طبلزنها و برهم زدن عادتها
طبلزنها داستان تخیلی دربارهی سفر آرمانی گروهی از انسانها است که به دنبال یافتن زندگی بهتر، از شهر و وطن خود کوچ میکنند و راهی سفری طولانی میشوند. داستان از شهری آغاز میشود که اختلاف طبقاتی شدیدی بر آن حاکم است. روزی یک نفر بر طبل میکوبد و میگوید: «ما زندگی بهتری شروع میکنیم. ما به سرزمین دیگری میرویم.» به زودی گروه زیادی از مردم با «طبلزنها» همراه میشوند. آنها همانطور که بر طبل خود میزنند از شهر خارج میشوند تا به سرزمین آرمانی خود برسند.
طبلزنها
نویسنده: و تصویرگر: راینر زیمنیک
مترجم: شادی معصومی همدانی
ناشر: هرمس (کیمیا)
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۷۱
طبلزنها داستان تخیلی دربارهی سفر آرمانی گروهی از انسانها است که به دنبال یافتن زندگی بهتر، از شهر و وطن خود کوچ میکنند و راهی سفری طولانی میشوند. داستان از شهری آغاز میشود که اختلاف طبقاتی شدیدی بر آن حاکم است. روزی یک نفر بر طبل میکوبد و میگوید: «ما زندگی بهتری شروع میکنیم. ما به سرزمین دیگری میرویم.» به زودی گروه زیادی از مردم با «طبلزنها» همراه میشوند. آنها همانطور که بر طبل خود میزنند از شهر خارج میشوند تا به سرزمین آرمانی خود برسند.
طبلزنها
نویسنده: و تصویرگر: راینر زیمنیک
مترجم: شادی معصومی همدانی
ناشر: هرمس (کیمیا)
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۷۱
طبلزنها از دل یک شهر عادی شروع میشود. شهری مانند تمام شهرهای دنیا. ساکنین این شهر، آدمهای مختلفی هستند. آنهایی که مزارعی با خاک مرغوب دارند و روی تخت طلا میخوابند در کنار کسانی که به سختی میتوانند تکه نانی بخورند، زندگی میکنند. اما شاد بودن، تخیل کردن، آرزو داشتن، آسمان بالای سرشان و زمینی که روی آن میخوابند چیزهایی هستند که همه مردم شهر را در کنار هم نگه داشته است. مردم نسبت به وضعیت موجود خود راضی هستند.
«وقتی از فقیرترین آنها میپرسیدند که به نظرش آیا همهچیز در دنیا روی قاعده است، جواب میداد:
دنیا همین است که هست. اصلا همینطور باید باشد.»
اما وضعیت عادی مردم و شهر از آنجایی بههم میخورد که یک روز کسی در کوچهها و خیابآنها، با طبلی در دست فریاد زنان میگوید: «ما زندگی بهتری شروع میکنیم. ما به سرزمین دیگری میرویم.» همین جملات مثل یک فراخوان رمزی بین مردم دست به دست میچرخد. اگرچه سعی میکنند که طبلزن را به زندان بیندازند اما روز به روز به تعداد این طبلزنها اضافه میشود و دیگر کسی جلودار آنها نیست. مردم پاییندست جامعه که از وضعیت زندگی خود به ستوه آمده بودند، قناعت را کنار گذاشته و به طبلزنها میپیوندند. آنها در جستوجوی زندگی آرمانی خود از شهر خارج میشوند. میروند و میروند. شهر به شهر. کشور به کشور. گاهی در برخی شهرها آنها را راه نمیدهند و بیرونشان میکنند. گاهی جنگهایی به پا میشود و عدهای میمیرند. گاهی برخی از مردمان ناراضی شهرهای دیگر هم به آنها اضافه میشوند. آنها زندگی آرمانی خودشان را میخواهند. شهری که همه چیز تمام باشد. فاصلهی طبقاتی در آن نباشد. آب باشد، غذا باشد، خاک مرغوب برای کشاورزی باشد، هوای خوب داشته باشد و تمام چیزهایی که یک شهر کامل دارد. حتی در این راه گرفتار خشم طبیعت میشوند. اما باز به راهشان ادامه میدهند. «اینجا جایی نیست که یک زندگی بهتر شروع میشود.» این دیالوگی است که در هر شهر به هم میگویند و وسایلشان را جمع میکنند تا در جستوجوی آن زندگی بهتر بروند. اما به راستی زندگی بهتر کجاست؟ این سوالی است که هرکسی که این کتاب را میخواند، باید در پایان از خودش بپرسد.
طبلزنها داستان برهم زدن عادتها است. داستان شجاعت برای اینکه به دنبال آرمانها و اهدافمان برویم. اما چیزی که مردمان معترض داستان از آن غافل هستند این است که «نمیشود همه چیز را باهم داشت!» شاید علت شکستشان همین باشد. همین که در طلب کمال هستند. آنقدر شهر به شهر، جاده به جاده، کوه به کوه، دریا به دریا میروند تا یک زندگی مطلوب پیدا کنند، اما به آن نمیرسند. آرزوهایشان را فراموش و جانشان را از دست میدهند اما هرگز به کمال نمیرسند.
طبلزنها اگرچه کتابی با حجم کم است، اما ذهن خوانندهی نوجوان را درگیر خودش میکند. کتابی که خواننده را با فلسفهی زندگی روبرو میکند و تصویرگریهای ساده اما عمیق دارد. این کتاب به خواننده میگوید دست از تلاش برای رسیدن به هدفهایش برندارد اما از طرفی هم نشان میدهد که اگر فرد میل و کشش به «همهچیز خواهی» داشته باشد و در راستای کمال طلبی بیش از حد گام بردارد، جایی در میانهی راه شادی، حوصله و معنای زندگیاش را گم میکند. برای همین است که درست در سطر آخر کتاب، دوباره شروع میشود. یعنی که درصدد کامل و بهترین بودن تمامی ندارد.
راینر زیمنیک نویسنده و نقاش این کتاب، در آلمان به دنیا آمده است. او بهغیر از نوشتن و نقاشی در نجاری هم دستی دارد و توانایی در این رشته منجر به این شده که در نقاشیهایش ظرافت داشته باشد. زیمنیک زندگی جوانی خود را در شهر باوریا و مونیخ گذرانده است و از همان سالها با نوشتن و نقاشی کردن، کسب درآمد میکرده. او داستانهای زیادی برای کودکان و نوجوانان نوشته است که کتاب طبلزنها معروفترین کتابش است. لازم به ذکر است که چاپ اول این کتاب در سال ۱۳۸۳ منتشر شده است. اما با از سر گرفتن فعالیتهای بخش کودک و نوجوان انتشارات هرمس، در سال ۱۳۹۹ مجددا با طرح جلد جدید تجدید چاپ شده است.