خارج از ژانر
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی«روزها و رؤیاها» یک رمان فلسفی با داستانی عاشقانه است. پیام یزدانجو در این کتاب بیش از آنکه داستانپردازی و قهرمانپروری کند دست به مرور و بازخوانی آثاری میزند که دوستشان دارد، با ایدهها و مفاهیم بازی میکند و به نوعی فلسفه میبافد؛ اتفاقی که در کتاب شکل چندان دلچسب و موفقی نداشته و به مذاق خوانندهی در پی «قصه» خوش نمیآید. «روزها و رؤیاها» پنج فصل دارد: «سرخوشی، زیبایی، جاودانگی، سفر و بخشایش».
«روزها و رؤیاها» یک رمان فلسفی با داستانی عاشقانه است. پیام یزدانجو در این کتاب بیش از آنکه داستانپردازی و قهرمانپروری کند دست به مرور و بازخوانی آثاری میزند که دوستشان دارد، با ایدهها و مفاهیم بازی میکند و به نوعی فلسفه میبافد؛ اتفاقی که در کتاب شکل چندان دلچسب و موفقی نداشته و به مذاق خوانندهی در پی «قصه» خوش نمیآید. «روزها و رؤیاها» پنج فصل دارد: «سرخوشی، زیبایی، جاودانگی، سفر و بخشایش».
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودیروزها و رویاها
به عنوان خوانندهای که در رمانها بیش از هر چیزی به دنبال «قصه» و «قهرمان» است از روزها و رؤیاهای پیام یزدانجو دست خالی برگشتم. یک رمان ۲۰۰ صفحهای که شاید بدون اغراق ۵۰ صفحه هم برایتان قصهگویی نمیکند. اثر، ترکیبی است از فلسفهبافی، کپشننگاری و بریدههای به یادماندنی از بسیاری از آثاری که تا بهحال خوانده و دیدهاید و دوستشان داشتهاید.
کتابی که میتوانم نتیجهاش را به دیوار اتاق نوجوانیام تشبیه کنم؛ نویسنده انگار از هر آنچه که در دنیا دوستش داشته تکهای را بریده و به دیواری شلوغ چسبانده است. ناگفته نماند که این جهان برای کسانی که خیلی به دنبال قصه نیستند و از خواندن پاراگرافهای بلند فلسفی لذت میبرند، احتمالاً خوشایند است.
داستان، سه شخصیت اصلی دارد. آرش آسایش، ستارهی موسیقی «متفاوت»، ادبیات فرانسه خوانده، دلزده و کنارهجو تقریباً از همه چیز. بیتا بهشتی، عکاس و هنرمند و تا حدی شاعر که در زندگی به دنبال عشق و رابطهی امن میگردد؛ از ازدواج قبلیاش دختری هشت ساله به اسم هانا دارد، دختری همانند مادرش علاقمند به کتابها، بهانهجو و البته افتاده میان کشاکشهای عشقی مادرش. هانا حالا مهمترین مانع پیشبرد رابطهی آرش و بیتا است که خیلی اتفاقی در جریان یک مهمانی با هم آشنا شدهاند.
ماجرای کتاب همانطور که حدسش را میزنید یک قصهی عشقی است. عاشقانهای که نویسنده احتمالاً به عمد با کمترین پیچیدگی و خیلی دم دستی پرداختش کرده تا وسط جنگل شلوغی از فلسفهبافی و تکهخوانی خیلی سهل حاصل شود. به نظر میرسد که قصهگویی، پرداخت پیرنگ، خلق کردن شخصیتها و جان دادن به قهرمان اصلی در این رمان برای پیام یزدانجو دغدغه نبودهاند. کتاب اگرچه در ژانر رمان نوشته شده اما گویا قرار بوده قبل از هرچیزی ایدهها و عقاید نویسندهاش را یدک بکشد، ظرفی لبالب از هر آنچه که در سر نویسنده دربارهی دنیا و مافیها میگذشته است.
«هر کتابخانه یک کارناوال کلامی است، هر سلسله عکسی یک رکوئیم تصویری. پیام عکس پایان است، هر عکسی نشانهای از مرگ دارد، از آن لحظهای که دیگر نیست. نوید کتاب استمرارِ آن همه لحظهها است، تکثیر زندگی. همه یکبار زندگی میکنند، نویسنده و خواننده بارها. به نظر بیتا، فرناندو پسوآ، شاعر و نویسندهی پرتغالی، امکان همین تصویر دوگانه بود: زندگی در کتابها و زندگی در رؤیا.» (ص. ۲۶)
این حرفهای «زیبا» بیشک قرار بوده به هر قیمتی گفته شوند. در تاروپود شخصیتِ زیبای داستان، بیتا، یا در میان فکر کردنها و هیچکاری نکردنهای آرش یا حتی در جاهایی که نویسنده میخواهد از شخصیت کودک ماجرا برایمان بگوید. راوی وقتی قرار است به هر یک از سه نفر اصلی داستانش نزدیک شود، به جای آنکه دریچهی تازهای از جهانی متفاوت را به رویمان بگشاید در همهجا به دام همین نوع از حرف زدن میافتد. در حالیکه زندگی و تفکرات هر کدام از شخصیتها در یک رمان خوب، راویِ دانای کل را سر منبرِ متفاوتی مینشاند.
اعمال و جهانبینی شخصیتها در رمانهای بسیاری دستمایهی مونولوگگوییهای راوی، خارج از قصهگویی میشوند، پس ایراد کتاب یزدانجو کجاست که منِ خوانندهی آنجور رمانها را پای کتابش بند نمیکند؟
به جز اینکه نویسنده در فضاگردانی ناموفق است و کل کتابش انگار در یک اتاق دربسته، گیر افتاده با یک خطیب پرحرف روایت میشود، ماجرا همان قصهی خوب نداشتن است. آرش و بیتا آنقدری بدون شناخت و غیرمنطقی با هم ازدواج میکنند که خواننده فقط میتواند به این فکر کند که نویسنده از ترس تیغ سانسور همخانگی سوژههایش را به ازدواجی بیسروته بدل کرده اما این بیمنطقی و عدم باورپذیری در جاهای دیگر کتاب هم بدون این توجیهات تکرار میشوند.
بیتا در ابتدای داستان دخترش را از چشم آرش پنهان میکند، او را چندماه به شمال و خانهی مادرش میفرستد و در همین فضا است که نامزدیش با آرش ممکن میشود. نکته اما اینجاست که در چند فصل بعد برای اینکه آرش را به زندگی با خودش پایبند کند به فکر جراحی زیبایی میافتد، زدودن آثار زایمان از تنش، واقعیتی که آرش به صرف نبودن هانا در خانهی بیتا از معشوقهی زیبایش، پیشتر حدس نزده است!
از این جور اتفاقات که داستان را برای خواننده کمتر باورپذیر میکند، در روزها و رؤیاها کم نیست. در اواخر کتاب هانا که بعد از سالها آرش را میبیند مثل شخصیت یک سریال آبکی به ورطهی گفتن دیالوگهایی میافتد که نمیتواند منتج از آن آخرین تصاویری باشد که از آرش در رابطه با مادرش داشته است.
تصورش را بکنید که همسر مادرتان را پس از سالها در کشوری دیگر پیدا میکنید و اولین جملهای که در مواجهه با او میگویید این است: «کی رمانات را میخوانم؟» و بعد بیآنکه گذر سالها و شدت وقایع تا مدتها لالتان کنند و در سکوت و گفتن جملات دم دستی خودشان را نشان دهند، بیآنکه لحظهای از ذهن شما یا طرف گفتگویتان گذر کند که «این غریبه کیست؟» بعد از خبر گرفتن از رمانِ ناپدری به ورطهی گفتوشنودهای فلسفی با او میافتید.
«عوض نشدی، اما خیلی سفر کردی، و حتماً عمیقتر شدی.»
«نه خیلی.»
«پس دروغ میگفتی؟ این راست نیست که آدمهای دنیا دیده آدمهای عمیقتری هستند؟»
«دنیای هر آدم به اندازهی دنیاهایی است که خودش تخیل میکند.»
«و با تخیل آدم عمیقتر میشود؟»
آرش مطمئن نبود. فقط این را میدانست: «تخیل آدم را تنهاتر میکند.» (ص. ۱۷۲-۱۷۱)
روزها و رؤیاها قائمبهذات نیست، قائم است به آثار دیگر و به ژانری دیگر که این روزها به نام «جستارنویسی» میشناسیمش. به دنیای ادبیات، سینما، موسیقی و فلسفه تکیه میکند و وقتی که شعرهای غزل، غزلهای سلیمان، تکهپارههای کتاب مقدس یا جملاتی از نامهی خودکشی ویرجینیا وولف را در میان سطرهای داستانش میتند، نتیجه خوب از آب درنمیآید. چگالی و وزن قصهی اصلی کتاب گنجایش این وصلهها را ندارد و این میشود که کتاب علیرغم لحظات درخشانش به اثری نه چندان خوب بدل میشود.
در عین حال اگر بخواهم نسبت به اثر منصف باشم، باید اشارهای هم به برخی صفحات و سطرهای خوب کتاب بکنم. آنجایی که نویسنده داستان سفرپیدایش را در میانهی توصیف روزهای آغازین زندگی مشترک بیتا و آرش میتند (ص ۳۶) یا آنجا که در بخشهای پایانی کتاب و در فصل «بخشایش» قصهی مهاجر غیراگزوتیک بدون مشخصه را در فرانسه برایمان تعریف میکند:
«اصولاً در اکثریت بود، چون از اقلیتهای “طبیعی” و محبوب رسانهها به حساب نمیآمد. نه زن بود، نه سیاهپوست، نه رنگینپوست، نه دگرباش جنسی، نه فعال حقوق این اقلیت و آن اقلیت. نه از کشور جنگزده آمده بود و نه مهاجر و پناهجو بود. نمایندهی هیچ حزب و گروه و هیچکس نبود. نه به جای کسی حرف میزد، نه حرفهای مد روز و کلیشههای رسانهها را که کارشان مبدل کردن هر آدم به نمایندهی جمع و جدا کردناش از خودش، از فردیتاش، بود…» (ص. ۱۸۳)
در حین خواندن این سطرها و بسیاری تکههای دیگر از کتاب از خودت میپرسی که حیف نبود نویسنده، این جستارهای پرخون را در رمانی با داستانی از یاد رفتنی تلف کند؟
چطور چنین نویسندهای که این سطرهای به دور از کلیشه را نوشته، میتواند آن داستانهای فرعی سیاسی را که چندان خوب از آب درنیامدهاند به تن شخصیتهایش سوار کند؛ (قصهی انتشار یک توبهنامهی جعلی به نام آرش که بعد از ماجراهای سال ۸۸ به او نسبت داده میشود و…) آیا اگر نویسنده در طول کتاب به فضای سیاسی در دورههای مختلف در ایران اشارههای گذرا نمیکرد قصهاش چیزی را از دست میداد؟
نوشتن دربارهی کتابی که مخاطبش نیستی واقعاً دشوار است. کاری است شبیه نق زدن به جان نویسندهای که به هر حال دنیایی را با هر کموکاستی ساخته و در این مورد مخاطب خودش را هم جمع کرده است. توش و توانم در این اعتراضها آنجایی کم میآید که یزدانجو را به عنوان مترجمی باسابقه و مؤلفی میشناسم که مجموعه داستانش (شب بهخیر یوحنا) در سال ۱۳۸۱ نامزد جایزهی گلشیری شد. کتاب اخیر هم سروصدای زیادی برانگیخته و در جایزهی ادبی بوشهر کاندید شده بود.
رمانی که نویسنده، اسم فصلهایش را نه بر اساس پیرنگ یا شخصیتهای اصلی که بر اساس مونولوگهای راوی گذاشته است: «سرخوشی، زیبایی، جاودانگی، سفر و بخشایش». شاید در این نامگذاریها و در آن طرز برخورد با قصهپردازی نویسنده دارد به نوعی به ما پیشنهادی میدهد، پیشنهاد برای آیندهی رماننویسی و قصهگویی که به هرحال با مضامین تکراری شده و سناریوهای مکرر درگیر است.
چیزی که شاید نویسندهی امروز میتواند به قصههای دیروز اضافه کند، قصهی آفرینش، قصهی عشق، قصهی مرگ، رفاقت، تنگدستی و…، شاید در وجهی همین آسمان-ریسمان بافتنهایی است که یزدانجو در کتابش به آنها بال و پر میدهد. ایدهای که اگر در اجرا صیقل بخورد و از زواید زوده شود برای بسیاری از رمانهای فارسی کلیشهای نجاتبخش خواهد بود.