سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

روایت‌های زنانه از نبرد ایدئولوژی‌ها

روایت‌های زنانه از نبرد ایدئولوژی‌ها


تاکنون 13 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

نویسنده‌ی کورسرخی در این نُه جستار غم‌انگیز و تراژیک که اشک و اندوه را بر قلمرو صورت هر خواننده می‌کشاند به مولفه‌هایی پرداخته است که هر افغانستانی‌ِ در این‌ سال‌های دشوار به آن دست و پنجه نرم کرده و بخش از آن را بر دوشش کشیده است. بی‌وطنی، پریشان‌هویتی، جنگ، جهاد، خشونت، مهاجرت، مرزنشینی… از برجسته‌ترین نکته‌هایی است که در تمام این کتاب پراکنده شده است. انگار انسان مهاجر که از جنگ فرار کرده اگر در بهشت زندگی کند باز هم در آن پنهانی‌ترین نقطه وجودش دلتنگی عمیقِ وجود دارد که هر لحظه استخوان‌هایش را می‌سوزاند. در تمام این جستارها به گونه غیر مستقیم نویسنده می‌پرسد که من کی‌ و چی‌کاره‌ام؟

کورسرخی

نویسنده: عالیه عطایی

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۶

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۱۳۱

نویسنده‌ی کورسرخی در این نُه جستار غم‌انگیز و تراژیک که اشک و اندوه را بر قلمرو صورت هر خواننده می‌کشاند به مولفه‌هایی پرداخته است که هر افغانستانی‌ِ در این‌ سال‌های دشوار به آن دست و پنجه نرم کرده و بخش از آن را بر دوشش کشیده است. بی‌وطنی، پریشان‌هویتی، جنگ، جهاد، خشونت، مهاجرت، مرزنشینی… از برجسته‌ترین نکته‌هایی است که در تمام این کتاب پراکنده شده است. انگار انسان مهاجر که از جنگ فرار کرده اگر در بهشت زندگی کند باز هم در آن پنهانی‌ترین نقطه وجودش دلتنگی عمیقِ وجود دارد که هر لحظه استخوان‌هایش را می‌سوزاند. در تمام این جستارها به گونه غیر مستقیم نویسنده می‌پرسد که من کی‌ و چی‌کاره‌ام؟

کورسرخی

نویسنده: عالیه عطایی

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۶

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۱۳۱

 


تاکنون 13 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

الکسیس کارل زیست‌شناس ایتالیایی انسان‌ را موجودی ناشناخته می‌دانست؛ با ابعاد پیچیده، زاویه‌های نامکشوف و عادت‌های تغییرپذیر که شناخت آن را به مثابه سوژه دشوار کرده است. این پرسش که انسان‌ چیست؛ هرچند همه ایدئولوژی‌ها، جهان‌بینی و دین‌ها به آن پاسخ داده‌اند اما همه‌ی پاسخ‌ها به گونه‌ای کامل قانع‌کننده و تبیین‌گر ابعاد انسان نیست.

من با نگاهی به پرسش «انسان‌ چیست؟» سراغ پرسش «زن چیست؟» می‌روم و برای هزارمین بار از خودم می‌پرسم که زن چیست؟ چه چیزی نگاه و فهم او را متفاوت کرده تا جهان و جنگ و خشونت و عشق را این‌گونه متفاوت ببیند، لمس کند. هرچند ممکن است پاسخ این پرسش بسیار دشوار باشد.

 

من پاسخی برای پرسش «زن چیست؟» را در حیطه بضاعت دانشم نمی‌دانم و فقط باور دارم که زن‌ها ناشناخته‌اند، متفاوت‌اند، نامکشوف‌اند و پیش‌بینی‌ناپذیرند. آن‌ها آن‌قدر به جزئیات و حاشیه‌های یک مسئله می‌پردازند که ممکن است همان مسئله هرگز به چشم یک مرد به آن‌سان برجستگی نداشته باشد.

هرچند واقفم که این تقسیم‌بندی؛ کلی‌گویی و بدون پشتوانه‌ی پژوهشی از نوع پوزیتیویستی آن است اما نگاه زنان، روایت‌ زنان، جهان‌بینی زنان و شناخت زنان آن‌قدر متفاوت، با جزئیات، شاعرانه و ذهنی ا‌ست که هر خواننده‌ی رژف‌نگر که متن زنان را می‌خواند متوجه این تفاوت‌های عمیق می‌شود. بنا به پرسش »زن چیست؟» پاسخ من و یا شاید دانش امروزی یک «نمی‌دانم» جانانه باشد.

 

زنی که از پنجره خانه‌یی در وسط مرز صدای رقص گلوله‌ها در آسمان را می‌شنود با مردی‌که در میانه دود و آتشِ سنگر می‌رزمد؛ تعریف متفاوت از جنگ و خشونت و وطن دارد. با این مقدمه می‌خواهم به خواننده‌های این یاداشت بگویم که  کتاب کورسرخی؛ روایت‌هایی از جان و جنگ، نوشته‌ی عالیه عطایی نویسنده افغانستانیِ ساکن ایران بسیار زنانه، جزئی‌نگر، متفاوت و گاه عمیق است.

واژه‌ی «گاه» را برای این به کار می‌برم که همه این روایت‌ها که در ژانر جستار به تحریر درآمده عمیق نیستند و در میانه‌ی عمیق و سطحی در نوسان‌اند. این را نه به عنوان پژوهش‌گر ادبیات بلکه به عنوان یک خواننده معمولی بیان می‌کنم که در این سال‌ها با جان و جنگ و جهاد دست و پنجه نرم کرده و با روایت‌های نویسنده احساس هم‌ذات‌پنداری می‌کند.

 

عالیه عطایی کورسرخی
عالیه عطایی – نویسنده کتاب کورسرخی

 

 

نویسنده‌ی کتاب کورسرخی در این نُه جستار غم‌انگیز و تراژیک که اشک و اندوه را بر قلمرو صورت هر خواننده می‌کشاند به مولفه‌هایی پرداخته است که هر افغانستانی‌ِ در این‌ سال‌های دشوار به آن دست و پنجه نرم کرده و بخش از آن را بر دوشش کشیده است. بی‌وطنی، پریشان‌هویتی، جنگ، جهاد، خشونت، مهاجرت، مرزنشینی… از برجسته‌ترین نکته‌هایی است که در تمام این کتاب پراکنده شده است.

انگار انسان مهاجر که از جنگ فرار کرده اگر در بهشت زندگی کند باز هم در آن پنهانی‌ترین نقطه وجودش دلتنگی عمیقِ وجود دارد که هر لحظه استخوان‌هایش را می‌سوزاند و برایش یادآوری می‌کند که تو رابطه معناداری با این زمین نداری، سنگینی‌اش را حس نمی‌کنی و هم‌چون باد معلق و خانه‌ بدوشی. در تمام این جستارها به گونه غیر مستقیم نویسنده می‌پرسد که من کی‌ و چی‌کاره‌ام؟

 

اندوه‌ بی‌وطنی

اندوه‌ بی‌وطنی همان‌قدر عمیق است که آن را می‌توان به مادر فرزنده مرده‌ای شبیه کرد که پسر جوان و رعنایش را کشته‌اند و زخم ناسور بر قلبش زده‌اند. بی‌وطنی و مهاجر بودن دقیقاً همین حس را دارد.

نویسنده‌ی کورسرخی که خودش سال‌ها در ایران مهاجر بوده می‌گوید که جهان برای مهاجر از شکلی به شکل دیگری تبدیل می‌شود، می‌چرد و مختصاتش تغییر می‌کند. چه آن‌هایی که در یک تکه از زمین به نام مرز زندگی می‌کنند و چه آن‌هایی که در خانه‌های مجلل تهران و پاریس به سر می‌برند. بی‌وطنی یک درد روحی‌ست، شبیه ویروسی‌ست که پیوسته در خونت شناور می‌شود و اذیت می‌کند. برای همین ایوان تورگینف نویسنده مشهور روسی که آثاری چون «رودن» خلق کرده باور داشت که ما بدون وطن صفر هستیم و معنایی نداریم.

 

تورگنیف می‌نویسد: وطن بدون هر یکی از ما ممکن است باشد؛ ولی هیچ یکی از ما بدون آن نمی‌توانیم باشیم. وای بر کسی که جز این فکر می‌کند و وای بر کسی که بدون آن زندگی می‌کند! جهان وطنی حرف پوچی‌ است، شخص بی وطن صفر است، پایین‌تر از صفر و خارج از آن هیچ‌چیز وجود ندارد؛ نه هنر، نه حقیقت و نه زندگی.

آدم‌های بی وطن چیزی ندارند، گرچه امروز از خلق ادبیات مهاجرت، هنر مهاجرت، سینمای مهاجرت و مولفه‌های دیگر سخن به میان می‌آید اما هیچ‌جای شبیه وطن نمی‌تواند جای مناسب برای رشد و بالنگی باشد. رهنورد زریاب در گفتگوی خصوصی با یکی از دوستانش تکرار کرده بود که نویسنده باید در وطن خودش باشد؛ در میان توده‌ها، نویسنده باید زبان مردم را بفهمد و خود را بخشی از آن‌ها بداند. کورسرخی پر از حس بی‌وطنی است که فقط یک بی‌وطن می‌تواند آن را درک کند.

 

«زنان مهاجر فقط خاک‌شان را جا نگذاشته‌اند؛ هزار هزار فرزند به دنیا نیامده‌شان را هم در آن‌ خاک جا مانده‌اند. در عوض کروموزوم‌های حاوی درد در بدن‌شان جا خوش‌کرده تا در سرزمین دیگر دختران رنجورشان را به دنیا بیاورند و از نسل به نسل دیگر به مردان از سرزمین‌های دیگر واگذارشان کنند.

تا جایی که یادشان نماند این خونی که در رگ نسل‌های بعدی‌شان می‌چرخد دیگر آن خون اجدادی نیست. می‌گویند این چیزها مهم نیست؛ بلی، درست می‌گویند، مهم نیست، انسان موجود با شعور و تطبیق‌پذیر است. ما این‌ها را آن‌قدرها از بر شده‌ایم که درس می‌دهیم اما در خلوت خودمان فکر می‌کنیم: مردان ما کجای جنگ مانده بودند وقتی ما فرزندان دورگه‌مان را باردار بودیم؟ بیگانه‌ها خاک را فتح کردند یا ما را؟»
این دقیق‌ترین تعریف مهاجرت و بی‌وطنی است به همین‌سادگی، به همین‌ غمگینی.

 

جنگ ایدئولوژی‌ها

قرن بیستم؛ عصر تخاصم ایدئولوژی‌ها و اندیشه‌هاست که در دو طرف ایستادند و برای داعیه خود هزار، هزار تن را سلاخی کردند و صدها آدم را کشتند. باری بختیار علی نویسنده کرد‌تبار عراقی در «دریاس و جسدها» می‌گفت: انسان عروسک‌ غرایز نیست؛ بلکه بازیچه دست اندیشه‌هاست.

گاهی ایدئولوژی‌ها و عقاید چشم واقع‌بین و منطق زندگی را از آدم می‌گیرند. جنگ ایدئولوژی‌ها در افغانستان نیز چنین است. هرچند حالا در دهه سوم قرن 21 این جنگ در سطح جهان زورآزمایی فیزیکی و خشونت عریانش را به تضاد فکری و کتاب و نوشتن فروکاسته اما در افغانستان سال‌هاست نبرد اندیشه‌ها با رنگ و بوی متفاوت جریان دارد.؛ کمونیست‌ها با نماد‌های «داس» و «چکش» آمده بودند که دست پرولتاریای جهانی را بگیرند و بر زخمِ عمیق کارگر مرهم شوند اما با «داس» سر دهقان را بریدند و با «چکش» بر فرق کارگر کوفتند.

 

اسلام‌گراها دعوای حکومت «علوی» و «عمری» داشتند؛ اما پای استخبارات و جنگ و خشونت را باز کردند؛ دین‌داری سنتی و معنویت‌گرا توده‌های سالم را آلوده با خشونت و قدرت‌خواهی کردند و از دیوبند و قم و ازهر و سعودی اندیشه‌های جدید وارد کردند و بعد با کاربست این اندیشه‌ها آن‌قدر بر فرق مردم کوفتند که کابلی‌ها هنوز صدای راکت‌پراکنی‌های حکمتیار را فراموش نکرده‌اند.

کمونیست‌ها و اسلام‌گراها دو روی یک‌سکه‌اند؛ آن‌ها زیر دو نام متفاوت آدم کشتند، ویران‌گری و خشونت به راه انداختند و دین و شریعت را سقفی برای معیشت و قدرت‌خواهی و افزون‌طلبی قرار دادند. روایت‌های عالیه تصور نزدیک از نبرد دارد، از قتل بی‌گناهان، از شکنجه‌های وحشیانه که انسان‌های عادی در میانه کمونیست و مجاهد خرد شدند و هیچ‌کس صدای آن‌ها را نشنید و هنوز گم‌نام و بی صدا هستند.  

 

عطایی در روایت دردهای روزمره و پیش‌پا افتاده‌ای که رنج‌کشیدگان سرزمین‌های خشونت‌خیز به آن‌دچارند، قلم بسیار خوب دارد، او می‌تواند چیزهایی را برجسته‌ کند که ممکن است به چشم و گوش دیگران کم‌تر دیده و شنیده شود.

رنج‌کشیدگانِ بی وطن که دایم در معرض جنگ بوده‌اند رنج‌های همیشگی و پیش‌پاافتاده را فراموش کرده و به کلیات می‌چسبند و بر روی خود نمی‌آورند که اندوهی کوچک رگ‌های‌شان می‌سوزاند؛ اما عطایی به ما یادآوری می‌کند که در توصیف آن‌چه که بر انسان افغانستانی رفته است؛ باید ریز‌بین و جزئی‌نگر بود. برای همین از حاشیه‌نشینی می‌گوید، از مرزنشینی، از دل‌تنگی، از آشپزخانه و صنف‌های درسی که زنان و مردان در آن زیسته‌اند.

شاید جستارهای کتاب کورسرخی را می‌شود با کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» اثر مشهور  اسلاونکا دراکولیچ مقایسه کرد. هرچند ذکر این نکته مهم است که کتاب دراکولیچ بسیار عمیق است و برخلاف کورسرخی یک روایت محض نیست.

 

صفحه‌های کورسرخی اشک‌ دارد، واژه‌هایش اندوه و سطرهایش غم‌انگیز است؛ منی که سیزده‌بار در 130 صفحه کتاب کورسرخی گریه کردم در زمان نوشتن این یاداشت بارها از خود پرسیده‌ام که چه‌ چیز درباره این کتاب بنویسم و چرا باید بنویسم؟

اشکم برای کتاب نبود، برای روایت‌های غم‌انگیز عطایی هم نبود که مطمئنم هر خواننده را به گریه وامی‌دارد. بلکه برای خودم بود، برای کابل بود، برای هزاران انسان که امید و زندگی را فراموش کردند، برای دختران خوش‌لباس کابلی و برای پسران شبیه‌روشنفکران افغانستان بود که آخر شکست خوردند و وطن شان به دست گرگ‌ها افتاده است.

در شرق و در سرزمین‌های درهم شکسته خاورمیانه همه‌ی ما به نحوی بی‌وطن‌ و مهاجریم و خانه‌ی ما به دست گرگ‌ها افتاده است؛ این‌ گرگ‌ها با رنگ‌ها و شکل و شمایل متفاوت آمده‌اند، یکی به‌نام دین و دیگری زیر پوشش ایدئولوژی، قومیت و زبان. ما همه مهاجریم؛ خاورمیانه یک زندان بزرگ است که به سان بزرگی و زیبایی‌اش غم‌بار و نفرت‌انگیز است.

 

کتاب کورسرخی در 131 صفحه توسط نشر چشمه در ایران منتشر شده. چاپ نخست آن در سال در زمستان 1399 و چاپ ششم آن در بهار 1400 به نشر رسیده است. هرچند از زاویه‌های متفاوت می‌شود به کورسرخی نقد‌های جان‌داری وارد کرد اما آن‌چیز که مراد نگارنده در این یاداشت بود خوانش صرف است نه نقد ساختاری و مفهومی این کتاب که قطعاً از دید منتقدین ادبی- داستانی به دور نمانده است.

اما ذکر یک نکته به عنوان یک نقد شاید کم‌اهمیت در این‌جا خالی از صواب نباشد و آن لهجه‌یی نوشتن و استفاده از واژه‌هاست که ممکن است برای خواننده عادی افغانستانی قابل فهم نباشد. برای همین زریاب تاکید می‌کرد که نویسنده باید در وطن خود باشد و واژه‌ها و اصطلاحات روزمره و شرایط زندگی مردم را بداند. از عطایی نوشته‌های دیگر زیر نام «کافورپوش» و «چشم سگ» نیز به نظر رسیده است.

 

#افغانستان

 

 

  این مقاله را ۱۷ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *