ما هنوز میترسیم!
از نظر ستاری تارزان، فاوست، فرانکشتاین و دراکولا اگر جایگاهی ویژه و نمادین پیدا کردهاند، بازتاب معنایی در تجارب زندگی بشری هستند که شاکله اسطورهای دارند. ستاری در هر بخش با شرح ویژگیهایی که هر شخصیت دارد، به این می پردازد که این شخصیت به کدام معنا یا مساله اصلی زندگی آدمها پرداخته که انقدر ماندگار شده. و مگر نه این است که اسطورهها نوعی پاسخگویی (یا التیامبخشی) برای اولین و اساسیترین پرسشهای آدمیزاد بودهاند؟
چهار سیمای اسطورهای: تارزان، دراکولا، فرانکشتاین ، فاوست
نویسنده: جلال ستاری
ناشر: مرکز
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۷۶
تعداد صفحات: ۱۱۲
شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۰۵۳۲۸۴
از نظر ستاری تارزان، فاوست، فرانکشتاین و دراکولا اگر جایگاهی ویژه و نمادین پیدا کردهاند، بازتاب معنایی در تجارب زندگی بشری هستند که شاکله اسطورهای دارند. ستاری در هر بخش با شرح ویژگیهایی که هر شخصیت دارد، به این می پردازد که این شخصیت به کدام معنا یا مساله اصلی زندگی آدمها پرداخته که انقدر ماندگار شده. و مگر نه این است که اسطورهها نوعی پاسخگویی (یا التیامبخشی) برای اولین و اساسیترین پرسشهای آدمیزاد بودهاند؟
چهار سیمای اسطورهای: تارزان، دراکولا، فرانکشتاین ، فاوست
نویسنده: جلال ستاری
ناشر: مرکز
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۷۶
تعداد صفحات: ۱۱۲
شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۰۵۳۲۸۴
ما هنوز میترسیم!
باید اعتراف کنم گرچه همهی کتابهای فهرست بلندبالای آثار تٲلیف و ترجمه زندهیاد جلال ستاری را نخواندهام اما از وجود کتاب چهار سیمای اسطورهای روحم هم خبر نداشت. وقتی داشتم درباره ردپای شخصیتهای داستانی در حوزههای دیگر، به ویژه روانشناسی کنکاش میکردم به این کتاب برخوردم. و خیلی هم مشعوف شدم.
البته که نوشتن این کتاب توسط ستاری که بیشتر آثارش درباره اسطوره هستند عجیب نیست ولی ازآنجا که بیشتر دلمشغولیهایش را در عرصه ادبیات نمایشی و قصه میدانستم، توجهش به این چهار اثر ادبیات داستانی برایم خوشایند بود.
آثاری که به ردپای اسطورهها در ادبیات و قصهها پرداختهاند کم نیستند؛ به لطف ترجمه، خوانندهی باواسطه تعدادی از آنها شدهام، اما آثار تٲلیفی در این زمینه زیاد نیست، بهویژه اینکه منظر نگاه دراین اثر کمی متفاوت است، اینکه چرا این شخصیتهای داستانی تبدیل به چهرههای اسطورهای شدهاند.
ابتدا باید تعریفمان از اسطوره را با تعریف نویسنده هماهنگ کنیم. ستاری در پیشگفتار کتاب میگوید: «اسطوره، داستان یا شخصیتی نمونه و معیارساز در نظر جماعتی است که آن داستان و سرگذشت و شخصیت را عبرتانگیز و آموزنده میدانند» و «اسطوره، انگاره یا شاکله ایست که روایات بیشماری دارد و هر نسل به حسب تجارب و دریافتهای خویش بدان انگاره، جامه نو میپوشاند».
بااینحساب نویسنده ازپیش به ما این آمادگی را میدهد که تارزان، فاوست، فرانکشتاین و دراکولا اگر جایگاهی ویژه و نمادین پیدا کردهاند، بازتاب معنایی در تجارب زندگی بشری هستند که شاکله اسطورهای دارند.
بعداز آن است که کتاب در چهار بخش به سراغ هرکدام از این داستانها می رود و ضمن مقدمهای که شرح حال نویسنده، خلاصه داستان و ماجرای نوشتن اثر است، نقب میزند به کشف ریشههایی که در آفرینش این شخصیت موثر بودهاند.
در این کشف در وهله اول حقایق تاریخی و اجتماعی زیادی برایمان روشن میشود. بخشی که میتواند برای علاقمندان به نوشتن هم بسیار جالب باشد که این شخصیتها ازهیچ به وجود نیامدهاند، مثلا دراکولا واقعا پادشاه والاشی (منطقهای در رومانی امروزی) در قرن پانزدهم بوده که این لقب را به سبب سفاکی و درندهخویی به او داده بودند یا فاوست نامی روزگاری در آلمان زندگی میکرده و به سبب آشنایی با طب و کیمیاگری و جادو، مردم افسانههایی درباب کرامات و معجزاتش میگفتهاند.
بدون تردید خلاقیت نویسنده هر اثر، یک شخصیت تاریخی یا یک واقعه یا ایده را در فرایند داستان، تبدیل به شخصیتی ویژه و بهیادماندنی کرده. اما آیا این همه ماجراست؟ پس چرا این اتفاق برای هزاران شخصیت داستانی دیگر نمی افتد؟
نکته اصلی کتاب کشف همین مساله است. آن هم به کمک اسطوره. ستاری در هر بخش با شرح ویژگیهایی که هر شخصیت دارد، به این می پردازد که این شخصیت به کدام معنا یا مساله اصلی زندگی آدمها پرداخته که انقدر ماندگار شده. و مگر نه این است که اسطورهها نوعی پاسخگویی (یا التیامبخشی) برای اولین و اساسیترین پرسشهای آدمیزاد بودهاند؟
ستاری در بررسی هرکدام از این داستانها ردپای پرسش یا نیاز اساسی را پیدا میکند که در لایه زیرین داستان مطرح شده و همین دلیل ماندگاری و اسطورهای شدن این چهار شخصیت داستانی گشته.
او در داستان تارزان کودکی پاک هر انسانی را میبیند که با شرارت تمدن در نبرد است و دراکولا را نمود مرحلهای از پیکار میان اهریمن و اورمزد میداند. فرانکشتاین نشانگر عالم مغروری است که خود را منجی عالم بشریت میداند بدون توجه به گوهر هستی و فاوست دیالکتیک بین خیر و شر را به نمایش میگذارد، به شکلی که هم آزادی انسان را تٲیید میکند و هم محدودیتهایش را یادآور میشود.
ستاری دکترایش را در رشته روانشناسی گرفته برای همین بررسی این شخصیتها و حتی نویسندگانشان از منظر روانشناسی را هم لابلای نقبهایش آورده. برای مثال آنجا که درباره فرانکشتاین مینویسد نگاهی به مری شلی، نویسنده اثر دارد و بازتاب نگاه زنانه در توجه به عالم درون را در شکلگیری اثر موثر میداند.
نکته جالب دیگر برایم این بود که سه مورد از چهار شخصیت مطرح شده مربوط به کتابهایی هستند که در قرن نوزدهم نوشته شدهاند و تنها داستان تارزان مربوط به قرن بیستم است. البته ستاری در پیشگفتار کتاب اشاره کرده که جای اسطوره دون ژوئن در این میان خالی است اما آن را جداگانه در کتاب آیین و اسطوره در تئاتر منتشر خواهد کرد.
ولی پرداختن به داستان تارزان آیا برای اشاره به این موضوع بوده که این ماجرا فقط به متون کلاسیک ربط ندارد و حکایت همچنان باقیست (به ویژه با اقبالی که نسبت به شخصیتهای کمیک بوکها در قرن بیستم پیش آمد) یا به طور مشخص تارزان را دارای آن ویژگی اسطورهای میداند که در چارچوب مبحث مطرح شده درباره سه شخصیت دیگر میگنجد؟ به گمان من انتخاب تارزان یک انتخاب نمادین بوده.
از میان سه شخصیت دیگر نیز، مفصلترین بخش به دراکولا اختصاص دارد. این شخصیت آنچنان با نمادها و نشانههای تاریخی، مذهبی و اخلاقی پیوند دارد که عجیب نیست هنوز هم برداشتها و اقتباسهای فراوانی از آن میبینیم.
درنهایت، نقطه اشتراک این شخصیتها که شکلی اسطورهای پیدا کردهاند، شوق دستیابی به آرمانی دستنیافتنی است. گرچه از اولین چاپ کتاب نزدیک به سیسال گذشته اما اتفاقا گذر زمان به قوت استدلالها افزوده. این سیماهای اسطورهای در این سالها به شکلهای دیگر به نمایش درآمدهاند و نشان دادهاند که پرسشها و نیازهای عمیق و اولیه انسان همچنان باقیست.
چه بسا حتی هوش مصنوعی هم سیمای اسطورهای امروزینی باشد که ما برای دستیابی به همان اولین پرسشها و نیازهایمان ساختهایم. آمیزهای از تارزان و فرانکشتاین، معجونی از فاوست و دراکولا، که البته میترسیم کدام وجه آن پیروز شود.
جای ستاری خالی!