رنج فضیلت است
«ملال پاریس و گُلهای بدی» که به گفتهی سوآرس منتقد نامی فرانسوی، بعد از «تورات» و «انجیل»، بیشترین نشر را در جهان داشته با مقدمهی هفتاد صفحهای دکتر اسلامیندوشن اشعار بودلر نامآشنا را خواندنیتر کرده است. در سایهی مطالعهی کتاب درمییابیم که چگونه زندگی بودلر از درد قوت میگذرد و عمق وضع بشر را رنج کشیدن میداند.
«ملال پاریس و گُلهای بدی» که به گفتهی سوآرس منتقد نامی فرانسوی، بعد از «تورات» و «انجیل»، بیشترین نشر را در جهان داشته با مقدمهی هفتاد صفحهای دکتر اسلامیندوشن اشعار بودلر نامآشنا را خواندنیتر کرده است. در سایهی مطالعهی کتاب درمییابیم که چگونه زندگی بودلر از درد قوت میگذرد و عمق وضع بشر را رنج کشیدن میداند.
در میان شاعران اروپایی بودلر را به عنوان شاعری سمبلیست میشناسند. از سویی دیگر این او بود که «مدرنیته» را اولینبار در مقالاتش به کار برد. تعبیری که شاید جنبشی عظیم در قرن بیست پدید آورد زاییدهی ذهن یک شاعر بود. او تجربهی زیستهی منحصربهفردی داشت. توانست تا شش سالگی همراه پدر به تماشای تابلوهای نقاشی رفته و در مسیر هنر و خلاقیت کنار او قدم بردارد و بعدتر در همان کودکی پدر را از دست داد و مادرش بلافاصله با مردی ازدواج کرد. در جوانی عاشق شد و اقدام به خودکشی کرد ولی نجات یافت و سرانجام در سن ۴۶ سالگی در اثر سکته درگذشت.
او کسی بود که توانست زبان فرانسه را به شکلی تازه در بستر شعر خود به خدمت بگیرد و خود را از مرزهای پاریس به حوزهی اروپا بکشاند. بودلر همچنین این هنر را داشت که در دل زیباترین اتفاقها سمت تاریکی را ببیند و شاید بتوان گفت که زیباییشناسی خاص خود را بنا نهد.
در این کتاب در حدود هفتاد صفحه با مقدمهای مفصل وارد فضای شعرهایش میشویم و همه چیز را دربارهی او میدانیم وقتی مشغول خواندن شعرها می شویم. شاید به علت دانش گستردهی مترجم است که این مقدمه به ما جهانبینی لازم برای مواجهه با متن را به دست میدهد. گویی حالا میدانیم که قرار است به کدام گفتمان در شعرها توجه کنیم.
شارل بودلر به عظمت در حال فروپاشی در مدرنیته آگاه بود. به مفهوم «شر ابدی» باور داشت و شاید در جهت نقد همین تسلط ِ بلامنازع بود که شعر مینوشت:
«بودلر در وجود هر انسانی که درست تکوین یافته باشد دو نامتناهی میبیند؛ بهشت و دوزخ. و معتقد است که آدمی در تصویر هر یک از این دو نامتناهی، نیمی از سرشت خود را بازمیشناسد. به زعم او، به واسطهی بدی است که وجدا الوهی در ما بیدار میشود و بر اثر درد و رنج است که نجات و پاکشدگی از گناه حاصل میگردد.
از این رو مینویسد: من نمیگویم اگر مصیبت میکشید، برای آن است که گناه کردهاید، به نظر من خوب است بیگناهان معصیبت بکشند. رنج در نظر بودلر مکافات و مجازات نیست، بلکه وسیلهای است برای شسته شدن از گناه. به همین علت بدی برای او بهترین سرمایهی شعر به شمار میرود، چه، بیان بدی به وسیله شعر، بهبود در وضع بشر ایجاد تواند کرد. عالیترین تجلی بدی به صورت “عصیان” است.» (صفحه ٣٩، مقدمهی کتاب)
در بخش ملال پاریس به خوبی شهر و شاعر یا مناسبت چشم شاعر به هر پدیدهای به شکل دقیق و شفاف و بیواسطه تبیین و تعریف میشود.
شاعری شاید همین بیش نیست که هر چه میبینیم را به شکل تازهای تدوین شاعرانه کنیم، بیآنکه بخواهیم آه و سوز و فغان سر دهیم.
سلسله جنبان نوعی از نگاه مدرن که در آن دیالکتیک فعال مشاهده میشود در همین بخش شعرهای منثور دیده میشود وقتی در صفحهی ١٢٣ به «تنهایی» میرسیم و شجاعت مواجههی فلسفی شاعر را با تنهایی میبینم که به راحتی از پاسکال و لابرویز میگوید و حقهاشان در باب تنهایی. هیچ کس در آن زمان از بینامتنیت سخن نگفته بود و بودلر چنین جسورانه در حوزهی نگارش پیش رفته است. و یا در جایی دیگر که استادانه به تصویرگری از این جهان مشغول میشود وقتی می نویسد:
«این زندگی چون بیمارستانی است که در آن هر بیمار پیوسته آرزو دارد تغییر تختخواب دهد. یکی میخواهد روبهروی بخاری درد بکشد، دیگری گمان میبرد که کنار پنجره شفا خواهد یافت. من میپندارم که همیشه در آن جایی که نیستم خوشبخت خواهم بود و این موضوع تغییر مکان، یکی از آن موضوعهایی است که همواره دربارهی آن با دل خود گفتوگو میکنم…» (صفحه ١٨٩)
و بعد در سطر آخر وقتی با دل خود در قالب دیالوگ چندبار حرف میزند و دل سکوت میکند، ناگاه دل به سخن درمیآید و بانگ برمیدارد: سرانجام دل من به خروش می آید و حکیمانه بر من بانگ می زند: «هر جا بخواهی، هر جا بخواهی، به شرط آنکه بیرون از این دنیا باشد.»

میبینیم که فلسفه و چیستی و چرایی خود شاعر در جهان مورد علاقهی بودلر بوده است. او نابغهای بود که از نبوغ خویش آگاهی نداشت.
بیملاحظه به سمت به چالش کشیدن مفاهیم قدم برمیداشت و شاید هم نمیدانست که تا کجا قرار است تأثیرگذار باشد. مثلاً وقتی در ابتدای شعری میگوید «چندان انباشته از خاطرهام که گویی هزارسالهام…» میبینیم چگونه ذهنش را به واسطهی خاطرات به تمامی مفهوم زمان متصل میکند. زمان ازلی و ابدی و گاه میپردازیم تاریخ را به تمامی پیش روی خویش احضار شده میدیده است. و باز در جایی دیگر در بخش «گل های بدی» میگوید:
«معقول باشای درد من، اندکی آرامتر گیر / تو شب را میطلبیدی و او هم اکنون فرا میرسد / جوّی تیره، شهر را در بر میگیرد، کسانی را آسایش میآورد و کسانی را تشویش./ بدان هنگام که فوج رجالههای پست،/ در زیر تازیانهی لذت که دژخیمی غدار است،/ میروند تا در جشن بندهپرور، میوههای ندامت بچینند،/ ای درد من، دستت را به من ده و دور از آنان، از اینسو بیا.» (صفحه ٢۶۵)
در این مجال به اهمیت این کتاب و مطالعهاش برای شاعران و مخاطبان شعر باید بپردازم که گویی رسیدن به سرچشمههاست. به جایی که جلوتر به شعر مدرن اروپا میرسیم میدانیم چگونه شارل بودلر بر ذهنیت آن سایه انداخته است. او توانست برای پایهی دقت در تصاویر به درنگی فلسفی در جهان شعری خود دست یابد.
مفهوم زیبایی را دگرگون کرد و ما را به سمت تاریک ِ روشنایی هدایت کرد. گهوارهاش مجاور کتابخانه جای داده شده بود و از رامبراند، گویا، میله، دلاکروا، کنستانتین گی در نوشتههای او میتوان رد و نشانی یافت. او محظوظ از مهر مادری در هنگامی که مادر ازدواج میکند با قلبی شکسته سمت شاعری میرود. والقصه در سایهی مطالعهی کتاب درمییابیم که چگونه زندگی بودلر از درد قوت میگذرد و عمق وضع بشر را رنج کشیدن میداند.
رنج فضیلت است