سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

بینامتنیت در داستان‌های کوسه، پاچه خیزک، و بخت آزمایی

بینامتنیت در داستان‌های کوسه، پاچه خیزک، و بخت آزمایی

 

نوشته‌ی حاضر به بررسی بینامتنیت در داستان‌های کوتاه «کوسه» (نوشته‌ی عدنان غریفی)، «پاچه خیزک» (نوشته‌ی صادق چوبک) و «بخت‌آزمایی» (از شرلی جکسون) ذیل سه عنوان خشم و خشونت، شماتت و کهن الگوی سپر بلا به عنوان درونمایه‌های اصلی و مشترک سه اثر می‌پردازد. سه داستانی که با درونمایه‌های شبیه به هم به خشم عمومی علیه ابژه‌ای عموماً بی‌گناه پرداخته‌اند.

نوشته‌ی حاضر به بررسی بینامتنیت در داستان‌های کوتاه «کوسه» (نوشته‌ی عدنان غریفی)، «پاچه خیزک» (نوشته‌ی صادق چوبک) و «بخت‌آزمایی» (از شرلی جکسون) ذیل سه عنوان خشم و خشونت، شماتت و کهن الگوی سپر بلا به عنوان درونمایه‌های اصلی و مشترک سه اثر می‌پردازد. سه داستانی که با درونمایه‌های شبیه به هم به خشم عمومی علیه ابژه‌ای عموماً بی‌گناه پرداخته‌اند.

 

 

نوشته‌ی حاضر به بررسی بینامتنیت [1] در داستان‌های کوتاه «کوسه» (از عدنان غریفی)، «پاچه خیزک» (نوشته‌ی صادق چوبک) و «بخت‌آزمایی» (نوشته‌ی شرلی جکسون) [2] ذیل سه عنوان خشم و خشونت، شماتت [3] و کهن الگوی سپر بلا به عنوان درونمایه‌های اصلی و مشترک سه اثر می‌پردازد.

 

بینامتنیت چیست؟

اصطلاح بنیامتنیت [بنیامتنی] ساخته‌ی ‌‌ژولیا کریستوا منتقد و روانکاو فرانسوی است. وی در مطالعاتش در دهه ‌‌1960 درباره ‌‌میخاییل باختین، منتقد روس، این اصطلاح را برساخت (دنتیث،2003 ،94). یکی از برداشت‌های مرتبط با بنیامتنیت به «واقعیتی از نوشتن [اشاره دارد] که متشکل از موزاییکی از اجزای دیگر نوشته‌هاست. . . » [همان]. همین برداشت را میخاییل باختین نیز قائل است. وی در مقاله‌ی «ماقبل تاریخ گفتمان رمان» می‌نویسد: «متون خاصی هستند که همچون موزاییکی از متون دیگر بنا شده‌اند» (200،125).

باز همین نظر در مقاله‌ امبرتو اکو درباره ‌‌فیلم کازابلانکا مشهود است. وی در «کازابلانکا: فیلم‌های مقدس و کولاژ بنیامتنی» می‌نویسد: «مخاطبِ [متن] باید در صحّت این گفته شک کند که آثار، به دست نویسندگان‌شان خلق می‌شود، آثار با آثار دیگر خلق می‌شوند، متون با متون دیگر؛ در کل، آن‌ها، فارغ از قصد نویسندگان‌شان، با همدیگر صحبت می‌کنند» (2000،395). آدولف‌ هابرر در مقاله‎ی ‌‌«بینامتنیت در نظر و عمل» می‌نویسد:  «… هیچ متنی قائم به ذات نیست. متن همیشه با متون دیگر پیوند دارد…» (2007،57). 

با توجه به این که بینامتنیت انواع و اقسام پیوندها میان متون را شامل می‌شود و تضمین و ارجاع و تلمیح به متون دیگر و حتی سرقت ادبی را نیز در بر می‌گیرد، می‌توان ردپای آن را در اشعار شاعران پارسی‌گو نیز جست. برای نمونه، هنگامی که حافظ می‌گوید: «جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد/ که جان زنده‌‎دلان سوخت در بیابانش»، آهنگ آشنای کلام سعدی به گوش می‌رسد که می‌گوید: «ساربانا جمال کعبه کجاست/ که بمردیم در بیابانش.»

 

اما استفاده‌ی فزاینده از بینامتنیت در آثار پست‌مدرن (پسانوگرا) دیده می شود. نویسندگان و خالقان آثار پست‌مدرن در حیطه‌ی هنرهای تجسمی و سینما مدام در آثار خود و حتی در عناوین آثارشان، ارجاع‌هایی به متون دیگر یا موتیف‌های رایج در ژانرهای گوناگون سینمایی دارند. تارانتینو، جارموش، و برادران کوئن به‌عنوان کارگردان‌هایی پست‌مدرن به وفور از این‌گونه ارجاعات درون‌متنی به متون و درونمایه‌ها و آثار دیگر استفاده می‌کنند. در سینما نیز مثال‌ها فراوانند.

فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» اثر برادران کوئن، از عنوان گرفته تا قصه‌ی اثر، مدام یادآور و ارجاع‌دهنده به متون پیش‌تر یا ژانرهای معروف سینمایی است. برای نمونه عنوان فیلم از شعر «سفر دریایی به بیزانطه» اثر ویلیام باتلر ییتس شاعر ایرلندی (1865-1939) گرفته شده است. کلیت فیلم نیز یادآور فیلم‌های وسترن است. ضمن این که شخصیت آنتوان شیگور، ضد قهرمان فیلم، خود مجموعه‌ای از شخصیت‌های منفی بیشتر آثار وسترن است.* 

 

مقدادی در تعریف بینامتنیت که خود آن را بینامتنی می‌نامد، چنین می‌نویسد: «اصطلاح بینامتنی به رابطه‌ای اطلاق می‌شود که بین دو یا چند متن وجود دارد.» (1378،112)   ناگفته نباید گذاشت که برداشت اولیه‌ای که از نظریه‌ی  بینامتنیت کریستوا شد خیلی‌ها را به این واداشت که با استفاده از این نظریه به بررسی منبع یا سرچشمه‌ی یک اثر بپردازند و این چیزی نبود که کریستوا مد نظر داشت. هم از این روست که وی بعدها با ایراد گرفتن از چنین رویه‌ای که به گفته‌ی خودش «برداشت مبتذلانه‌ی «نقد منشاء» یک متن، فهم شده بود» (دنتیث، 96) به اصلاح نظر خود پرداخت.

شاید در این بین حق با کریستوا باشد چرا که اگر بخواهیم در نگاه به مساله‌ی منشاء شناسیِ یک متن یا اثر، از رولان بارت، دیگر منتقد فرانسوی، مدد بگیریم در خواهیم یافت که طبق نظر او چنین راهبردی بیهوده است. مقاله‌ی حاضر نیز در پی یافتن منشاء داستان‌های «کوسه» اثر عدنان غریفی، «پاچه خیزک» اثر صادق چوبک، و «بخت آزمایی» نوشته‌ی شرلی جکسون نیست؛ بلکه هدف نگاه به عناصر مشترک در درونمایه و شکل داستان‌های مذکور و به نوعی بررسی بینامتنیت آنهاست.

 

داستان «کوسه» نوشته‌ی ‌‌عدنان غریفی از زبان پسری «به زور» پانزده ساله (غریفی،1384، 33) روایت می‌شود که همراه برادر سی‌ساله‌اش، آبزرگ، کوسه‌ای را شکار می‌کنند و به ساحل می‌کشند. همچنان که کوسه در حال جان کندن است مردم «با چوب و چماق و دیلم، محکم؛ به جانش می‌افتند. . .» (37). در اینجا راوی و برادرش دور از مردم، نظاره‌گرند و کوسه میدان یکه‌تازی خشونت مردم می‌شود.

مردم کوسه را روی «آسفالت نرم و داغ» می‌کِشند و بالاخره راننده‌ی یکی از کامیون‌هایی را که آنجا پارک شده بود وا می‌دارند با کامیون از روی کوسه رد شود، چون به قول یکی از مردم حاضر، این کار «کِیف دارد. و بقیه هم با سکوت شان، در واقع گفتند راست می‌گوید، کیف دارد» (39). مردم کوسه را وسط جاده می‌گذارند و در مقابل دیدگان دو پاسبان که هیچ واکنشی به این ماجرا نشان نمی‌دهند «کوسه را بر پهنای جاده می‌گذارند» (همان).

کامیون از روی کوسه رد می‌شود. آخر کار وقتی کوسه کاملاً له می‌شود یکی از مردم حاضر در جمعیت که پابرهنه بود به کوسه نزدیک می‌شود اما لیز می‌خورد و پایش بین دو فک کوسه می‌رود و مردم با فریادِ «کوسه نمرده است» (41) پابه فرار می‌گذارند.

«پاچه خیزک» اثر صادق چوبک نیز با شکار شروع می‌شود. اما این شکار شجاعانه نیست بلکه شکارِ موشی به کمک تله‌موش است و شکارچی مش حیدر بقال است. در این داستان نیز مردم حضور دارند و دور مش حیدر و تله موشی که به دست دارد جمع می‌شوند و هریک از حاضران در باره‌ی نحوه‌ی کشتن موش نظر می‌دهد. اکثریت نظرشان بر این است که موش را زجر‌کش کنند.

 

سرانجام به پیشنهاد شاگرد شوفری که ماشین نفتکش‌شان را برای پر کردن بنزین به پمپ بنزین آورده‌اند تصمیم می‌گیرند روی موش نفت بریزند و آن را آتش بزنند. موش که آتش گرفته بود «…مثل پاچه خیزک در رفت و رفت تا رسید زیرِ نفکتش و تا جمعیت خواست به خود بجنبد نفتکش با صدای رعد آسائی منفجر شد و باران بنزین بر سر مردم و دکان‌ها بارید و دنبال آن ناگهان انبار بنزین، مانند بمبی ترکید و سیل سوزان بنزین مثل اژدها دنبال مردم فراری توی دهکده به راه افتاد.»

داستان «بخت آزمایی» اثر شرلی جکسون آمریکایی با جمع شدن مردم روستایی کوچک برای مراسمی خاص آغاز می‌شود. در ابتدای داستان منظور از این اجتماع مشخص نیست؛ اما با پیشرفت داستان معلوم می شود که قرار است تمام افراد روستا، نام‌های خود را در جعبه کهنه و سیاه رنگی که نشان از قدمت آن [جعبه/سنت] دارد بگذارند تا به قید قرعه یک نام از بین نام‌های داخل جعبه انتخاب شود. وقتی قرعه‌ی فال به نام خانم‌ هاچینسون می‌افتد اهالی روستا برای سنگسار کردن او آماده می‌شوند.

هر سه داستان بالا در سه درونمایه‌ی اصلی با هم اشتراک دارند: خشم‌وخشونت، لذت بردن از تماشای رنج دیگران (شماتت)، و کهن الگوی «سپر بلا» یا عزازیل. اینک هریک از این درونمایه‌ها را که میان  سه داستان ارتباط یا بینامتنیتی برقرار می‌سازد از نظر می‌گذرانیم.

 

 

 

خشم و خشونت :

الیوت ارونسون در کتاب «روانشناسی اجتماعی» می‌نویسد: «انسان چگونه موجودی است که حوادث مهم تاریخ حیات کوتاه او سرشار از موقعیت‌هایی است که در آنها، مردم همدیگر را دسته جمعی به قتل رسانده‌اند.» (1387،274) خشم و پرخاشگری و خشونت در میان بشر سابقه‌ای کهن دارد. زمانی که خدا خبر آفرینش آدم را به فرشتگان می‌دهد با اعتراض آنان مواجه می‌شود که آیا در پی آن است که کسی را بیافریند که «خون به پا می‌کند» (بقره، 30)

قتل‌ هابیل به دست قابیل نیز اولین جنایت بشر نامیده شده است. خشم از جمله احساسات بشر است که گاه در اثر تحریک به دلایل مختلف بروز می‌کند. گاه این خشمِ بروز یافته خشمی ستودنی است. مثلاٌ خشمی که حاصل دیدن حق‌کشی یا ظلم به آدمی بی گناه و ستمدیده است پذیرفتنی است.

عیسی مسیح که پیامبر مهربانی و رحمت است در مسجد اورشلیم بر صرافان یهود خشم می‌گیرد و میزهایشان را واژگون می‌سازد و این «خشمی به حق» است. (دیک،2002، 186) البته باید توجه داشت که ارونسون این نوع خشم را «ابراز وجود» می‌نامد و معتقد است نباید آن را با پرخاشگری اشتباه گرفت (1387،274).  

اما با توجه به تعریف ارونسون از پرخاشگری یعنی، «رفتار آگاهانه‌ای . . . که هدفش اِعمال درد و رنج جسمانی یا روانی [است]» (همان) متوجه می‌شویم که آن‌چه انسان‌های حاضر در سه داستان مورد نظر نسبت به قربانیان خود روا می‌دارند مصداق تعریفی است که ارونسون ارائه می‌کند. ضمن آن‌که باز طبق نظر او این پرخاشگری از نوع «خصمانه» و هدفش «اعمال درد و آسیب است». (275،1387).

 

خشونت آدم‌های سه قصه‌ی مورد نظر ما انگیزه‌ی بیرونی یا درونی سالمی ندارد، یعنی سه قربانی این خشونت‌ها: کوسه در داستان اول، موش در داستان دوم، و خانم‌ هاچینسون در داستان سوم طبق آن‌چه از محتوای بافت قصه‌ها بر می‎‌آید بی‌گناه هستند. کوسه در آب است و شکار می‌شود، موش در تله می‌افتد و خانم‌ هاچینسون در یک قرعه‌کشی که ظاهرا در این روستا سنت است به عنوان قربانی سنگسارشدن انتخاب می‌شود. پس خشم بدون انگیزه‌ی بیرونی و خشم علیه یک موجود بی‌پناه به عنوان عنصری ارتباطی میان سه داستان عمل می‌کند.

حتی شاید بتوان گفت که هدف نویسندگان این داستان‌ها فاش ساختن جنبه ‌‌حیوانی وجود انسان است چرا که آنتونی استور می‌گوید:


«…حقیقت غم انگیز این است که ما وحشیانه‌ترین و بی‌رحم‌ترین گونه‌ای هستیم که از ابتدای خلقت، بر کره ‌‌زمین به حرکت در آمده است و با این که امکان دارد از خواندن مطالب روزنامه‌ها و کتاب‌های تاریخ درباره ‌‌شقاوت‌هایی که انسان بر انسان روا می‌دارد وحشت کنیم، در ضمیر خود می‌دانیم که هریک از ما، همان جوشش‌های وحشیانه ای را که به مرگ و زجر و رنج منجر می‌شوند، در خود پرورش می‌دهیم» (به نقل از ارونسون، 1387، 276)

 

از نکات دیگری که درباره شگفت‌آور بودن این خشونت‌ها و به عنوان عنصری مشترک در سه داستان مشهود است مساله‌ی بروز خشم از طرف کسانی است که ظاهراً بسیار آرام هستند.

در هر سه داستان افرادی که به انجام خشونت مبادرت می‌ورزند انسان‌های عادی هستند. مردم بی‌نام‌ونشان در داستان «کوسه»؛ مش حیدر، کلاه مال، مسگر، شاگرد شوفر و… در داستان «پاچه خیزک»، و آدم‌ها و همسایه‌ها در داستان «بخت‌آزمایی»، کسانی هستند که روزانه از کنارمان می‌گذرند و با آنها در ارتباطیم. حتی ممکن است عضوی از خانواده‌ی ما باشند و ترس‌آورتر این که شاید خود ما نیز بین آن‌ها باشیم.

مساله‌ی دیگر عادی و بی‌اهمیت بودن عمل خشونت‌آمیز آدم‌های داستان‌ها است. در داستان «بخت آزمایی» نویسنده به ما می‌گوید که آدم‌ها پس از انجام مراسم سنگسار کردن، آن قدر وقت دارند تا به خانه‌هایشان برگردند و ناهار بخورند (جکسون، 1974، 218). در داستان «کوسه» آدم‌هایی که از سر «کِیف» می‌خواهند کوسه را با کامیون له کنند کسانی هستند که به گفته‌ی آبزرگ، «جگرش را ندارند که تنها بجنگند»

 

شماتت

درون‌مایه‌ی دیگر موجود در هر سه داستان اصطلاحی است آلمانی با عنوان Schadenfreude که به معنی لذت بردن از رنج دیگران است و گاه «شماتت» ترجمه می‌شود. در کتاب امثال از کتاب مقدس آمده: «هنگام که دشمن‌تان می‌افتد شادی مکنید…» شوپنهاور فیلسوف آلمانی این حس لذت بردن از رنج دیگران را بدترین گناه می‌داند (ویکی‌پدیا).

در دین اسلام نیز در روایات آمده که آنچه برای خود نمی‌پسندید برای دیگران نیز نپسندید. اگر چه ممکن است انسان با خواندن این سطور یا شنیدن این که در وی چنین حسی وجود دارد، در مقام انکار برآید، اما شواهدِ موید این مدعا بسیارند.

ادموند برک، فیلسوف سیاسی و سیاست‌مدار ایرلندی-تبار انگلیسی (1729-1797)، می‌گوید: «براین عقیده‌ام که میزانی از شادی، که البته کم هم نیست، نسبت به مصائب و دردهای دیگران در ما وجود دارد» (دایره المعارف انکارتا، 2009). از دیرباز و از دوران روم باستان مردم در میادین گرد می‌آمدند تا شاهد مبارزه‌ی گلادیاتورها تا سرحد مرگ باشند. آنها این مبارزات را با لذت تمام نگاه می‌کردند.

بر سر قربانیان شرط می‌باختند و گاه به تماشای مبارزه‌ی شیرها یا ببرها با برخی از گلادیاتورها می‌پرداختند. همین مبارزه هم اینک با شکل و شمایل شاید موجه‌تری در مسابقات گاوبازی در اسپانیا دیده می‌شود. پخش مبارزات واقعی میان مبارزان خیابانی که تا حد خونریزی هم پیش می‌رود، و قرار دادن این مبارزان در قفس برای سلب شانس فرار از دست رقیب توانمندتر هم در جهت ارضای این حس نکوهیده است. چه تماشاگرانی که این مسابقات را با حضور در اطراف رینگ به تماشا می‌نشینند و چه بینندگان تلویزیونی این مسابقات در تجربه کردن این احساس با هم شریکند.

 

شاید بتوان استدلال کرد مراسم اعدام در ملا عام نیز علاوه بر جنبه بازداری از ارتکاب چنین جرایمی در جهت ارضای این میل در انسان است. در سه داستان مورد بحث علاوه بر اعمال خشونت از سوی آدم‌ها نسبت به قربانیان خود، لذتی وافر از دیدن زجرکشیدن قربانیان را در میان شخصیت‌ها شاهدیم.

بخش‌هایی که از این سه داستان نقل قول شده‌اند در جهت تایید این نظر آمده‌اند. «کِیف» بردن مردم از له شدن کوسه، پیشنهادهای مختلف برای زجرکُش کردن موش در تله، و «یالله، یالله» گفتن وارنر پیر از جمله مواردی است که این سه قصه را در مفهوم شماتت ( Schadenfreude ) به هم مرتبط می‌کند.

 

کهن الگوی «سپر بلا»

به گفته‌ی امبرتو اکو «هر داستانی شامل یک یا چند کهن الگو [4] است» (2000، 397). در نقد ادبی ، «تصویر، شخصیت، یا الگویی از رخدادهای بسیار قدیمی که مدام در ادبیات و اندیشه ‌‌آدمیان به آن اندازه تکرار شود که بتوان آن را مفهوم یا موقعیتی جهانشمول دانست کهن الگو نامیده می‌شود» (دایره المعارف بریتانیکا، 2010). کهن الگویی که در هر سه داستان مورد بحث دیده می‌شود کهن الگوی معروف به «سپر بلا» است.

سپر بلا توسعاً به معنی «گروه یا فردی است که بی گناه بار گناه دیگران را به دوش بکشد. استفاده از سپر بلا سبقه‌ای طولانی و گوناگون دارد و انواع مختلف حیوانات و حتی انسان‌ها را نیز شامل می‌شود» (بریتانیکا،2010).

ارونسون در تبیین نسخه ‌‌امروزی سپر بلا می‌نویسد: «در روزگاران جدید، اصطلاح سپر بلا برای توصیف وضع شخص بی‌گناهِ نسبتاً بدون قدرتی به کار می‌رود که برای تقصیری که مرتکب نشده است، سرزنش و نکوهش می‌شود. متاسفانه به چنین شخصی اجازه داده نمی‌شود که به صحرا بگریزد، بلکه معمولاً در معرض بی‌رحمی، شقاوت و حتی مرگ نیز قرار می‌گیرد. بدین سان، اگر فردی بیکار باشد، یا اگر تورم، پس انداز او را به تحلیل برده باشد، به آسانی نمی‌تواند نظام اقتصادی را مورد حمله قرار دهد، اما می‌تواند سپر بلایی بیابد» (1387،354).

شاید در داستان «بخت آزمایی» مساله ‌‌سپربلا بارزتر باشد چون نویسنده غربی و متاثر از کتاب مقدس است؛ لیکن در فرهنگ ما مسلمانان نیز مساله قربانی کردن حیوانات برای جلوگیری از نفوس بد یا چشم زخم و امثال این‌ها هم وجود دارد و به نوعی، قربانی کردن چه در فرهنگ ما و چه فرهنگ مسیحی و یهودی -و به عبارتی ادیان ابراهیمی- مشهود است. داستان قربانی کردن اسماعیل (در اسلام) یا اسحاق (در کتاب مقدس) به دست ابراهیم، و قربانی کردن گوسفند به جای او؛ داستان ذبح گاو بنی اسراییل جهت یافتن قاتل یک مرد، مذکور در قرآن؛ از جمله این موارد است.

 

گوئرین و دیگران در صحبت از کهن الگوی سپر بلا می‌نویسند که این کهن الگو از جمله الگوها و موتیف‌های مکرر در آثار ادبی بزرگ است و باور می‌رود که «نجات و آسایش یک ملت یا قبیله» به قربان کردن آن سپر بلا وابسته است (2005،190). در آیین مسیحیت نیز از به صلیب کشیده شدن مسیح به عنوان کفاره گناهان بشر از راه وفات او بر صلیب** یاد می‌کنند.

ضمن این که می‌توان این نکته را هم افزود که از عیسی مسیح در فرهنگ مسیحی با نام «برّه‌ی خدا» نیز یاد می‌کنند که نماد معصومیت اوست. یا در دین اسلام شهادت امام حسین را مایه‌ی زنده ماندن این دین می‌دانند. می‌توان این کهن الگو را به نحوی در سه داستان کوتاه بالا نیز جست‌و‌جو کرد.

در داستان‌های مورد بحث، اما، سپر بلاها دیگر بزرگی و حشمت و احترام قهرمان‌هایی چون مسیح، و اسماعیل یا اسحاق را ندارند. در داستان «پاچه خیزک» شاید دلیل کشتن موش حفظ منافع مش حیدر و کالاهای موجود در مغازه‌ی او -از جمله پنیر و صابون- و در نتیجه تامین مایحتاج مردم آن محله باشد.

در داستان کوسه، که در آن دو پاسبان بدون این که دخالت کنند ناظر ماجرایند و به مردم اجازه می دهند مناسک مثله کردن کوسه را پی بگیرند، گو اینکه این کارشان مانع رفت‌وآمد اتومبیل‌های دیگر می‌شد، و راوی به ما می‌گوید که علت دخالت نکردن‌شان شاید جلوگیری از بالا گرفتن کار است (غریفی، 1384، 39). و به عبارتی خشمی که بر کوسه می‌‌رود به عنوان سوپاپ اطمینانی عمل می کند تا امنیت حفظ شود و پاسبان‌ها «ترفیع بگیرند» (همان). یا وارنر در داستان «بخت آزمایی» مراسم سنگسار کردن را به بهتر شدن سریع محصول ربط می‌دهد. (جکسون، 1974، 222)

 

پی نوشت‌ها

  * ر.ک. “شیطان زشت مو”، اسکات کاول، مترجم: احمد فاضلی شوشی، فیلم نگار، شماره 112، صص 178-181.

**ر.ک. کتاب عقل و وحی در قرون وسطی، اتین ژیلسون، ترجمه شهرام پازوکی و سهیلا صامتی، نشر وزارت فرهنگ و آموزش عالی

منابع و مآخذ

Albright, Daniel. Ed.,W.B. Yeats: The Poems, London, Everyman, 1994.

“Archetype”. Encyclopædia Britannica. Encyclopaedia Britannica Ultimate Reference Suite,  Chicago: Encyclopædia Britannica, 2010.

Bakhtin, Mikhail, “The Prehistory of Novelistic Discourse”, Modern criticism and Theory, Eds. David Lodge and Nigel Wood, New York, Longman, 2000, pp 105-136.

Bennet, Andrew and Nicholas Royle, An Introduction to Literature, Criticism and Theory, London, Pearson Education, 1999, 2nd ed.

Dentith, Simon. Bakhtinian Thought: an Introductory Reader, London and NY: Routledge, 2003.

Dick, Bernard F. Anatomy of Film, Boston, Bedford/St Martin’s, 2002.

Eco, Umberto. “Casablanca: Cult Movies and Intertextual Collage”, Modern criticism and Theory, Eds. David Lodge and Nigel Wood, New York, Longman, 2000, pp 394-402.

“Edmund Burke.” Microsoft® Student 2009 [DVD]. Redmond, WA: Microsoft Corporation, 2008.

Guerin, Wilfred L. et al. A Handbook of Critical Approaches to Literature, NY and Oxford: Oxford UP, 2005, 5th ed.

Haberer, Adolphe. “Intertextuality in theory and practice”, Literatûra, 2007. 49, 5.

Jackson, Shirley. “The Lottery”, Literature: Structure, Sound and Sense, Lawrence Perrine, NY: Harcourt Brace Jovanovich, INC., 1974. pp 218-225.

Lodge, David and Nigel Wood, ed. Modern criticism and Theory, New York: Longman, 2000.

Norris, Margot. Ed.  A Companion to James Joyce’s Ulysses, Boston and NY: Bedford Book, 1998.

Perrine, Lawrence. Literature: Structure, Sound and Sense, NY: Harcourt Brace Jovanovich, INC., 1974.

“Scapegoat.” Encyclopædia Britannica. Encyclopaedia Britannica Ultimate Reference Suite,  Chicago: Encyclopædia Britannica, 2010.

 “Schadenfreude”, http://en.m.wikipedia.org/wiki/Schadenfreudesection.

Stam, Robert. Film Theory: an Introduction, Massachusetts: Blackwell Publishers, 2000.

ارونسون، الیوت. روانشناسی اجتماعی، مترجم: حسین شُکرکُن، تهران: رشد، 1387، ویرایش هشتم.

.http://www.adabiat.rzb.ir/post/312چوبک، صادق. «پاچه خیزک»  

حسینی، صالح. فرهنگ برابرهای ادبی، تهران: نیلوفر، 1380.

غریفی، عدنان. مرغ عشق، تهران:آهنگ دیگر، 1384.

غریفی، عدنان. «کوسه»،  مرغ عشق، تهران: آهنگ دیگر، 1384.صص 33-41.

فروغی، محمد علی. دیوان خواجه شمس الدین محمد شیرازی، تهران: اقبال، 1378.

قرآن کریم. ترجمه مرحوم استاد قمشه ای، تهران: گلی و گنجینه، 1370.

مقدادی، بهرام. فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی از افلاطون تا عصر حاضر،تهران: انتشارات فکر روز، 1378.

وفاجو،احمد. غزلیات سعدی، شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی، تبریز: انتشارات وفاجو، 1388، چاپ چهارم.

[1] intertextuality

[2] The Lottery

[3] Schaudenfreude

[4] Archetype

  این مقاله را ۱۰ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *