سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

یوزف روت، قربانی تاریخ اروپا

یوزف روت، قربانی تاریخ اروپا

 

یوزف روت نویسنده‌ای بود که در کوران حوادث سیاسی تاریخ قرن بیستم اروپا زندگی کرد. از جنگ جهانی تا فروپاشی امپراتوری اتریش-مجارستان که در آن به دنیا آمده بود و تورم و کشتار یهودیان در عمر کوتاهش اتفاق افتادند. درست در آستانه‌ی جنگ دوم جهانی در پاریس از دنیا رفت و تا سال‌ها از یادها هم رفته بود. تا چند دهه بعد که آثارش کشف مجدد شدند. در سال‌های اخیر چند رمان او به فارسی هم ترجمه شده و مورد توجه قرار گرفته‌اند.

یوزف روت نویسنده‌ای بود که در کوران حوادث سیاسی تاریخ قرن بیستم اروپا زندگی کرد. از جنگ جهانی تا فروپاشی امپراتوری اتریش-مجارستان که در آن به دنیا آمده بود و تورم و کشتار یهودیان در عمر کوتاهش اتفاق افتادند. درست در آستانه‌ی جنگ دوم جهانی در پاریس از دنیا رفت و تا سال‌ها از یادها هم رفته بود. تا چند دهه بعد که آثارش کشف مجدد شدند. در سال‌های اخیر چند رمان او به فارسی هم ترجمه شده و مورد توجه قرار گرفته‌اند.

 

 

یوزف روت نویسنده اتریشی سال 1894 به دنیا آمد و سال 1939 از دنیا رفت. شاید تصور کنید شروع این پرونده با ذکر سال تولد و درگذشت یک نویسنده از آن شروع‌های کلیشه‌ای باشد؛ اما مساله این‌جاست که این دو تاریخ نشان می‌دهد او در عمر کوتاه 44 ساله خود شاهد مهم‌ترین تحولات سیاسی اروپای مرکزی بوده است و لاجرم متاثر از آن.

روت در گالیسیا به دنیا آمد که آن زمان مرز شرقی امپراتوری معظم اتریش-مجارستان بود و حالا بخشی از خاک اوکراین به شمار می‌رود. بیست ساله بود که جنگ جهانی اول درگرفت و در سال آخر جنگ او هم داوطلبانه به جبهه شرقی اعزام شد. در پایان جنگ امپراتوری اتریش-مجارستان از بین رفت و او حالا دیگر کشوری نداشت.

به آلمان رفت و در دوران جمهوری وایمار آن‌جا روزنامه‌نگاری کرد، با قدرت گرفتن نازی‌ها او به عنوان یک یهودی متوجه خطر شد و به پاریس رفت و از خطر جست، اما درگیر مشکلات مالی و زیاده‌روی در مصرف الکل شد و درست چندماه قبل از شروع شدن دومین جنگ جهانی آن‌جا از دنیا رفت.

 

زندگی و به تبع آن آثار و افکار روت تحت تاثیر دگرگونی‌های عمده سیاسی دوران عمرش قرار گرفت. موضع او نسبت به وطنش (وطنی که با فروپاشی امپراتوری در اثر شکست در جنگ دیگر وجود نداشت)، نسبت به یهودیت به عنوان هویتش (که با ظهور نازی‌ها در معرض نابودی فیزیکی هم قرار گرفتند)، ناسیونالیسم‌های رو به رشد اروپای مرکزی (که مستقیماً تهدیدگر یهودیانی بودند که کشور نداشتند و در یک امپراتوری چندفرهنگی راحت‌تر می‌زیستند تا یک دولت ملت تک قومی)، نسبت به جنگ (او تا پایان عمر درگیر عوارض روانی جنگ بی‌معنای جهانی بود) و…

با پایان جنگ، یوزف روت به وین برگشت و در یک روزنامه چپ‌گرا با نام مستعار Der rote Joseph مقاله می‌نوشت. نامی که به آلمانی یعنی یوزفِ سرخ و در عین حال رنگ سرخ  rote در آلمانی با نام فامیلی او مشابهت تلفظ دارد. در 1921 به برلین رفت و به تدریج از مارکسیسم فاصله گرفت. در برلین پس از جنگ که به شدت درگیر مشکلات اقتصادی بود و فضای سیاسی بسیار آزادی داشت گزارش‌های بسیاری نوشت که برای نوشتن آن به همه جای اروپا سفر می‌کرد؛ حتی به شوروی!

 

در این دوره از زندگی به عنوان یک روزنامه‌نگار هم موفق بود و هم پردرآمد. نوشتن رمان را هم در همین زمان شروع کرد و کارهای اولیه‌اش را هم سر میز کافه‌ها و در بین ضرب‌الاجل‌ روزنامه‌ها انجام می‌داد؛ آن هم در میانه‌ی خونین‌ترین وقایع! در میانه‌ی اعتصابات، شورش‌ها و ترورهایی که اروپای پس از جنگ را دربرگرفته بود. این آثار بیشتر درباره مصائب جنگ و دنیای اروپایی پس از جنگ بودند.

«عصیان» از کارهای همین دوره اوست. سومین رمانش است. داستان، در سال ۱۹۲۴ نوشته شده و کمی بعد از جنگ جهانی اول را روایت می‌کند. آندریاس پوم، مجروح جنگی، با یک مدال افتخار بر سینه، تمامی آسیب‌دیدگان جنگ، معترضان و منتقدان دولت را «کافر» می‌داند و از هر نظر از زندگی‌اش راضی است. او یک اعتقاد دارد و آن اینکه هر کسی، در جایگاهی است که لیاقتش را دارد. آدم‌های بد، بدبیاری می‌آورند و بالعکس!

بنابراین، از دست دادنِ پا و در نتیجه گرفتن مدال افتخار را، از طرف کائنات، خدا و دولت، کاملاً منصفانه می‌داند. اما دنیا به گونه‌ای دیگر برای او می‌چرخد.

عصیان

گذشتن مرگ بر جهان آندریاس پوم

اگر عصیان نکنیم علیه آنچه باور کور ما را ابزار سرکوب می‌کند، عصیان نکنیم علیه آنچه ما را مقصر اصلی دردها، رنج‌ها، شکست‌ها و ظلمی می‌داند که ناغافل در حق‌مان روا دانسته می‌شود و عصیان نکنیم علیه هیولای کوچک مغروری که در سینه‌مان دست به کمر ایستاده و با توهم برتری فردی، «ما بودن» را از ما می‌گیرد، نه تنها «پا»ی رفتنمان را از دست می‌دهیم، که مدالی هم بر سینه‌مان آویخته نخواهد ماند. 

 

از 1930 آثار او از اتفاقات دنیای معاصر فاصله گرفتند و او متوجه گذشته شد. متوجه میراث یهودی خود و دچار غم حسرت‌خوارانه‌ی از میان رفتن امپراتوری اتریش-مجارستان که می‌توانست خانه‌ای امن برای یهودیانی باشد که مورد نفرت همسایگان‌شان بودند. اولین رمان از دو رمان دوره‌‎ی میانی کار وی، «ایوب» است. کتابی هم که ترسناک است و هم خنده‌دار!


داستان مردی یهودی، عابد و خداترس که دست تقدیر از روسیه‌ی تزاری به نیویورک می کشاندش. ایوب، اولین موفقیت بزرگ روت به شمار می‌آید. یک‌سال پس از انتشار، به زبان انگلیسی هم ترجمه شد. این رمان در آمریکا هم به محبوبیتی بزرگ رسید و در نهایت، یک فیلم هالیوودی نیز براساس آن ساخته شد. مارلنه دیتریش، اولین بازیگر آلمانی هالیوود همیشه می‌گفت که ایوب، محبوب‌ترین رمان اوست.

 

ایوب

ایوبِ دنیای مدرن

ایوب داستان ساده و بی‌غل‌وغش مندل سینگر است؛ یک یهودی کاملاً معمولی که با مهاجرت از روسیه‌ی تزاری (شهری تخیلی و یهودی‌نشین به نام چخنوف در اروپای شرقی کنونی/مرز روسیه و لهستان) به نیویورک، تغییر می‌کند و اعتقادش به خدا هم تضعیف می‌شود. اما قرار نیست این اتفاق ادیسه‌وار با گریه توأم باشد، بلکه یوزف روت به گونه‌ای داستان را با طنز همراه می‌کند که از فاجعه‌ی آن کاسته ‌شود.

 

این موفقیت‌ها به یوزف روت جسارت داد تا کار نوشتن یک رمان تاریخی را آغاز کند. او ماجرای سقوط امپراطوری اتریش-مجارستان را در «مارش رادتسکی» روایت کرد. کتابی که تبدیل به بزرگترین موفقیت زندگی او شد. در واقع یوزف روت را امروز بیش از هرچیز با «مارش رادتسکی» به یاد می‌آورند.

 

مارش رادتسکی

 

 

تنها چند ماه پس از انتشار «مارش رادتسکی» بود که هیتلر به عنوان صدراعظمی آلمان رسید! فاجعه‌ای برای همه یهودیان اروپا، در درجه اول برای آن‌ها که در آلمان و اتریش می‌زیستند. روت اما خیلی زود بوی خطر را حس کرد و به پاریس رفت. شش سال بعدی زندگی خود را در پاریس افسانه‌ای دهه سی میلادی گذراند اما خوانندگان و مطبوعات آلمانی‌زبان را از دست داد و مشکلات مالی و روحی فراوانی پیدا کرد.

«اعترافات یک قاتل» (1936) و «افسانه میگسار قدیس» (1937) را در همین دوران نوشت. راوی میانسال داستان «اعترافات یک قاتل»، فرزند نامشروع یک شاهزاده‌ی روس و جاسوس سابق پلیس تزاری است که شبی در دهه‌ی سی میلادی در کافه‌ای سرگذشت عجیب خود را تعریف می‌کند.

 

اعترافات یک قاتل

شبی که قاتل لب به سخن گشود

یوزف روت، نویسنده‌ی آلمانی زبان، کتاب «اعترافات یک قاتل» را در ایام مهاجرت به پاریس نوشت. راوی میانسال داستان، فرزند نامشروع یک شاهزاده‌ی روس و جاسوس سابق پلیس تزاری است که شبی در دهه‌ی سی میلادی در کافه‌ای سرگذشت عجیب خود را تعریف می‌کند. کسی که در طول زندگی‌اش هرگز عشق یا نفرت نورزیده‌ و از هر لذتی چشم پوشیده‌ است. هیچ‌گاه رنج واقعی را تجربه نکرده‌ و حسادت را نمی‌شناسد. نفرت نورزیده، انتقام نگرفته، هرگز حقیقت را بر زبان نیاورده‌ و در نتیجه مسرت حاصل از دروغ موفقیت‌آمیز را نیز تجربه نکرده‌ است.

 

اگر خواندن آثار روت را با «افسانه‌ی میگسار قدیس» شروع می‌کنید، احتمالاً تصویر متفاوتی از این نویسنده پیدا می‌کنید با آن‌هایی که او را در درجه‌ی اول با «مارش رادتسکی» یا «اعترافات یک قاتل» می‌شناسند. کتابی که نشر ماهی منتشر کرده، شامل داستان بلند «وزنه‌ی نادرست» و دو داستان کوتاه‌تر «افسانه‌ی میگسار قدیس» و «لویاتان» است که ماجراهایشان به خصوص درمورد «افسانه‌ی میگسار قدیس» هرچه بیشتر خواننده را به دوره‌ای از زندگی نویسنده می‌برد که در بی‌وطنی، ناامیدی و اعتیاد به الکل غرق شده بود.

 

افسانه میگسار قدیس

میگسار غمگین

«افسانه میگسار قدیس» شامل داستان بلند «وزنه‌ی نادرست» و دو داستان کوتاه‌تر «افسانه‌ی میگسار قدیس» و «لویاتان» است که ماجراهایشان به خصوص درمورد «افسانه‌ی میگسار قدیس» هرچه بیشتر خواننده را به دوره‌ای از زندگی نویسنده می‌برد که در بی‌وطنی، ناامیدی و اعتیاد به الکل غرق شده بود. یوزف روت در این داستان‌ها حکایت مردانی دلتنگ و دلبسته به معجزه‌های بزرگ را با طنزی ظریف روایت می‌کند.

 

روت سال‌های آخر عمرش را بسیار بد گذراند. درگیر مصرف بی‌رویه الکل بود و رفته رفته چشمه خلاقیتش می‌خشکید. او برخلاف خیلی دیگر از دوستان نویسنده و فیلمساز یهودی آلمانی‌اش به آمریکا نرفت. اما آن‌ها هم سرنوشت بهتری از او نداشتند.

اشتفان تسوایگ به برزیل رفت و در سال 1942 به همراه همسرش خودکشی کرد. ارنست وایس هم که در پاریس مانده بود، همزمان با ورود نازی‌ها به پاریس به زندگی خویش پایان داد. ارنست تولر هم که به نیویورک فرار کرده بود، در یکی از روزهای سال 1939، در اتاقش خود را به دار آویخت. وقتی روت خبر مرگ تولر را شنید، مثل همیشه در یک بار بود و ناگهان روی صندلی‌اش سقوط کرد. همان دم، اطرافیانش که متوجه وخامت اوضاع بودند، آمبولانس خبر کردند و او را به بیمارستان رساندند.

روت چهار روز بعد، براثر ذات‌الریه درگذشت. در زمان مرگ، 44 ساله بود. یک سال بعد از مرگ این نویسنده، یعنی در سال 1940 میلادی، همسرش فریدل هم در آسایشگاه روانی‌ای که بستری بود، قربانی اجرای برنامه‌ی اصلاح نژاد رایش سوم شد.

 

برای دهه‌ها روت از یادها رفته بود. در طول زندگی یوزف روت، تنها شش رمان او به زبان انگلیسی منتشر شدند. پس از مرگش هم، دیگر انگیزه‌ای برای ترجمه‌ی بقیه‌ی آثارش وجود نداشت. با این حال، در دهه‌ی 1970 میلادی (و البته دهه‌ی 1980) سیر ترجمه‌ی آثار روت به انگلیسی دوباره‌ آغاز شد.

مایکل هافمن شاعر در طی پانزده سال، نه کتاب از روت را به بهترین شکل ممکن ترجمه کرد. اگر می‌خواهید درباره زندگی روت و کشف مجددش بیشتر بدانید، این مقاله را بخوانید که از نیویورکر ترجمه کرده‌ایم. مقاله‌ای که به شیواترین شکل روی زندگی و کار او نور می‌تاباند و در این پرونده از مطالب آن استفاده کرده‌ایم.

 

یوزف روت

کشف دوباره‌ی یوزف روت

یوزف روت در برودی گالیسیا به دنیا آمد که در منتهی الیه شرقی امپراتوری اتریش-مجارستان بود؛ اما در طول زندگی او یک جنگ جهانی به وقوع پیوست، امپراتوری فروپاشید، وطنش به بخشی از شوروی تبدیل شد و درست در آستانه‌ی شروع جنگ بعدی در پاریس از دنیا رفت. سال‌ها یوزف روت از یادها رفته بود اما در دهه‌های هفتاد و هشتاد توجه جدیدی به آثارش شد و به نوعی از میراث ادبی روت غبارروبی شد. این مقاله سال 2004 در نیویورکر به چاپ رسیده است که امروز می‌توانید نسخه‌ی فارسی آن را در وینش بخوانید.

 

در قرن بیستم نویسندگان یهودی بزرگی در غرب می‌زیستند؛ فرانتس کافکا، یوزف روت، ایزاک باشویس سینگر، سال بلو، آرتور کوستلر، جی دی سالینجر، مارسل پروست و… . فرهنگ و آیین یهودی در این نویسندگان گاهی به صورت مستقیم و گاهی غیرمستقیم تاثیرگذار بوده و هرکدام به روشی و بسته به سبک ادبی خود، به فرهنگ یهودی اشاره کردند و یا حتی به آن بی‌محلی کردند. اما از این تعداد، دو نفر به صورت مستقیم و هدفمندتر راویِ دنیای یهودیان هم‌عصر خود بودند: یوزف روت و ایزاک باشویس سینگر.

در مقاله‌ی زیر نگاه این دو نویسنده به جامعه یهودی بخش اروپای مرکزی و شرقی با هم بررسی شده است. در مقایسه‌ی دو داستان بلند از روت و سینگر به نام‌های «ایوب» و «خانواده موسکات» می‌توانیم این جزئیات را بهتر ببینیم.

 

دو نویسنده ، دو رقص

ایزاک باشویس سینگر و یوزف روت دو روایت‌گر عمده زندگانی جمعیت بزرگ یهودیانی هستند که تا پیش از جنگ جهانی در مرکز و شرق اروپا می‌زیستند. در این مقاله نگاه این دو نویسنده به جامعه یهودی بخش اروپای مرکزی و شرقی با هم بررسی شده است. در مقایسه‌ی دو داستان بلند از روت و سینگر به نام‌های «ایوب» و «خانواده موسکات» می‌توانیم این جزئیات را بهتر ببینیم.

 

  این مقاله را ۹ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *