ماجراجویی یک دکمه بزرگ
داستان بزرگ قد یک دکمه داستان امید و خودباوری است. نویسنده تمام تلاشش را میکند که بگوید مهم نیست چه رنگ و چه اندازه و چه شکلی یا از چه جنسی هستید، مهم این است که آدمها به خودی خود مهم و عالی هستند و حضورشان مهم و اثر گذار است.
بزرگ قد یک دکمه
نویسنده: مسعود ملکیاری / تصویرگر: سباستیائو پئیشوتو
ناشر: پرتقال
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۳۶
داستان بزرگ قد یک دکمه داستان امید و خودباوری است. نویسنده تمام تلاشش را میکند که بگوید مهم نیست چه رنگ و چه اندازه و چه شکلی یا از چه جنسی هستید، مهم این است که آدمها به خودی خود مهم و عالی هستند و حضورشان مهم و اثر گذار است.
بزرگ قد یک دکمه
نویسنده: مسعود ملکیاری / تصویرگر: سباستیائو پئیشوتو
ناشر: پرتقال
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۳۶
داستان بزرگ قد یک دکمه از دعوای دوتا بچه شروع میشود. یکیشان به لباسش دکمهی پلاستیکی سیاهی دارد که حین دعوا کنده میشود و به گوشهای میافتد. این ماجرا را ما از زبان دکمهی پلاستیکی سیاه میخوانیم. او کنده شده و هیچکسی دیگر به او توجهی نمیکند. دکمهی سیاه پلاستیکی فکر میکند دیگر ارزشی ندارد و آرزو میکند کاش چیز با ارزش دیگری بود که اهمیت بیشتری به او میدادند، شاید اگر دسته عینک، لنگه جوراب یا چنین چیزهایی بود الان بعد از دعوای دو کودک گوشهای رها نشده بود.
دکمهی پلاستیکی سیاه در ابتدای داستان از خودش و اهمیت وجودش ناامید میشود اما بالاخره باید راهش را از سر بگیرد و اتفاقهای مختلفی در این راه برای او میافتد. او در این راه دنبال این است که بفهمد به چه دردی میخورد؟ ترجیعبند کل داستان این سوال است که هر بار دکمهی سیاه پلاستیکی از خودش میپرسد: من به چه دردی میخورم؟
فکر کنم این سوالی است که خیلی اوقات آدمها از خودشان میپرسند. حس بیاهمیت یا کماهمیت بودن وقتی به سراغ افراد میرود همهاش در حال توجیه احساساتشان هستند. دکمهی سیاه هم همین روند را پیش میگیرد. او به چیزهایی دل میبندد که امیدی به اتفاق افتادنشان ندارد. اما دوست دارد گوشهی ذهنش با آنها خیالپردازی کند؛ مثلا بعد از خواندن یک داستان درباره لباس پادشاه دلش میخواد که دکمهی لباس پادشاه شود. یا اینکه در خیالش دلش میخواد دنیا را ببیند. اما روزگار جور دیگری برای او رقم میزند. تا اینکه بالاخره چشم خیاطی او را میگیرد. نقطهی امید دکمهی پلاستیکی سیاه همین میشود. او بالاخره جایی رفته که به آنجا تعلق دارد. روزشماری میکند برای اینکه بهترین استفاده را از او بکنند، اما درمیان آن همه دکمههای قشنگ و پرکاربرد چه کسی از دکمهی سیاه پلاستیکی استفاده میکند؟ داستان در نهایت با برفبازی چندتا بچه و درست کردن آدم برفی تمام میشود.
داستان بزرگ قد یک دکمه داستان امید و خودباوری است. نویسنده تمام تلاشش را میکند که بگوید مهم نیست چه رنگ و چه اندازه و چه شکلی یا از چه جنسی هستید، مهم این است که آدمها به خودی خود مهم و عالی هستند و حضورشان مهم و اثر گذار است. این داستان برای بچههای دبستانی بسیار خواندنی و الهامبخش است. داستان بزرگ قد یک دکمه هرچند داستان نو و بکری نیست، اما روند داستان و تصویرسازیهایش، آن را جذاب و خواندنی میکند. مخصوصا اینکه داستان و تصویرسازیها مکمل هم هستند، کتاب از همکاری یک نویسندهی ایرانی و تصویرگر خارجی شکل گرفته است و فضای ترسیمی، تلقی دکمه را از اینکه او به چه دردی میخورد خوب نشان میدهد. در نهایت به قول توضیح انتشارات خارجی کتاب، مجینک، کتاب میخواهد بگوید: مهم نیست که چقدر کوچک یا معمولی به نظر برسید. شما به همان اندازه که باید در این دنیا باشید مهم و عالی هستید و حضور شما اهمیت دارد و هدفمند است. داستان در مورد ماجراهای یک دکمه کوچک است تا در جستجوی این بدانید که هدف آن چیست؟
کتاب بزرگ قد یک دکمه را مسعود ملکیاری نویسنده، مترجم و کتابفروش نوشته است. او سینما و ادبیات نمایشی خوانده و کتابهای زیادی را در حوزه کودک و نوجوان نوشته و ترجمه کرده است. این کتاب را هم با همکاری تصویرگر پرتغالی سباستیائو پئیشوتو در نشر مجینک به زبان آلمانی و انگلیسی و در نشر پرتقال به فارسی منتشر کرده است.
سباستیائو پئیشوتو هم در دانشکده هنرهای زیبای پورتو نقاشی خوانده و با ناشران و نشریات زیادی همکاری کرده است. او برای کتابهایش جایزههای مختلفی مانند جایزه طلای نمایشگاه تصویرگری سئول دریافت کرده است. همچنین در سال ۲۰۱۲ برای کتاب وقتی من بزرگ میشوم از انجمن نویسندگان پرتغالی عنوان بهترین کتاب بچگانه را گرفته است.