سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

همینگوی هرگز اینجا نبود

همینگوی هرگز اینجا نبود

 

«نوشتن با جوهر باروت» شامل اخبار و گزارش‌هایی است که روزنامه‌‎ها و خبرگزاری‌‎های معتبر و حتی جراید محلی هم‌‎روزگار ارنست همینگوی، درباره او نوشته‌‎اند. سفرها، اقتباس‌‎های سینمایی، عادات و رفتار‎های شخصی همینگوی از یکسو، و عطش مطبوعات به پیگیری اخبار او، از سوی دیگر، باعث شده تا این کتاب مملو از روح ماجراجویی باشد. همینگوی در دنیای شخصی‌اش چنان بی‌‎مهابا زندگی کرد که اغراق نیست اگر بگوییم روایت‌‎هایش در برابر بعضی تجربه‌‎هایی که او از سرگذرانده کم می‌‎آورند. شاید بتوان گفت همینگویِ نویسنده همیشه آخر صف ایستاده است؛ اگر که نوبت به او برسد.

«نوشتن با جوهر باروت» شامل اخبار و گزارش‌هایی است که روزنامه‌‎ها و خبرگزاری‌‎های معتبر و حتی جراید محلی هم‌‎روزگار ارنست همینگوی، درباره او نوشته‌‎اند. سفرها، اقتباس‌‎های سینمایی، عادات و رفتار‎های شخصی همینگوی از یکسو، و عطش مطبوعات به پیگیری اخبار او، از سوی دیگر، باعث شده تا این کتاب مملو از روح ماجراجویی باشد. همینگوی در دنیای شخصی‌اش چنان بی‌‎مهابا زندگی کرد که اغراق نیست اگر بگوییم روایت‌‎هایش در برابر بعضی تجربه‌‎هایی که او از سرگذرانده کم می‌‎آورند. شاید بتوان گفت همینگویِ نویسنده همیشه آخر صف ایستاده است؛ اگر که نوبت به او برسد.

 

 

کتاب نوشتن با جوهر باروت درباره زندگی و زمانه‎ یک نویسنده است که خوانندگان را شگفت‌‎زده می‌‎کند. این کتاب شامل اخبار و گزارش‌هایی است که روزنامه‌‎ها و خبرگزاری‌‎های معتبر و حتی جراید محلی هم‌‎روزگار ارنست همینگوی، درباره زندگی و کسب و کار او نوشته‌‎اند. سفرها، اقتباس‌‎های سینمایی، عادات و رفتار‎های شخصی همینگوی از یکسو، و عطش مطبوعات به پیگیری اخبار او، از سوی دیگر، باعث شده تا این کتاب مملو از روح ماجراجویی باشد.

اخبار این کتاب برگرفته از آرشیو روزنامه‌های بیش از ده ایالت امریکا، از روزنامه نیویورک ‎تایمز تا روزنامه محلی «کی‎وست»، در دوران زندگی ارنست همینگوی است.

سبک نویسندگی خاص و اقتباس‌‎های سینمایی از آثار همینگوی، سفر‎هایش به قاره آفریقا، سکونت در کوبا، ماجراهای ماهیگیری و شکار حیوانات بزرگ و کوچک، محاوره و مجادله ادبی، حضور در دو جنگ جهانی و جنگ داخلی اسپانیا، از جمله نکاتی است که همینگوی را به فردی خبرساز در روزنامه‌های امریکا تبدیل کرده‎ بود. ناشر او گفته ‎بود که توجه غیرمعمول به وقایع زندگی همینگوی، روی فروش آثار این نویسنده تأثیر بسزایی داشت. – از مقدمه

چندان ساده نیست که مرز واقعیت و خیال را در زندگی و آثار ارنست همینگوی جستجو کرد و بتوان تشخیص داد کدام بخش واقعیتِ اتفاق افتاده است و کجا ساخته ذهن او. هرچند حضور نویسنده در اثر به اشکال متفاوت نمود پیدا می‌کند و امری ناگزیر است، اما درباره همینگوی با داشتن یک زندگی سراسر ماجرا و دراماتیک، کنجکاوی مضاعفی برای شناسایی نویسنده در دنیای داستانش به وجود می‌آید. در واقع او بیرون از آثارش هم روایت‌‎های جذابی می‌‎سازد که برای عامه جالب توجه است و چه بسا هیجان‌‎انگیزتر از برخی داستان‌‎هایش.

 

او در دنیای شخصی‌اش چنان بی‌‎مهابا زندگی کرد که اغراق نیست اگر بگوییم روایت‌‎هایش در برابر بعضی تجربه‌‎هایی که او از سرگذرانده کم می‌‎آورند. شاید بتوان گفت همینگویِ نویسنده همیشه آخر صف ایستاده است؛ اگر که نوبت به او برسد. ذات بی‌‎قرار و سرکش او سکون نمی‌‎پذیرد و با هیجان و هم‌‎مرزی با مرگ است که تاب می‌‎آورد.

و شاید این‌که چند روز پیش از مرگ، رزرو هتل خود در پامپلونا را برای شرکت در جشنواره سن فرمین لغو می‌کند به این دلیل باشد که دیگر مجالی برای امتداد بی‌قراری‌هایش آن‌طور که دوست می‌‎داشت نمی‌‎بیند. پس اگر قرار بر این است که پیرمرد آرام بگیرد، بگذار بوی باروت آخرین تداعی باشد.

 

همینگوی
ارنست همینگوی – کتاب نوشتن با جوهر باروت

 

 

روح زندگی برای او در اولویت است و با بودن در کانون التهابات دنیای معاصرش است که انرژی می‌‎گیرد. اگر دنیا رو به آرامش برود او راه خود را جدا می‌‎کند و مابه‌‎ازایی دیگر می‌یابد. علاق‎مندی او به مراسم گاو‎بازی و همین‌طور شکار می‌تواند تلاشی برای جایگزینی هیجان مورد نیاز او باشد. و تنها بعد از هرکدام از این تجربیات است که همینگویِ نویسنده بروز پیدا می‌‎کند. جایی که شور نوشتن را می‌‎یابد و دلیلی برای ادامه دادن زندگی‌اش. خود او درباره روزنامه‌‎نگاری و شروع نوشتن‎ش می‌‎گوید:

«در آن زمان سعی می‌کردم بنویسم و بزرگ‎ترین مشکل را دیدم و آن نوشتن از چیزی بود که به راستی و در عمل رخ داده‎ بود؛ موضوعات واقعی که حاصل تجربه حسی‌مان بودند جدا از این‌که واقعاً چه حس می‌کردیم تا این‌که قرار بود چه حس کنیم.»

این نقل قول شاید دقیق‌تر نشان دهد او چرا خبرنگاری را رها می‌کند و سراغ داستان می‌رود. شاید همان فاصله‌ای که در تعبیرش از تجربه حسی به آن می‌پردازد. او دنبال شیوه‌ای بود تا تجربه به مفاهمه و زیست را به آگاهی برتری دهد. فهم از روی تجربه و نه امری ذهنی. یک خلق و ایجاد توامان با هم. ایجاد فضایی برای تجربه کردن و از آن به یک خلق رسیدن.

«نثر، سبک معماری است نه تزئینات داخلی، و دوره سبک باروک گذشته است. آدم‌های یک رمان، نبایستی شخصیت‌‎هایی باشند که ماهرانه رسم شده‌‎اند؛ باید از تجربه جذب شده نویسنده بیرون ریخته شوند، از آگاهی و فهم او، از قلب او و همه وجودش.»

در لابه‌‎لای روایت‌ها و گزارش‌هایی که کتاب پیش رو می‌گذارد می‌توانیم به جزئیاتی خاص از شیوه زندگی #همینگویارنِست میلر همینگوی (زاده ۲۱ ژوئیه ۱۸۹۹ – درگذشته ۲ ژوئیه ۱۹۶۱) از نویسندگان برجستهٔ معاصر ایالات متحده آمریکا و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات بود. او از پایه‌گذاران یکی از تاثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایع‌نگاری ادبی» شناخته می‌شود. دست پیدا کنیم. توجه رسانه‌ها به شرح احوال و زندگی او و اشارات دقیقی که از برخی رویدادها می‌‎دهند جالب توجه است و نگاه نویسنده را به مسائل مختلف روشن می‌کند. از لیست درآمدهایش تا بدهکاری‌ها، توصیف خانه‌ها و املاکش، علاقمندی‌ها، روابط کاری تا شرح ازدواج‌ها و طلاق‌ها…

 

با وجود خواندنی بودن روایات نوشتن با جوهر باروت و آگاهی از زوایایی تازه از زندگی نویسنده، به نظر مب‌رسد با همینگوی‌ای مواجه هستیم که از جایی به بعد دیگر حضور ندارد. با او به شکل طبیعی‌اش روبه‌‎رو نیستیم، بلکه نقش دنباله‌‎داری‌‎ست که رسانه‌ها می‌خواهند از او بسازند و بازتاب دهند. آن‌چه ساخته روایت‌‎هاست و رفته رفته از واقعیت فاصله می‌گیرد، که این البته به خواست اجتماعی پیرامون او نیز برمی‌گردد.

در نتیجه این رویکرد، رسانه‌ها به مرور به پیگیری وجهی از زندگی او می‌پردازند که بتواند این تصویر را گسترش دهد و پیش ببرد. شمایل یک اسطوره که داستان زندگی‌اش بخشی از تاریخ عمومی روزگار آمریکا و بی‌‎تردید جزئی از افسانه‌های آن شد و حتی در غیاب خود واقعی او به حیاتش ادامه داد.

برای همین در سیر وقایع نوشتن با جوهر باروت خبر مرگ او یک نقطه بی‌اتصال است. یک سطح معلق. هیچ دنباله‌‎ای برای رسیدن به آن نقطه در روایت‌ها نیست، چون این مرگ در داستان او جا نمی‌‎افتد. جالب این‌که حتی همسرش هم تا مدتی بازی را به هم نمی‌زند و با کتمان خودکشی کردن او سعی در احیاء و ادامه تصویر او در سطح عمومی دارد.

هرچند کتاب نوشتن با جوهر باروت تمرکز خود را بر روی روایت‌های روزنامه‌ها و خبرگزاری‌ها گذاشته است و نمی‌توان انتظار روایت‌های عمیق‌تری داشت اما هم‎چنان جای خالی یادداشت‌‎های دیگران درباره او مانند روایت خواندنی‌ای که مارکز در انتهای نوشتن با جوهر باروت از او می‌‎دهد خالی است. و شاید وجود بخشی از گزارش‌‎های خبری خود او می‌‎توانست جذابیتی مضاعف به این مجموعه ببخشد.

در بخش پایانی کتاب نوشتن با جوهر باروت چیزی که شاید با نگاه اول ساده به نظر برسد و توجهی را به دنبال نداشته باشد، روایتی از شرح احوال فرزندان همینگوی در زمان مرگ او است. با خواندن توصیف آنها انگار همینگوی را بازمی‌یابیم. پاپا کار خود را کرده است و همچنان به شکلی دیگر و تکثیر شده وجود دارد. وقتی به این سطور می‌رسیم ناخودآگاه لبخندی پدید می‌‎آید؛ همینگوی هنوز آنجاست و مشغول ماهیگیری و شکار است.

«گرگوری فرزند بیست و هشت ساله نویسنده که دانشجوی پزشکی دانشگاه میامی است، فردا با هواپیما به اینجا خواهد آمد. به گفته آقای اتیکسن، فرزند دیگر پاتریک، در سفر شکاری آفریقاست و سومین، جان، در ایالت اورگن ماهیگیری می‌‎کند.»

نوشتن با جوهر باروت همینگوی هرگز اینجا نبود

  این مقاله را ۳۳ نفر پسندیده اند

4 دیدگاه در “همینگوی هرگز اینجا نبود

  1. Maryam Samini می گوید:

    میلان کوندرا در کتاب “جاودانگی”، می‌نویسد که گویندۀ خبر رادیو: “چاپ یک زندگینامۀ جدیدِ ارنست همینگوی را اعلام می‌کند، صد و بیست و هفتمین زندگینامه.” کوندرا در اینجا درواقع اشاره‌ای به کثرت زندگینامه‌های همینگوی دارد. پس در این میان اگر “نوشتن با جوهر باروت” به طبع می‌رسد، بی‌شک حرف تازه‌ای برای گفتن دارد. اسطوره‌سازی و قهرمان‌پروری، همواره از نکاتی بوده که گرداگردِ بزرگانِ ادب شکل می‌گیرد، و اینکه از یارانِ نزدیکِ نویسنده‌ای باشیم تا اینکه از آن‌سوی تاریخ، نظاره‌گرش باشیم، طبیعی است که نگاه‌های متفاوتی را به‌وجود می‌آورد. مزیّت رفتن به دوران همینگوی از طریق خواندن روزنامه‌هایی که در زمان حیاتش چاپ شده، درواقع به شکلی به همان دورانی می‌رویم که هنوز صدها نقد و تفسیر میان ما و او نیست و همه چیز در جریانِ روزمرّگی پیش می‌رود. در روند اخبار روزنامه‌های این کتاب شاهد هستیم که وقتی آثار همینگوی به نسخه‌های سینمایی تبدیل می‌شود، به یکباره نام او بیش از پیش بر سر زبان‌ها می‌افتد و درواقع، سینما نقش بسیار مهمی در معروفیت او پیدا می‌کند. ماجراهای ورزش بوکسِ او، سفرهایش به آفریقا و ماجراهای پیش‌آمده در آنجا، و زندگی‌اش در کوبا، از جمله نکاتی است که در زبانزدشدنِ او حائز اهمیت است. آنچه در زمان نگارش “پیرمرد و دریا” در زندگی همینگوی نقش مهمی داشته، وجود بانویی با نام آدریانا ایوانچیچ است که در روندِ خبرهای “نوشتن با جوهر باروت” به آن پرداخته می‌شود. همان‌طور که در این کتاب می‌بینیم، همینگوی دوستیِ نزدیکی با گری کوپر داشته و درگذشتِ کوپر، تأثیر خاصی بر روحیه‌اش گذاشته است. همینگوی زمانی گفته بود: “خودکشی پدرم، بهترین داستانی است که هرگز ننوشتم.”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *