکیه کنم که توسط آن حمایت نمیشوم.» او به هر حال وارد اورژانس میشود و دکتر به او میگوید که به خاطر مشکلات تنفسیاش فقط 50 درصد شانس زنده ماندن دارد.
اما تناقضی در دل افسانه قدیمی زنانگی بیمار وجود دارد که از بین بردن آن دشوارتر است. به نظر میرسد که بیماری به شکلی بیولوژیکی متجلی میشود، یعنی از رحم، تخمدانها و خون قاعدگی نشات میگیرد، اما خودسرانه به این مشکوک است که «همهاش در سر اتفاق میافتد.» شخصیت زن هیستریکی که موهای خود را میکشد از دل این بدگمانی متناقض زاده شده و در احکام ادبی و پزشکی رواج پیدا کرده است.
آلیس هتریک در زندگینگاره خود «حسهای بیمار»، که در ماه آگوست منتشر خواهد شد، به این شخصیت مسئلهدار شده پاسخ میدهد. آلیس هتریک و مادرش پس از ابتلا به سندرم خستگی مزمنیا آنسفالومیلیت میالژیک که یک بیماری مزمن، طولانی و همراه با خستگی است که با طیف گستردهای از علائم شناخته میشود. هردو به هیستریک بودن متهم شدند.
او مینویسد: «به ما گفته شد که هیستریک هستیم و به دلایلی نیاز داریم تا بیمار باشیم تا توجهی را که میطلبیم به دست آوریم. بیماری من به وسیله بیماری مادرم توضیحپذیر بود. انگار که شخصیتهای ما بیمار باشند.»
هتریک داستان شخصیشان را با فرهنگ پزشکی گره میزند که برخی بیماریها را نامرئی و مرموز تعریف میکند و وضعیتشان را تخیلی میداند. به عبارت دیگر، هنوز به زنان گفته میشود که همه چیز در سرشان است.
توجه آنها به زندگینامههای آلیس جیمز (خواهر هنری جیمز)، الیزابت برت براونینگ، امیلی دیکینسون و ویرجینیا وولف جلب میشود که دفترخاطرات و نامههایشان نقل قول میشوند. شوکهکننده است که بدانیم حتی فلورانس نایتینگل نیز متهم میشد بیماری ناتوانکنندهاش را (گمان میشود تب مالت مزمن بوده) که دکترهایش آن را فاقد پایه جسمانی می دانستند، از خودش در میآورد.
آنچه بهخصوص در روایت هتریک پررنگ است، خشم فصیحی است که در خلال داستان شخصی دردناکشان موج میزند: «نمیخواهم خشمگین نباشم. بعضی وقتها فکر میکنم که حق دارم همیشه خدا عصبانی باشم …. اما خستهکننده است.» حتی اگر خشم برای کسی که رنج میبرد تاوان احساسی به همراه داشته باشد، نقطه مقابل انفعال و بیقدرتی است.
زن هیستریک خشمگین توسط رماننویسان زن در کانون توجه ادبیات نیز ظاهر شده و آنها با زیرکی آن را به نفع نیازهای خود معکوس کردهاند. شارلوت پرکینز گیلمن (کاغذ دیواری زرد) و شارلوت برونته (جین ایر) نشان میدهند که این نوع زنان مریض یا دیوانه نیستند، بلکه صرفاً از دنیایی که آنها را زنجیر کرده است خشمگیناند. شاید این شخصیتها پریشان به نظر برسند، به کاغذ دیواری چنگ بیاندازند و در اتاق زیرشیروانی هیاهو به پا کنند، اما فقط از یک راه میتوانند علیه استبداد مردسالارانه اعتراض کنند: با فریاد کشیدن، رفتارهای مخرب و آشکارا غیرزنانه.
وولف در مقاله «در باب بیمار بودن» (1926) تا حدودی قاطعانهتر بیان میکند که در خصوص خلاقانه نوشتن در مورد بیماری فقر زبان وجود دارد. او نوشت: «زبان انگلیسی کلماتی برای لرزه و سردرد ندارد.» عقیدهای که حالا تاریخگذشته مینماید. به عنوان مثال، منتل به ما نشان میدهد که بیماری چگونه تخیل ادبی را روشن میکند. حتی وقتی او آن قدر ضعیف است که نمیتواند خودکاری را نگه دارد، کلمات از او بیرون میریزند و داستان میسازند.
امروزه نویسندگان بیشتر و بیشتر و بدون شرمندگی پانسمانهای خود را باز میکنند و نشان میدهند چرا پرداختن به زخمهای قدیمی مهم است.
منبع: The Guardian