
ياد سايه، كار شمن
شاعر همواره نسبتی با شمن دارد. شمنها حكيم، طبيب و جادوگر بودند كه ميان مردمان قبيله خويش و عالم غيب وساطت میكردند. شمن از ديگرسو خبر میداد و تاريكی ذهن عشيره را به روشنايی تبديل میكرد. شاعر نيز با وام گرفتن واژگان از ناكجايی مرموز توجه انسان را به چيزی جلب میكند كه دغدغه ابدی اوست: مرگ و نسبتش با زندگی. هر شعری، اگر كه واقعاً شعر باشد، در شاعرانگی كلماتش سرانجام به سراغ مرگ میرود تا آن را برای انسان تحملپذير سازد و در اين مسير عشق قویترين سلاح او است. پس شعر در نهايت مواجهه عشق است با مرگ. اهالی فقدان اما مرگ را پيش از وقوعش چشيدهاند و بلا در ميان بیخبری ديگران بر آنان نازل شده است.