قسم به دایره
در کتاب دق جنسیت امری ثانویه است و در سطح دوم اهمیت قرار دارد. ظاهراً برای شاعر تفاوتی نمیکرده که جهانی زنانه را به تصویر بکشد یا مردانه، شاعر دارد از خودش صحبت میکند. از «من»، از منی که در مرکز دایره قرار گرفته و پیرامونش پُر است از رنجها و دردها و ترسها؛ پُر است از تصورات و تخیلات و توهماتی که مرز سیال و لغزندهای دارند و نمیتوانی ببینی کدام متعلق به کدام است.
در کتاب دق جنسیت امری ثانویه است و در سطح دوم اهمیت قرار دارد. ظاهراً برای شاعر تفاوتی نمیکرده که جهانی زنانه را به تصویر بکشد یا مردانه، شاعر دارد از خودش صحبت میکند. از «من»، از منی که در مرکز دایره قرار گرفته و پیرامونش پُر است از رنجها و دردها و ترسها؛ پُر است از تصورات و تخیلات و توهماتی که مرز سیال و لغزندهای دارند و نمیتوانی ببینی کدام متعلق به کدام است.
آشپزخانه و در و دیوار، شعر زنان خصوصاً در سالهای اخیر سرشار از مفاهیمی در این محدوده است، که خود تعیین کننده حدود هستند و زن معاصر میخواهد به قدر وسع خویش هم که شده این حصارها را کمی گسترده کند. شعر زنان در سالهای اخیر شاید به مراتب بیشتر از شعر مردان دستخوش تغییر به ویژه در حوزهی محتوا شده است. فعالیت زنان در جامعه، تلاش آنها برای یافتن هویتی مستقل و جایگاه مدنی، به شکل قابل توجهی در آثاری که توسط آنها در شاخههای مختلف هنر خلق شده، نمود یافته است. اما گاهی صحبت از زنانگی نه به خاطر دنیای زنانهای است که با تمام غمها و شادیها، با تمام سختیها و آسانیهایش تو را دربرگرفته است، بلکه به واسطهی این است که خودت یک زنی و ناچاری دغدغههایت را با آن تجربیات زنانه و با آن تصورات منحصر به فرد بیان کنی.
در کتاب دق جنسیت امری ثانویه است و در سطح دوم اهمیت قرار دارد. ظاهراً برای شاعر تفاوتی نمیکرده که جهانی زنانه را به تصویر بکشد یا مردانه، شاعر دارد از خودش صحبت میکند. از «من»، از منی که در مرکز دایره قرار گرفته و پیرامونش پُر است از رنجها و دردها و ترسها؛ پُر است از تصورات و تخیلات و توهماتی که مرز سیال و لغزندهای دارند و نمیتوانی ببینی کدام متعلق به کدام است. گاهی گفتگو با معشوقهای خیالی است، گاهی دردِ دل با خویش، گاهی اعتراف نزد آن دیگری که چهرهاش را نمیبینیم، اما باز همهی اینها پارههایی از همان «من» است که دارد روزهای پُرهیاهویش را پشت سر میگذارد:
به رسم نیاکانم
زنی در ترس
مرگ را به پنجههایش
فریاد میکشد
به جان جاذبه
در شرع الهی
اضلاع من به لذت نمیرسد…
دنیای آیلین فتاحی دنیایی است سوبژکتیو که قوانین و قراردادهای خاص خودش را دارد. اگر نتوانی با آن ارتباط بگیری به خاطر این است که احتمالاً هنوز قوانینش را نپذیرفتهای و قدم به آنسوی مرز نگذاشتهای. در دفتر فتاحی سخنی از دیگری نمیرود، سخنی از شهر و انسان، سخنی از کافه و مترو و اتوبوس نیست، اما سخن از درخت است، سخن از گنجشک؛ سخن از آینه است و سخن از نور:
در چهارگوش کیهانی
ایزدی
از سر شکافته زاده میشد
به پای درختان توت میافتاد…
زبان برای انتقال معناست، ابزاری برای انتقال معنا، اما در این مجموعه زبان معنا را کتمان میکند، به تعویق میاندازد و در تودرتوهای ذهن وامینهد. برای دالهای این مجموعه نباید مدلولی بیرون از خود مجموعه جستجو کنی. هرچه هست، خوب و بد، مطلوب و نامطلوب در خود مجموعه است. اگر نتوانستی مسیر را بیابی باید برگردی و راه را از نو آغاز کنی. شاید همین ویژگی شمشیر دو دَم باشد. باید شاعر از خودش بپرسد: «برای که مینویسم و برای چه مینویسم؟» اگر دنبال مخاطب نیستی و از خوانده شدن میهراسی پس چرا تن به نوشتن دادهای و این جادهی سنگلاخی و مهگرفته را بر خودت هموار کردهای؟ اگر برای مخاطب خاص نوشتهای که کافی نیست، چون او نمیخواند که لذت ببرد یا نمیتواند لذت ببرد. به نظر من روی سخن شاعر یا هر هنرمندی باید مخاطب عام باشد، مردمی که در اطراف شاعر میزیاند و البته بیگانه با کلمه نیز نیستند:
ردای عافیت از من بردار
به زمزمهی شبستان بیاویز
و سر راست کن
دراز شوم در آفتاب و زار بزنم
ای حق از پنج جز راز یکی هم نمیرود
از تنم
کو؟
فتاحی خواسته یا ناخواسته خود نیز به گمراهکنندگی زبانش اذعان دارد. او هرگاه میل به درک و دریافت شدن میکند زبانش آن پردههای کتمان را کنار میزند و مفاهیم از دل آن ساده و بیآلایش بیرون میآیند:
کشفام کن
انگشتان سوگوارت
سالهاست
تنم را
تبخیر میکند
من مزار مردگان خویشم
و خطوط دست
تکرار سالهای نبودنم را شماره میکند…
نکته دیگری که در دفتر شعر او جلب توجه میکند نوعی بیزمانی و بیمکانی است. دق مجموعهای است که رد واضحی از اتفاقات، دایره لغات و یا حال و هوایی از دهه ۹۰ یا ۸۰ یا ۷۰ و یا قبلتر، مشخصاً در آن نیست. در عین حال آنگونه هم نیست که حس کنی اثر متعلق به زمانی دور است. این مقوله در مورد مکان هم صدق میکند. ذهن شاعر سیال است و جنس دانای کلی که او برای ما به تصویر میکشد فارغ از زمان و مکانی مشخص است:
عقربه
باور متروکیست برای زمان
وقتی صبح از ضربهی پلک تو میافتد
روی گونهام
نور
بوسه میشود
این سیالیت تا حدودی معلول فضای واژگانی و بار عاطفی آنهاست که فتاحی در اشعارش به کار میبرد. به عنوان نمونه متوسل شدن به خیل واژگانی که خاستگاهی دینی و اسطورهای دارند، آن هم نه از باب امر قدسی یا متافیزیکی که بیشتر از منظر تابوهایی که گویا شاعر با آنها به اشکال مختلف درگیر بوده:
صاعقه بر فرق خیال باد
که قهر خدایان
آنچه در پیراهنم اندوخته بودم
در آستانه لذت میدرید
و یا در شعری دیگر:
امروزم هول است
از شانهام بپیچد
و لرزان روی پاهایم به سماع درآید
صدای بلندم
از هیچ مسجدی
بر کف خیابان ریخته نمیشود
به طور کلی دق مجموعهای از واگویههای شخصی شاعر است. او در مرز جنون و مواجهه با جهان قرار دارد و هنوز درگیر شناخت و کشف خویش است. کشفی که میتواند در صورت استمرار شعر فتاحی را به اثری ماندگار تبدیل کند. این مجموعه در سال ۹۸ توسط انتشارات نصیرا چاپ و در ۵۰۰ نسخه روانه بازار کتاب شده است.