چارلز دیکنز، نویسنده ای که همه جا را زندان می دید
دیکنز در اوج شهرت وقتی به آمریکا رفت از زندانهای بوستون، نیویورک و بالتیمور هم بازدید کرد. زندان همیشه در کارهای او سروکلهاش پیدا میشود. در یادداشتهای پیکویک، در آرزوهای بزرگ وقتی پیپ زندان نیوگیت را میبیند، در به زندان افتادن فاگین پیر، در داستان دو شهر و در بسیاری از آثار دیگر دیکنز. زندان خاطرهای تروماتیک در کودکی دیکنز است: در ۱۲ سالگی او شاهد بود پدرش، و بعدا بقیه خانواده او، را به خاطر بدهی بالا آوردن به زندان میبرند. اما در آثار دیکنز فقط زندانها نیستند که زندانند! کارخانههای سرشار از استثمار قرن نوزدهمی کارگران و خانه خانم هاویشام هم زندانند. زندان استعاری به زندانی استعاری هم نیاز دارد و در آثار دیکنز همه به نوعی در بازداشتند. این مقاله را تا انتها بخوانید تا برسید به اشاره نویسنده به حقایقی از زندگی شخصی دیکنز و سپس تفسیر او.
(مترجم)
(مترجم)
دیکنز در اوج شهرت وقتی به آمریکا رفت از زندانهای بوستون، نیویورک و بالتیمور هم بازدید کرد. زندان همیشه در کارهای او سروکلهاش پیدا میشود. در یادداشتهای پیکویک، در آرزوهای بزرگ وقتی پیپ زندان نیوگیت را میبیند، در به زندان افتادن فاگین پیر، در داستان دو شهر و در بسیاری از آثار دیگر دیکنز. زندان خاطرهای تروماتیک در کودکی دیکنز است: در ۱۲ سالگی او شاهد بود پدرش، و بعدا بقیه خانواده او، را به خاطر بدهی بالا آوردن به زندان میبرند. اما در آثار دیکنز فقط زندانها نیستند که زندانند! کارخانههای سرشار از استثمار قرن نوزدهمی کارگران و خانه خانم هاویشام هم زندانند. زندان استعاری به زندانی استعاری هم نیاز دارد و در آثار دیکنز همه به نوعی در بازداشتند. این مقاله را تا انتها بخوانید تا برسید به اشاره نویسنده به حقایقی از زندگی شخصی دیکنز و سپس تفسیر او.
نویسنده: لورنس اسکات
مترجم: نادیا کریمی
در فوریهی سال ۱۸۲۴، چارلز دیکنز ۱۲ ساله، با ناراحتی هر چه تمامتر شاهد دستگیر شدن و سپس انتقال پدرش به زندان مارشالسی (Marshalsea) لندن بود؛ چرا که توانایی بازپرداخت بدهیهایش را نداشت.
چارلز در مورد این ماجرا به دوست صمیمی و همچنین زندگینامهنویس خود گفته است: «در آن زمان واقعاً حس کردم که قلبم شکست.» کمی بعد مادر، خواهر و برادرهای کوچکترش هم به پدر در مارشالسی پیوستند. در حالی که دیکنز جوان در یک کارخانه مشغول برچسب گذاشتن روی چکمهها، کفشها و گلدانها بود. هر چند که چند ماه بعد، پدر از زندان آزاد شد، اما چارلز دیکنز نتوانست خاطرهی حبس خانوادهاش را به آسانی فراموش کند.
کلر تومالین (Claire Tomalin) در بیوگرافیای که در سال ۲۰۱۱ منتشر شد، به این ماجرا اشاره و ادعا کرده است که به همین دلیل بود که #چارلز-دیکنز در بزرگسالی به وسواسِ بازدید از زندانها دچار شد. دیکنز در پیادهرویهای شبانه، به توصیف و بازگویی ماجراهای زندان نیوگیت میپردازد:
«لمس کردن آن سنگهای سخت و معطل ماندن پشت یک در کوچک اما ستمگر، که انگار بسته شدنش بیشتر از تمام درهایی که دیدهام طول میکشد…»
او حتی زمانی که در قامت یک نویسندهی مشهور به آمریکا دعوت شد نیز از زندانهای بوستون، نیویورک و بالتیمور بازدید کرد.
این وسواس دیکنز نه تنها در نخستین رمانش، یادداشتهای پیکویک (The Pickwick Papers) نمود یافت، که در طول سالیان دراز پس از آن هم از تخیلاتش زدوده نشد. در آرزوهای بزرگ (Great Expectations)، قهرمان داستان، پیپ، پس از دیدن نیوگیت با خود میگوید:
«درگیر شدن من با این همه زندان و جنایت چقدر عجیب بود…»
نیوگیت فقط در زندگی پیپ حضور ندارد؛ بلکه به انتظار نشسته است تا فاگین (Fagin) را در انتهای داستان الیور تویست (Oliver Twist) به بند بکشد.
در بارنابی روج (Barnaby Rudge)، رمانی تاریخی که به شورشهای سال ۱۷۸۰ گوردون میپردازد هم میتوان رد نیوگیت را دید؛ آن زمان که جمعیتی انبوه وارد زندان میشوند و آن را به آتش میکشند. حتی داستان دو شهر (A Tale of Two Cities) هم با بازگشت یک زندانی از زندان باستیل آغاز میشود و در لا فورس، جایی که انقلابیون فرانسه محکومین به مرگ را با گیوتین اعدام میکنند، به پایان میرسد. علاوه بر تمام اینها، دوریت کوچک (Little Dorrit) در مارشالسی میگذرد. یک بازگشت خیالپردازانه به جایی که زمانی پدر چارلز دیکنز در آن اسیر شده بود.
دوریت کوچک را میتوان دلهرهآورترین رمان دیکنز نامید. در واقع، این داستان یک مطالعهی کاملاً حسابشده در مورد هزینههای زندانی بودن است! دوریتها، درست مثل خانوادهی دیکنز، فقط وقتی میتوانند از زندان آزاد میشوند که کسی بدهی آنها را صاف کند. دیکنز سعی میکند به شما نشان دهد که دوریت کوچک (که در مارشالسی به دنیا آمده است) چگونه در تشخیص آزادی از اسارت دچار مشکل میشود.
او نمیتواند حقیقت آزادی را درک کند و یا آن را بپذیرد. با شوقی بیحد به بررسی شباهتهای بین زندانیان و گردشگران میپردازد. او حتی با احتیاط از پنجرهی آپارتمانش در ونیز به پایین مینگرد؛ گویی نگران است که آبها خشک شوند و دوباره خودش را در اتاق قدیمی آن زندان قدیمی پیدا کند.
دیکنز معتقد است که باز کردن درها برای رسیدن به آزادی کافی نیست.
در کارهای او، زندان همیشه حضور دارد. به عنوان مثال، میتوان زندان را مفهومی استعاری برای محیطهای کار دانست. مثلاً داستان دو شهر سرشار از همین زندانهای حقیقی و استعاری است.
دیکنز تحت تاثیر تجربیات روزهای جوانی خود و کار در آن کارخانهی کذایی، توانسته است با موفقیت هر چه تمام تر نحوهی به دام انداختن کارگران توسط کارخانهها را به رشتهی تحریر درآورد؛ محیطهایی که جوانان را تا زمانی که کاملاً پیر شوند در خود پنهان خواهند کرد. در آرزوهای بزرگ نیز خانهی خانم هاویشام تمام ویژگیهای لازم یک زندان را دارد. برخی از پنجرهها را دیوارکشی کرده بودند، آنهایی هم که باقی مانده بودند ره به جایی نمیبردند.
حالا دیگر به لطف اعمال قرنطینههای طولانی مدت، همه میتوانند تایید کنند که یک زندان استعاری، به یک زندانی استعاری هم نیاز دارد. دیکنز میفهمید که ما انسانها چقدر راحت میتوانیم در زندگی خود حبس شویم.
این حبس شدن نمودهای مختلفی دارد، مثلاً از طریق عادت کردن به بیعدالتیها و ناملایمات! بسیاری از شخصیتهای به یادماندنی او به نوعی در بازداشت هستند! خانم هاویشام در عمارت ویران شدهی خود، (به خاطر بیاورید که در هنگام ملاقات با پیپ از او میپرسد: شما از زنی که از بدو تولد خورشید را ندیده نمیترسید؟) و خانم کلنامِ قصهی دوریت کوچک هم در گذشتهی خویش!
برای دیکنز، زندانی بودن فقط ننگی بر جامعه نبود؛ جنبهای از خویشتن بود. شخصیتهای پر زرق و برق او به ما نشان میدهند که شخصیت هم به نوعی قفس انسان است. مثل آقای گرادگریند (Mr. Grad grind) که صاحب یک صنعت بسیار سلطهجو بود و به چیزی جز حقیقت اعتقاد نداشت.
همان مردی که فرزندانش را تحت آموزشهای بسیار سخت تربیت میکرد. آقای اسکروچ خسیس چه؟ او را به یاد میآورید؟ نام اسکروچ که در انگلیسی Scrooge نوشته میشود، برگرفته از دو واژهی Screw و Gouge است؛ به معنی پیچ و گیج!
او که به جستجوی پول به هر دری چنگ میانداخت، توسط علایق خود به دام افتاده بود! دیکنز، پیشتر از اینها و در داستان دو شهر، به ما نشان میدهد که چقدر نسبت به هم دور و کمتوجه هستیم! او شبهای یک شهر بزرگ را به تصویر میکشد؛ اما این بار به جای نشان دادن زندانهایش، شما را به تماشای خانههایی میبرد که در در هر گوشهاش رازی پنهان شده است. خانههایی که هر اتاقش رازی را در خود نهفته دارد و هر قلبی که در سینهی مردمان آن شهر میتپد، انگار با هر تپش، رازی را بازگو میکند!
داستانهای دیکنز بر همین رازها استوار شدهاند. رازهایی که پنهان میمانند، معامله میشوند و در نهایت فاش میگردند! مهمترین نکتهای که چارلز دیکنز بر آن تاکید میکند، جدایی ذاتی انسانها از همدیگر است. او معتقد است که همیشه دیوارهای بلندی بین ما وجود دارند. جالب است بدانید که دیکنز در عصر ویکتوریایی مینوشت. شاهد پیشرفت شبکههای ارتباطی و گسترش راهآهن بود.
میدید که چگونه ارتباط بین مردم گسترش مییابد و تجارت رونق میگیرد! و فهمید که این مدرن شدن چه زندانهای بزرگی را بر انسان تحمیل میکند. صنعتی سازی، بخش زیادی از مردم را در کارخانهها اسیر کرد و تعریض جادهها، تعداد زیادی از روستاییان را در لندن را آواره نمود. بسیاری از آنها در محلههای تنگ و تاریک اسیر شدند! خانهی متروک (Bleak House) را به یاد میآورید؟ همانقدر خفه و به طرز دیوانه کنندهای ساکت!
دیکنز، آن سوی افسانههای آزادیبخش پیشرفت را میدید؛ زندگیهای توقیف شده را! او بیشتر تقصیرات را بر دوش دولت میاندازد و اعتقاد دارد که دولت، شهروندان را با بروکراسی خفه کرده است. خانهی متروک (که ابراهیم یونسی آن را با نام خانهی قانونزده ترجمه کرده) مثال خوبی است.
چرا که به سیستم حقوقیای که مردم را زیر چرخ ماشینهای خود له میکند طعنه میزند. در این رمان، دادخواست حقوقی مربوط به پروندهی جارندایس دهها سال به طول میانجامد، به طوری که بسیاری از ذینفعان بالقوهی آن، پیش از آن که دادگاه به نتیجهای برسد، میمیرند. خانم فلیت پیر، یکی از مدعیان جاراندایس، معتقد است که:
«زندگی آنها، زندگی احمقانهی آنها در مقایسه با مراحل متعدد دادگاه عالی و وزارت دارایی به حدی کوتاه است که هر کدام از آنها پیش از به ثمر نشستن تلاشهایشان بارها و بارها میمیرند!»
چنین محدودیتهایی فقط باعث افزایش بیماریهای روحی و معنوی میشوند. همانطور که شخصیتهای زیادی در داستان به یک بیماری ناشناخته شبیه آبله مبتلا شدند! در جامعهی خفهای که دیکنز در آن زندگی میکند، فقط بیماری حق گردش آزادانه را داشت.
در سال ۲۰۱۹ انبوهی از نامههایی که بین همسر دیکنز، کاترین، و معتمدش، ادوارد داتن کوک رد و بدل شده بودند، منتشر شد. مطابق این نامهها، دیکنز کاترین را به خاطر از دست رفتن چهرهاش میرنجاند. حتی میخواهد که او را در یک بیمارستان روانی بستری کند. از مدتها پیش، همه میدانستند که دیکنز نه تنها همسر مهربانی نبود، که بسیار هم بیرحم بوده است. اما این نامهها از نویسنده، یک زندانبان خشن ساختهاند.
حال سوال این است: مردی که اینگونه با بیعدالتیهای دوران خود میجنگید، چگونه میتواند در رابطهی خود مرتکب چنین بیعدالتیهایی شود؟ او در طرحی که برای بازدید از نیوگیت نوشت، به توصیف رویای یک زندانی محکوم به اعدام پرداخته بود:
«شب تاریک و سرد است. دروازهها بازماندهاند و در یک لحظه، او به خیابان میرسد و مانند باد از صحنهی زندان پرواز میکند!»
میتوانید در این سطور، پژواک روح نویسنده را ببینید. دیکنز بر روی کاغذ، به روشی که در زندگی عادی نمیتوانست، با قربانی همدلی میکند. نوشتن، علاوه بر اینکه او را از نظر اقتصادی آزاد کرد، به او امکان فرار از زندان شخصیتش را نیز ارائه داد. او در آثارش به چندین و چند شخصیت متفاوت تبدیل شد. اما هنوز، درست مثل دوریت کوچک، تخیلاتش به داخل زندان باز میگشت.
شاید حالا روح دیکنز دستبند خورده باشد، اما داستانهایش، همان داستانیها جدی و اخلاقی، چه؟ آنها میتوانند از جنایات نویسنده پاک شوند. بهترین شکل هنر، هنر فرار نویسندگان است. آنها با رمز و رازی که برای ما ناشناخته هستند، میتوانند خود را آزاد کنند و به پرواز درآیند!
مقالهی بالا ترجمهای است از این مقاله که روز کریسمس سال ۲۰۲۰ اینجا در نیویورکر منتشر شده است.