خیال میکنم فارسیام بهتر باشد
در عین حال مجموعهای است از مقالات (مقدمهها، سفرنامه و گزارش) و نقدها (فیلم، تئاتر و کتاب) که نجف دریابندری در دهه چهل شمسی نوشته و در مطبوعات آن زمان به چاپ رسانده است. نوشتههای قدیمی، بعضی کهنه و بیشتر هنوز تروتازه، که با نثری این روزها کمنظیر به نگارش درآمدهاند. یافتن این کتاب قدیمی و خواندن آن، تصویری به دست میدهد از نجف دریابندری، نوشتههای مطبوعاتی دهههای قبل و نثر پاکیزهای که میتوان از آن آموخت.
در عین حال مجموعهای است از مقالات (مقدمهها، سفرنامه و گزارش) و نقدها (فیلم، تئاتر و کتاب) که نجف دریابندری در دهه چهل شمسی نوشته و در مطبوعات آن زمان به چاپ رسانده است. نوشتههای قدیمی، بعضی کهنه و بیشتر هنوز تروتازه، که با نثری این روزها کمنظیر به نگارش درآمدهاند. یافتن این کتاب قدیمی و خواندن آن، تصویری به دست میدهد از نجف دریابندری، نوشتههای مطبوعاتی دهههای قبل و نثر پاکیزهای که میتوان از آن آموخت.
کتاب در عین حال مجموعهای است از مقالاتی که #نجف-دریابندری نوشته و در مطبوعات آن زمان (قدیمیترین نوشتهها به سال ۱۳۳۳ و آخرینِ آن به نیمههای ۴۹ برمیگردد) به چاپ رسیده است. بنابراین کتابی است قدیمی. سالها هم از تجدید چاپ آن میگذرد و حداقل در زنده بودن نجف دریابندری حرف و حدیثی از چاپ دوباره آن در میان نبود. اما کتاب باارزشی است، به دلایل گوناگون. اول آن که ظاهراً این رسم روزگار است که آدمها بعد از رفتن از این دیار فانی یا لااقل تا مدتی بعد از رفتن، محبوب میشوند.
خواننده دوست دارد درباره آنها بخواند. یا به آثارشان سری بزند. خود من این کتاب را سالها بود از بساطیهای کنار خیابان خریده بودم اما در طول این سالها فقط یک مقالهاش را خوانده بودم. دوم این که کتاب نمونهای است از متون ژورنالیستی مطبوعات قدیمی و برای آدمهای علاقمند ارزش تحقیقی هم دارد. البته اگر کسی قصد قیاس و در نتیجه زدن توی سر امروزیها را دارد، باید در نظر بگیرد که این مقالات بهترینهای ژورنالیسمِ گذشتهاند. سومین و مهمترین دلیل اما نثر نجف دریابندری است. اصلاً نثر خوب یعنی چه؟ به این نکته هم میرسیم.
کتاب مشتمل است بر «مقالات» و «انتقادات». این دومی همان است که امروز کلمه «نقد» را برای آن به کار میبریم. فارسی در تغییری دائمی است. یک روز میگفتند فلانی انتقاد فیلم مینویسد، حالا میگویند فلانی فیلم نقد میکند.
این مقالات عبارتند از «سخنی درباره #اسکار-وایلد و آثارش» که مقدمهای بوده که دریابندری برای ترجمهاش از چهار نمایشنامه وایلد نوشته بوده و بعدها از چاپ نمایشنامهها منصرف شده اما مقدمه را که در حکم آشناسازی فارسیزبانان با اسکار وایلد بوده برای انتشار به مجله سخن میسپرد.
«ملاحظاتی در باب ترجمه داستان» که خطابهای بوده که در کابل ایراد شده، «دیدار کوتاهی با برتراند راسل» که از همه این مقالات شیرینتر است، «سهم برتراند راسل در فلسفه معاصر» که باز در حکم دریچهای است برای مخاطب ایرانی به سوی تلاشهای راسل در فلسفه و منطق.
«تفکراتی بعد از سفر به پاکستان» که سفرنامهای کوتاه و شیرین است و در کیهان اینترنشنال به زبان انگلیسی چاپ شده و بعدها نجف آن را برای این کتاب ترجمه کرده است و «هنگام درو خوشههای خشم» که بعد از اهدای نوبل به جان اشتاین بک نوشته شده و مشخص است که پیشنهاددهنده یعنی مجله سخن با دریابندری تماس گرفته و خواسته او درباره جان اشتاین بک و اثر مشهورش خوشههای خشم برای شماره آینده چیزکی بنویسد.
کاش باز هم از این پیشنهادها به مترجمان خوشقلم میدادند.
اما سه تا از این مقالات برای امروز همچنان خواندنیاند. «دیدار با برتراند راسل» مثل یک داستان کوتاه است. از بداقبالیهای نویسندگان غیرداستانی است که آنچه مینویسند ماندگار نمیشود. جداً یک سفرنامه خوب یا شرح دیدار مترجمی گمنام از جنوب ایران با فیلسوف نامدار نودودوساله انگلیسی که در دهکدهای دورافتاده در ولز اقامت گزیده چه کم از یک داستان کوتاه دارد که این آخری در رزومه نویسندگان ثبت میشود و آن دوتای دیگر یک بار چاپ و بعد فراموش میشوند؟!
نجف درسفری به انگلستان برای راسل نامه مینویسد که من کتاب تو را ترجمه کردهام و حالا حیفم میآید از انگلستان بروم و تو را نبینم. راسل به او وقت ملاقات میدهد و نویسنده و همسرش هشت ساعت مینشینند در قطار و از لندن میروند به آن دهکده تیپیکال انگلیسی. نویسنده با جزئیات کامل خانه راسل و اشیاء خانه و لباس او را وصف میکند و همینطور شوخیهای او را. شوخیهایی که هم ظریفند و هم ظریف فارسی شدهاند.
بحث با صحبت از آب و هوا و مناظر باز میشود و راسل میگوید بله دهاتشان زیباست اما داهاتیهاش زشتند. بعد صحبت به ایران میکشد و فیلسوف هرچه از ایران میداند (که چندان هم زیاد نیست) را رو میکند و درباره تبار ارمنی همسر مترجم و انتخابات آن سال آمریکا حرف میزنند. راسل رندانه از مقدمه نوشتن برای کتاب خودداری میکند، چون «من که نمیدانم این ترجمه خوب ترجمهای است یا نه». هرچند انگلیسیتان که خوب است. نجف پاسخ میدهد خیال میکنم فارسیام بهتر هم باشد.
راسل از نجف میپرسد چرا کتابش را ترجمه کرده و پاسخ میگیرد چون در زندان بودم. میپرسد چرا در زندان بودی و مترجم با طنز متقابل جواب میدهد چون از طرف غلط جاده میراندم و راسل با خنده میگوید حدس میزنم که در آنجاهای دنیا راندن از طرف «چپ» باید کار خطرناکی باشد! ملاقات شیرینی است.
اما «ملاحظاتی در باب ترجمه داستان». این مقاله آنقدر قدیمی شده که جایی از آن مینویسد اکنون پنجاه سال از اولین ترجمه شکسپیر به فارسی میگذرد. خب امروز بیش از یک قرن از ترجمه ناصرالملک گذشته!
اما حرف مقاله هنوز نو است. متاسفانه همان اشکالات امروز هم در کار ترجمه وجود دارد. دریابندری برای مخاطبین افغانش از این میگوید که مترجم باید معنی را از صورت جدا کند و در صورت جدیدی در زبان فارسی بریزد، طوری که در زبان مقصد همان معنی، به همان سبک و البته به سیاق صحبت فارسیزبانان منتقل شود.
جایی از مقاله او یک گفتگوی ساده در حد سواد زبان دبیرستانیها را مثال میزند و why not را نه «چرا که نه» و «بله، چرا نرویم؟» که «بله، بیا برویم» ترجمه میکند «چون اگر آن دو نفر انگلیسیزبان فارسیزبان میبودند چنین حرفی میزدند». آه و فغان نجف دریابندری از مترجمان بیسواد بلند است و هرچه درباره اوضاع ترجمه زمان خود میگوید امروز هم مصداق دارد، حتی بیشتر از آن روز. از مغلقنویسی گرفته تا افراط در محاورهنویسی و مشخص نبودن تکلیف مترجم در مواجهه با برگرداندن متون لهجهدار.
از جمله درباره پیچیدهنویسی: «گروهی از جوانان پس از خواندن مقدار زیادی ترجمه غلط و نامربوط که طبعاً معنای روشنی نمیتوانند داشته باشند، گمان میکنند که ابهام و گسیختگی مطلب خود سبکی از سبکهای جدید است و در بیمعنی بودن آنها معانی غریب جستوجو میکنند، و چون تقلید آن هم چندان دشوار نیست نمیتوانند در برابر وسوسه نوشتن مطالب گسیخته و بیربط مقاومت نمایند.»
نجف دریابندری خیلی مفتون پاکستان شده است. این سفرنامه کوتاه من را یاد سفرنامه البته مفصلتری میاندازد که باستانی پاریزی از سفر پاکستان نوشته و شیفته لغات فارسی و مهربانی مردم پاکستان شده. یک شهر زنده و پر از جوش و خروش. این چیزی است که نجف دریابندری را در پیشاور به هیجان آورده و باعث شده متنش را با این ادعا شروع کند که هرچند اقتصاددانان خواهند گفت یک کشور توسعهنیافتهی دیگر، اما از نظر او پاکستان کشوری توسعه یافته است. تسلط و علاقه مردم به فارسی هم او را به وجد آورده است.
تسلطی که او حدس میزند با حذف فارسی از برنامه مدارس به زودی کمرنگ شود و بعدها همینطور هم شد. سفر به منظور امکانسنجی عرضه کتابهای جیبی انتشارات فرانکلین به زبان اردو صورت گرفته اما سفرنامه همهاش از زاویه نگاه یک دوستدار ادبیات است. دریابندری مینویسد: «[در راه] تربچهها اندازه شلغماند و شلغمها به اندازه عمامه آدمها. گویا مقیاسات در عالم نباتات اینجا از نباتات ما کمی بزرگتر باشد.
وقتی که آب به این فراوانی و زمین به این غنا باشد، چرا انسان باید بخواهد که طبیعت را دگرگون کند؟ انسان قربانی سخاوت طبیعت میشود. افراد خانوادهاش از حد میگذرد و کودکان گرسنه میمانند، ولی طبیعت دست نمیخورد»
با این حال نگاه او به اصالت و سادگی هندی/پاکستانی شبیه به نگاه غربیهاست به شرقِ اسرارآمیز. شرقی که باید دست نخورد و مثل موزهای برجای بماند تا غربی هروقت از ملال تکنولوژی خسته شد، تفرجی در این موزهی زندهی بشریت کند و روحش تازه شود و برگردد به همان ملال مرفه!
انتقادات
اگر خیلی سریع بخواهیم لیست کنیم، نقدی بر اجرای نمایش اتللو (کاری از مصطفی اسکویی)، دو نقد بر اجرا و متن نمایشنامههای غلامحسین ساعدی، نقد تندی بر سنگ صبور صادق چوبک، نقد معروف و مثبتش بر شوهر آهوخانم و سرانجام ماجراهای حول قیصر در قالب این کتاب قرار گرفتهاند.
ویژگی جذاب اصلی این نقدها، وقتی بعد از بیش از نیم قرن میخوانیمشان، در صراحتی است که در نقد نامهایی میبینیم که امروزه چنان جاافتادهاند که کمتر «انتقاد» میشوند.
«از نتایج نوشتن برای نویسنده بودن» همانطور که از نام آن پیداست از بیخ پنبهی نویسنده را زده. دریابندری اعتقاد دارد یا داشته که صادق چوبک سالهاست تمام شده و آنچه نوشته تنها دست و پا زدن اوست برای ماندن در عرصه.
در زمانه ما معمولاً منتقدها به این صراحت به اثری حمله نمیکنند. رکاکت قلم چوبک را نمیپسندد و معتقد است داستانش پر از زیادهگویی است و در چرک و کثافت ناتورالیسمش اغراق کرده. جانمایه نقد او آنجاست که مینویسد «درست است که ما همه هنرمندان متجدد عظیمالشانی هستیم که با کمال افتخار در کثافت غوطه میخوریم ولی بالاخره کثافت واقعاً چیز مطبوعی نیست..»
درمورد هردو نمایشنامه چوب به دستهای ورزیل و آی باکلاه، آی بیکلاه ساعدی، ابتدا از پرده اول نمایش به عنوان کمدی تجلیل میکند و در ادامه پرده دوم را به کلی عدول کرده از قراردادهای نمایشنامه توصیف میکند. به طور ضمنی اشاره میکند که میدانیم قرار است اتفاقات نمایش نشانی باشند از حرفهای عمیقتر که قرار است به این طریق زده شوند، اما سمبولیسم را وقتی واجد اثر میداند که شکل اولیه سمبلها در متن طبیعی به کار رفته شوند و به زبان امروزی سطح اول نمادپردازی در داستان کار کند.
زبان طنز او در ریشخند گرفتن ضعفها جا به جا دیده میشود. از اسکویی انتقاد دارد که بعد از سالها سیر آفاق و انفس در خارج از ایران تصور میکردیم رهاوردی خاص با خود آورده و به انتخاب «اتللو» برای اجرا انتقاد دارد و در پایان ابراز امیدواری میکند اسکویی «این بار از پلههای پایینتر شروع کند تا انشاالله به بام هم برسد، چون واقعا برای سرنوشت کسی که قدم اول را روی بام بگذارد، نگرانی بیجا نیست» یا جایی دیگر «نمایشنامهای که به صورت خام عرضه شده باشد ممکن است مثل بوقلمونی نپخته قیمتش گران باشد (ورودیهای غیرمتعارف و چندبرابر) اما قابل هضم نیست و دل را به درد میآورد» و با آوردن بخشی از نثر مصنوع و پر از جمعهای مکسر او و بعد ذکر غلطهای املایی داستان چوبک مینویسد با این مایه بضاعت صلاح نیست انسان به جنگ فضلای ریش و سبیلدار برود و گوشمالی به طایفه مقرمطنویسها بدهد.
برخلاف آنچه در خاطرهها مانده، نقدش بر شوهر آهو خانم آنقدرها هم مثبت نیست. مشخص است که نجف قصد داشته در وانفسای ادبیات جدی چپگرایانه محبوب دورانش، یک کتاب دیدهنشده که خوب داستان تعریف میکند را کمی بزرگ کند. اما ظاهرا نقد او باعث شد کتاب بیش از اندازهاش بزرگ شود و حالا همه در توصیف علت بزرگ شدن کتاب به همین نقد اشاره میکنند (روزگاری بود که نقد میتوانست اثری بگذارد!) داوری او چنین است:
«شوهر آهو خانم مانند یک درخت جنگلی تناور است که تنه سالم و استواری دارد، ولی طبعا شاخ و برگ آن مانند درختان باغی، به اندازه و مرتب نیست.»
نقد او بر قیصر هم که معروف است. یکی از سه نقدی که در آن زمان نوشته شد و به جهت دعواهای بعدی در تاریخ نقادی ماندگار شدند (دوتای دیگر را دکتر کاوسی و ابراهیم گلستان نوشتهاند) در بخش عمدهای از متن، نجف دریابندری داستان فیلم قیصر را برای خوانندگان کیهان تعریف کرده است (به طور کامل هم فیلم را با جزئیاتش لو داده!) اما همین تعریف کردن داستان از جاهایی است که قوت نثر او پیداست.
با جملاتی کوتاه و کنایاتی دلچسب، روایتی خواندنی از روایت تصویری فیلم ارائه داده. اگر نقد فیلم نوشته باشید با این مشکل درگیر بودهاید که چطور باید داستان فیلم را موجز و کنجکاویبرانگیز نوشت. نثر دریابندری در این خلاصه داستان، در مقاله قیصر، در جواب کوتاه و لبخندآفرینش به کاوسی و در سایر مقالات و بیرون از این کتاب در ترجمههایش نمونهای است از نثر خوب فارسی، بدون آن که تلاش در آرکاییک بودن و تشبه به نثر قرون ماضی داشته باشد. این چیزی است که هنوز از نجف دریابندری باید آموخت.
کتاب در عین حال اولین بار سال ۱۳۴۹ منتشر شده است. بعدها سال ۶۵ دستی به سر و روی آن کشیده و بعد از دوسال درگیری با کمبود کاغذ بعد از پایان جنگ تجدید چاپ شده است. من همین چاپ را خواندهام. جا دارد چنین کتابی دوباره برای نسل جدید بازچاپ شود. هرچند با این قیمتهای اخیر، خیلیها از همان کهنهفروشیها تهیهاش خواهند کرد.