پیرمردی بدون چوب زیربغل
بیست و ششم مهرماه ابراهیم گلستان نودوهفت ساله شد. بد ندیدیم در سالروز تولد این چهره برجستهی هم ادبیات و هم سینمای ایران، به بهانهی کتابی به او بپردازیم. به خصوص که در سالهای اخیر حواشی اعم از مجادلات تندوتیز قلمی او با اهل ادبیات ایران و زندگی خصوصی گذشته او، روی کارنامه ادبی و هنری پربار اما کمتعداد گلستان سایه افکندهاند.
بیست و ششم مهرماه ابراهیم گلستان نودوهفت ساله شد. بد ندیدیم در سالروز تولد این چهره برجستهی هم ادبیات و هم سینمای ایران، به بهانهی کتابی به او بپردازیم. به خصوص که در سالهای اخیر حواشی اعم از مجادلات تندوتیز قلمی او با اهل ادبیات ایران و زندگی خصوصی گذشته او، روی کارنامه ادبی و هنری پربار اما کمتعداد گلستان سایه افکندهاند.
نام او دراین سالیان بیشتر به بهانهی فعالیت اعضای خانوادهاش یا افشای جزئیات تازهای از رابطهاش با فروغ بر زبانها آمده است. کنارهگیری از فعالیتهای ادبی و هنری و البته نیز گزندگی و تفرعن شخصیت او سبب شده آنطور که شایسته است خود و آثارش به جایگاهی که استحقاق آن را دارند در رسانهها و افکار عمومی دست پیدا نکنند.
کارنامه گلستان شامل آثاری معدود اما در گسترهای وسیع است. مایهی شگفتی آنجا است که این وسعت اما از کیفیت آنها نکاسته است. اگر از عکاسی و فیلمبرداری خبری سالهای آغازین فعالیتاش بگذریم، او در ترجمه، نویسندگی، فیلمسازی، و تهیهکنندگی سینما فعالیت داشته است.
از ترجمهها، میتوان «آن روز، شب که شد» ولیلیام فاکنر، «برفهای کلیمانجارو» ارنست همینگوی، «در تبعید» آنتوان چخوف و از قصهها «آذر، ماه آخر پاییز»، «خروس»، «جوی و و دیوار تشنه»، و «از روزگار رفته حکایت» و… و از فعالیتهای سینماییاش ساخت مستندهایی برای شرکت نفت (از جمله «آتش» و «موج و مرجان و خارا»)، مستند «تپههای مارلیک» و فیلمهای داستانی «خشت و آینه» و «اسرار گنج دره جنی» را نام برد. او تهیه کننده مستند مشهور «خانه سیاه است» به کارگردانی فروغ فرخزاد نیز بوده است.
از این فهرست خلاصه هم میشود دریافت چه وزن پربهایی دارد کارنامهی ابراهیم گلستان. با همهی گستردگی در مواجهه با این آثار میتوان ردپای گلستان را در آنها بازشناخت. در این مجال کوتاه سعی کردهام از رهگذر داستان خروس بتوانم، ولو اندک، مختصات دنیای آثار ابراهیم گلستان را ترسیم کنم.
اغلب در مورد آثار بزرگ گفته میشود با این که از مولفههای ژانر بهره میگیرند اما بدان بسنده نمیکنند. مرزهای ژانر را درمینوردند؛ حتی دفرمه میکنند؛ به ژانرهای دیگر سرک میکشند و چنان آن را گسترش میدهند که به هیچ روی به شکل آغازین نمیماند. خروس چنین اثری است. «وقتی که در زدیم از روی سر در خانه خروس انگار پارس میکرد. انگار شهر خواب و خالی بود، تنها صدای اره میآمد با ضربهی چکش مرد کشتیساز بر روی داربست، که سرگرم وصله کردن یک قایق قدیمی بود».
با چنین فضای سوررئالی وارد داستان خروس میشویم. راوی و همراهش که برای مساحی به جزیرهای رفتهاند و از سواری جا میمانند؛ مجبورند که شب را در خانهی ریش سفیدی که «سر در خانهی آن بزی با شاخ و کلهی بریدهی یک بز، و دست و پای چوبی گچمال» اقامت کنند. همانطور که از این خلاصه برمیآید داستان مایههای وحشت یا معمایی را نیز در خود داراست. هر چه داستان پیش میرود، درهم تنیدگی این ویژگیهای ژانری بیشتر هم خواهد شد. این قسمت از داستان را با هم مرور کنیم: «مکث کرد و نفس تازه کرد و زل نگاهمان میکرد، نگاهمان میکرد، نگاهمان میکرد کشیده و با کوشش برای شماتت، تا ناگهان فریاد زد «قوقولی قو» و نیمچرخی زد، پا کوفت بر زمین و باز به فریاد «قوقولی قو!» این بار دستهایش را هم به جای بال به پهلو زد». این چند خط شاید الان بتواند موقعیتی کمیک را در ذهن بسازد اما در بستر داستانی خروس، در میان تقلاهای گرفتن خروس، میان پرکندن و سر بریدن آن، موقعیتی گروتسک پدید میآورد. که هم زشت است و مفرح، هم ترسناک است هم خندهآور، هم آزاردهنده است هم زیبا. هم کابوسوار است و هم جذاب.
در خروس، گلستان واهمهای ندارد که خواننده مکالمه، عمل، رفتار، و حتی آیینی خاص را نفهمد. او عامدانه از هر گونه توضیح خودداری میکند. در روایت از راز و ابهام فراوان بهره میگیرد. با خست جزئیات قصه را رو میکند. او با افشای قطرهچکانی اطلاعات مخاطب را وادار به درگیری با متن میکند. خواننده بایستی دایم دنبالهی اطلاعات و اشارات را بگیرد و بایگانی کند و بتواند خود را در فضای اثر شرکت دهد.
«دلیلی ندارد که کافی نباشد. هیچ دلیلی ندارد. به عقیدهی من قصهی درست یعنی این که توضیح زیاد نداشته باشد. نطفهی توضیح را داشته باشد بس است.» (گفتهها، ص۱۵۷)
اما ویژگی برجستهی خروس خشونت عریان آن است. خشونتی که حتی به آزار خواننده هم میانجامد. گلستان هیچ ابایی از آزار مخاطب ندارد. با قساوتی مثالزدنی از مُثله کردن، خون ریختن، دارخرستو، جماع با غاز و سر بریدن حیوان، گهمالی کردن و…میگوید و آنها را در لابهلای امور عادی زندگی جای میدهد.
صراحت کلام و نیشدار بودن زبان ابراهیم گلستان گزندگی این موقعیتهای آزاردهنده را دوچندان میکند. با وجودی که این نوع بیان آزار و خشونت به این شکل صریح و سرد، غافلگیرکننده و جسارتآمیز است اما جاهطلبی وی به همین جا ختم نمیشود.
نثر ابراهیم گلستان نثری با اسلوب کهن است. آهنگین و موزون و خوشنواست. ارکان جمله را به طرز دلنشینی جابهجا میکند. این نوع نثر همواره آراسته بوده است. آراسته بدین معنی که چنین نثری بیشتر راوی ارزشهاست. حتی وقتی سراغ ضدارزشها میرود زشتی و کثیفی را نشان میدهد فقط، آن هم با فاصله، با درشتکردن آن.
اما گلستان با این نوع نثر، سراغ زشتی و تباهی میرود، آن هم فراتر از صرف بیان کردن، مخاطب را در آن غوطهور میکند. آنها را در جریان زندگی درمیآمیزد. شدت آن را هم بیمحابا افزایش میدهد. مثلا آنقدر از گه و ریدن و اسهال میگوید که جمله را، شخصیت را ،گهی میکند. («زبونش را هم رید، ریغو! برین، برین جانم. همون برین. برین که خوب میرینی. برین که بیعن اسهالی تو وضع کامل نیس») وقتی از اموری با خشونت زیاد صحبت میکند همراه است با عمل عادیای چون غذا خوردن اطرافیان.
آنچه به نظر من دربارهی خروس و دیگر آثار ابراهیم گلستان ناراحتکننده است، خوانش نمادین و تمثیلی آثار اوست. نه خود این خوانش، بلکه تقلیل اثر و نادیده گرفتن فرآیندی که به این خوانش میرسد. فروکاستی که کمترین پیامدش کمانگاشتن هنرمندی ابراهیم گلستان و نادیده گرفتن جزئیات آثار است.
«اون میخواد اتاق روشن باشه. چراغ را روشن میکند. این نیست که من بخوام به عنوان سمبل از چراغ در این صحنه استفاده بکنم، بلکه وجود چراغ به خاطر اینه که پسره میخواد ترتیب دختره را بده و میخواد اتاقش که تاریکه، نور کم داشته باشه، چیزی هم نداره. و این چراغ را میذاره آنجا. اون وقت اگر این چراغ معنی دیگری پیدا میکنه، اون مربوط به بعده. یعنی بعدا به ذهن تو برسه و لیکن به خاطر این نیست که انجا گذاشته بشه به عنوان سمبل» نوشتن با دوربین ص ۸۸
این را گلستان درباره صحنهای از فیلم خشت و آینه گفته است. بافت درونی آثار گلستان چنان درهم تنیده و کارشده است، آنقدر پیچیدگیها را گذرانده تا رسیده به این طور راحت تن دادن به برداشت نمادین. او به گونهای از عناصر بهره میگیرد که حتی سادهترین آنها حذفشدنی نیستند. در همین داستان خروس مثلا نقشهای سلمان و آقازاده.
در این چند خط سعی کردهام پیشنهادی بدهم برای روبه رو شدن مناسبتر با اثر، به دیدن باتامل بیشتر اثر قبل از خوانش نمادین آن. درواقع بهتر است در پایان ارجاع بدهم به جملهای از مقدمهی خروس که خواندنش کم لطف از خود داستان ندارد.
«این چند سطر پیشآورنده هیچ ادعا و عذر در چاپ این کتاب نیست. توضیح قصهی خروس هم نیست، چون کار نباید نیاز به چوب زیربغل داشته باشد.»
یک دیدگاه در “پیرمردی بدون چوب زیربغل”
مشتاق شدم خروس را بخوانم. به نظر می رسد ادبیات ایشان شبیه آثار لویی فردینان سلین باشد.