سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

یادداشتی بر آه، استانبول

یادداشتی بر آه، استانبول

 

پرویز زاهدی نقدی بر «آه استانبول» نوشته رضا فرخ‌فال نوشت که اولین بار در 1369 چاپ شده بود. زاهدی در این نقد ابتدا از سابقه آشنایی خود با رضا فرخ‌فال نوشته است و سپس به روایت «آه استانبول» و داستان‌های این مجموعه پرداخته است. داوری نهایی او درباره کار چنین است: «فرخ‌­فال یکی از هوشمندترین نویسندگان ماست. زنده‌­ترین و قابل لمس‌­ترین. همان که او پس از انقلاب، سبک خود را پرداخته، از رموز و معانی روزگار نشات گرفته است. این همه دیر بپایی و با منشور رنگ‌ها و بازی‌ها پهلو به پهلو بغلطی، ماجرایی است از طرفه دست نگار ایام. از قضا بر ذمه خود اوست که کنکاش کند چرا.»

پرویز زاهدی نقدی بر «آه استانبول» نوشته رضا فرخ‌فال نوشت که اولین بار در 1369 چاپ شده بود. زاهدی در این نقد ابتدا از سابقه آشنایی خود با رضا فرخ‌فال نوشته است و سپس به روایت «آه استانبول» و داستان‌های این مجموعه پرداخته است. داوری نهایی او درباره کار چنین است: «فرخ‌­فال یکی از هوشمندترین نویسندگان ماست. زنده‌­ترین و قابل لمس‌­ترین. همان که او پس از انقلاب، سبک خود را پرداخته، از رموز و معانی روزگار نشات گرفته است. این همه دیر بپایی و با منشور رنگ‌ها و بازی‌ها پهلو به پهلو بغلطی، ماجرایی است از طرفه دست نگار ایام. از قضا بر ذمه خود اوست که کنکاش کند چرا.»

 

 

رضا فرخ‌فال از نسل ماست. از برآمدگان دهه چهل. قصه‌نویسانی که خاطره‌ای گزنده از بیست‌وهشت مرداد را میراث برده بودند. آن روزها، جنگ‌ها و دفترها در شعر و داستان و نقد بر پای شده بود. من هر گاه که می‌خواهم تاریخ معاصر را در یک ساعاتی از شبانه‌روز فشرده کنم، ساعت ظهر را همان دوره‌ها می‌بینم. شاید هم در بحبوحه جوانی خود بوده‌ایم و زندگی را که فراز می‌آمدیم، آکنده از تلالو و تمنا بود. البته سرگشتگی هم بود یا گم‌گشتگی یا جستجوی آن هوش‌ربا که ما را به قد می‌ایستاند. بازار سیاست داغ بود و شب و تاب بازاریابی شکلی از اجرا که تازگی داشته باشد، ادب غربی هم ترجمه می‌شد. درست سایه داستان‌های بعد از جنگ با آن طرفیت و قرار هم، رنگ از مردمک چشم‌هایمان گرفته بود. ما در بازی دوگانه روزگاری که در نهان جهش داشت و آشکارا به بن‌بست کشیده شده بود، نوعی قرابت با حرکت جهانی هم پیدا می‎‌کردیم.

رضا را همان سال‌ها یکی دوبار ملاقات کرده بودم، پروانه دور از دسترسی بود، چابکی نمی‌کرد، جلد پر نمی‌زد. باید گفت مثل همیشه با کرشمه مخفی روح خود، دستی به شعله بی‌قرار جنگ اصفهان گرفته بود. نمی‌دانم گرم می‌شد یا در خلوت هنوز رشته تقدیر خود را می‌بافت. گویا دانشجو بود و تاریخ می‌خواند. از شیراز به اصفهان می‌آمد یا از اصفهان به شیراز می‌رفت. چندان به او وقوف نداشتم. اما می‌دانستم او هم چون ما، در پی سبک خود تک و دو می‌زند. می‌خواهد که خودش باشد. زیبایی‌شناسی کار را بیشتر مد نظر داشت تا بیان حرف‌های زمانه‌پسند که سخت رایج بود.

 دهه چهل که درست زیر تیغ آفتاب درخششی گرفته بود و هر که را گرد دایره‌ای می‌رقصاند، اما پلکانی بود لغزیده. ده سال- از چهل تا پنجاه- را، هر جوانی راهی به دهی می‌جست یا در هلاک وقت خود بال و پری می‌زد.

رضا تنها نبود. چهار پنج نفر دیگر هم از شاعران و نویسندگان اصفهان چهره‌ای گرفته بودند که البته اشرافیت حضور رضا، متمایزش می‌کرد. در هوای او که قرار می‌گرفتیم یا حلقه‌ای که افق صحبت او بود، اگر به حرف نمی‌آمد از درون می‌جوشید که رگه‌ای به بیرون باز می‌تابید، روشنی غلیظی که چون هاله‌ای پوست بدن او را طوقه می‌بست. دنیای خیال او گدازه آتشفشانی، به شیوه‌ای که هنوز هم انگار از فطرت او تراویده است، نویسندگی او را مسلم می‌کرد، وقتی شرایط به اصطلاح دست به دست شد و هنگامه‌ای در گرفت و دنیا کن فیکون شد، رضا فقط به چگونگی ماجرا بسنده کرده بود. معلوم بود که نظاره‌گری خاموش اما مستعد است. هر واقعه‌ای را برمی‌رسید تا چه خواهد شد.

رضا را چه می‌شد؟ «آه، استانبول» را در کار نوشتن شده بود. جسته گریخته از او اطلاعی داشتم. دوستی نویسنده، ما دو نفر را به صورتی هیجانی بر سر یک خط راه می‌برد. می‌دانستم چراغ او هم روشن است. تامل در چرایی مرگ، أو را با خود برده است. آیا به جایی خواهد رسید یا نه؟ این طور که او کناره گرفته و کم و بیش سابقه‌ای هم در نویسندگی به اصطلاح مکتب اصفهان داشته، عوالمی غریب را سر می‌سپارد؟ اگر مجاز به افشای خود باشم؛ بگوییم که این نکته را مرور می‌کردم. در حیطه تنفس بهرام صادقی درنگ کرده است؟ دو کتاب ترجمه از او درآمده بود. «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» که لابد دل‌مشغولی او را در تبعات شوم یک حکومت توتالیتر را باز می‌نمایاند، و «عالیجناب کیشوت» که گراهام گرین، کشیشی را در هیئت همان قهرمان سروانتس، منتها در پهنه آن روز، زیر و بالا کرده بود. می‌توانستم بفهمم او کجا را نشانه گرفته است. در آن حد که مشخصه خلوت او را، رنگ پریده بتوان در نظر آورد.

با چاپ داستان «گردش‌های عمر»، رضا زبان‌زد اهل‌الخاص شد. زبان او سخته بود و پخته و در لحن، یکی از نسخه‌های دلپذیر بود. نرم و خواهنده، حدیث نفس می‌کرد. نوعی محاکات با کسی به نجوا، غریبانه مویه می‌کرد. در آخرین پرده از تنهایی خود ماجرایی را بغل می‌کرد، خود او بود که حرف می‌زد. همین مرد چهل ساله‌ای که بعدها دیدم در نوشته‌های دیگر مجموعه باز اوست که حکایت می‌کند. گاه البته سن را دو سه سالی کم و زیاد می‌کند، اما یک چهره است. همین چهره فرخ‌فال که البته با نگرانی با دیگران درگیر می‌شود و همان است که به رویت می‌آید. اما تموج ملال او در خطوط نامرئی، حاکمیت مطلق دارد. به ترفند، یک تک‌گویی متلاطم را با صحنه‌ها، آدم‌ها و حوادثی که درمی‌گذرد به ساختمانی از شرایط داستان تبدیل می‌کند. با ریزه‌نگاری چهره‌ها و هنجارها، با نقش موثری که به چشم‌ها می‌دهد، با ثبت قابلیت عاطفی اشیا و مناسباتی که باز می‌آفریند، درجه غلظت نگارش او همواره نشت مایعی است که افت و خیزش را به یک اندازه حفظ می‌کند. این همه برای او لحن ثابتی را در بیان محرر کرده است. وجه دراماتیک نوشته او قطعه موسیقی به ظاهر آرام اما پرکشش انواع صداهایی است که سازهای زهی تولید می‌کنند. شکی نیست که من سرگردانی می‌کنم کجا می‌توان مظنه زد؟ مصنفات او در نغمات ایرانی است یا فرنگی؟ میل دارم البته او را بیشتر نزدیک به موسیقی­‌دانان فهرست کنم تا دیگر هنرمندان هنرهای هفت­گانه.

پس رضا فرخ‌­فال به سبک خود دست پیدا کرده است از برج‌های خاموشی که همان اوایل انقلاب در جنگ اصفهان چاپ کرده بود، خود را بازگرفته بود و به همین مکان‌­های قابل لمس زمان­‌های حاضر سپرده بود. در صورت ظاهر چشم­‌انداز را عوض کرده بود. قوسی را از برج به اتاقی در یکی از همین خیابان‌­های تهران چرخ زده بود. عناصر و اجزای موتلفه زندگی مردی مجرد را، (اگر هم متاهل است، زن و کودک‌­اش او را ترک کرده­‌اند) بریده از همه جا که تقدیر خود را گردن گذاشته است دست­مایه شروح دردمندانه مرگ کرده است. تنها به چاپ همان یکی داستان اقدام کرده بود. حالا مجموعه‌­ای از هشت داستان را زیر نام «آه استانبول» به چاپ داده است.

بنا به عادت، اول داستان آخری را خواندم. «مجسمه ایلامی» را. نه! او خطوط مشخص و ثابتی را در می‌نوردد. یک چند ضلعی می‌­سازد. فکر می‌­کردم از قطعاتی که کنار هم تخت چیده است، گوشه­‌هایی از معماری موزونی را باز بر می‌شود تا سرانجام، برهه‌ای از زمان را تراشیده باشد. یعنی اندیشه او را، از زمان حال که غرقه مواد مذاب و جوشان تالم ناشی از وضعیت پیرامون است به صفحه­‌ای از هستی جامع لوحه‌­ای از تقدیر آدمی باز می‌­رساند.

گمان می‌­کردم حالا که با «برج‌های خاموشی» متاثر از تنش جاودانی وداع گفته در همین بی سرانجامی زندگی روزمره، جداولی از عمر را رقم می‌زند. زمان دیگر فلکی نیست، برگ‌های تقویم روی میز او را باد با خود می‌­برد. تنها به نشانه‌­ها و قرینه‌­ها از مجسمه قدیمی تا آدم زنده اکتفا نمی‌کند. اما حیرت می‌­کردم که او به سکویی از پرتاب رسیده است. دیگر شباهتی بین او و دیگر نویسندگان اصفهانی پیدا نمی‌­کردم. اگر هم قرار است که او را در سلسله ضمیر یا نویسنده‌ای هم­‌قران باز ببینیم، بهتر که صادق هدایت را به خاطر بیاوریم. هرچند که در نظره‌ی اولی رضا فرخ‌­فال مستقل است. حالا او برای خود خیمه­‌­ای بر خاک افراشته است. اگر همچنان بر همین قرار که رفته پای می­‌افشرد، پس باید افق حیاتی آثار او را از «مجسمه ایلامی» یا در تقابل «گردش‌های عصر» گرفت.

هر نویسنده‌ای تا لایه‌­هایی از روح و حضور و درون خود را فرو می‌رود. کمین می‌گیرد. از همان‌جا رگه‌­ای را تا قلمرو نگاه باز می‌­آید. دیگر جهان به رنگ و خاصیت سطح حال او آغشته می‌شود. خاکستری ملایم مناظر رضا فرخ­‌فال طنین لحن او را تضمین کرده است. حالا از «گردش‌­های عصر» که به خوبی از عهده بر آمده تا دو دوره را یا زندگی دو نسل را که در هم­زمانی، خویشی جان­گدازی دارند سایه به سایه تطبیق بدهد. می‌تواند زمان‌­ها و نسل­‌ها را که به صورتی متجسد شده‌اند از اکنون تا باستان به هم­خوانی با یک­دیگر فرا بخواند. اما این مستلزم آن است که زمان را بشکند، یا فراتر رود، یا زمانی دیگر را اصل بگیرد. چنان که بورخس کرده است. به خصوص که شیوه روایت فرخ­‌فال می‌طلبد. لحظه هم البته خشک­‌تر می‌­شود. دیگر ترشح ندارد. این همه را تفکری بر حسب زمانی دوری پاس می‌دارد. آن وقت ما نویسنده‌ای داریم که از هم­گنان خود فاصله گرفته است.

گرچه وضع و موقعیت امروز ما را می‌سراید اما به شجره­‌ای جهانی پیوند خورده است. چنان که گویی «مجسمه ایلامی» از سنگ خرقه تهی کرده است. اشارتی که در مسیر رودخانه تا به ما جاری شده است. کاری که فی‌المثل فوئنتس مکزیکی در «آئورا» مدنظر داشته. داستان خود را تکرار داستانی می‌داند که افسون زمان در دو هنگام بعید به یک زبان تقریر کرده است. آینده قلم فرخ‌فال را من این طور می‌بینم تا او خود این میان چه می‌گوید.

فرخ‌­فال یکی از هوشمندترین نویسندگان ماست. زنده‌­ترین و قابل لمس‌­ترین. همان که او پس از انقلاب، سبک خود را پرداخته، از رموز و معانی روزگار نشات گرفته است. این همه دیر بپایی و با منشور رنگ‌ها و بازی‌ها پهلو به پهلو بغلطی، ماجرایی است از طرفه دست نگار ایام. از قضا بر ذمه خود اوست که کنکاش کند چرا.

 

 

 

 

  این مقاله را ۲ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *